eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.2هزار ویدیو
350 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
رو هم برعکس روز قبل که کسل و بی حوصله به نظر میرسید اون روز تو ی سالن سر حال دیدمش که بهم سلام کرد. تنها این پرهام بود که با اخمای تو ی هم جلوی در اتاقش وایستاده بود و من رو نگاه می کرد و وقتی دید من متوجه اش شدم پوزخندی زد و به اتاقش رفت . 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بدون توجه به پرهام، مقابل میز منشی وایستاد م و رو به نازی گفتم: امروز خودم به دیدن مهندس ترا بی میرم پس باهاش تماس بگیر و ببین کی وقت داره همو ببینیم. _چشم همین الان تماس می گیرم. از میز منشی فاصله گرفتم که با شنید ن سر وصدای ی که از اتاق حسابداری نشئت می گرفت به اونطرف نگاه کردم و گفتم : توی اون اتاق خبریه ؟ لبخند گنده ا ی رو ی لب نا زی نشست و گفت: آرام امروز اومده و باز دخترا دورش جمع شدن که ازش سوغاتی بگیرن. ناخودآگاه اخمام تو ی هم رفت و بدون هیچ حرفی به اتاقم رفتم. نمی خواستم باور کنم حال خوب اونروزم به خاطر وجود آرام تو ی شرکت بوده ولی این واقعیت داشت که من به خاطر وجود کسی خوشحال بودم که دل خو شی ازش ندانستم و و دنبال راهی بودم که از شرکت بیرونش کنم. از رفتارا ی ضد و نقیض خودم عصبی بودم و با کلافگی دستام رو پشت گردنم قالب کردم و پشت د یوار شیشه ای وا یستادم که در همین حال در اتاق باز و مش باقر با سینی چای وارد اتاق شد و با خنده بهم سلام کرد و صبح بخیر گفت. به طرف میز کارم رفتم و در همان حال جواب سلامش رو دادم. مش باقر سینی تو ی دستش رو روی میز گذاشت و گفت:آقا اگه با من کار ی ندار ی ن من برم به کارم برسم. پشت میزم نشتم که با دید ن ظرف سوهان تو ی سینی تعجب کردم و خواستم چیز ی بگم که مش باقر خودش گفت:این سوغات مشهده خانم محمد ی زحمتش رو کشیده. چیزی نگفتم و به ظرف سوهان خیر ه شدم که مش باقر از اتاق خارج شد و پرهام جاش رو گرفت. به پرهام که هنوز هم ناراحت به نظر میرسید نگاه کردم و گفتم :تو معلوم هست امروز چت شده؟ نیشخندی زد و با کنایه گفت:من که معلومه چمه از اومدن این دختره ناراحتم ولی تو معلوم نیست چته که امروز بر عکس دیروز و روز یکشنبه کبکت خروس می خونه. دست به سینه به پشتی صندلی تک یه دادم و گفتم : درست فهمیدی من امروز حالم خوبه ولی این ربطی به اون نداره. با چشم به ظرف ر وی میز اشاره کرد و گفت: چه قدرم معلومه که ربط نداره. _پرهام تو یه چیزیت میشه! کلا چند وقتیه که عوض شدی!