eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.2هزار ویدیو
350 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 پرهام چیزی نگفت و در عوض در سکوت پشت دیوا ر شیشه ا ی وایستا د و به بیرون خیره شد. *چند رو زی از اون روز گذشته بود و من مشغول دیدن طرح هایی بودم که برا ی تبلیغ محصولاتمون طراحی شده بودن و من می بایست در موردشون نظر می دادم تا اگه مشکل دارن برطرف بشه. چشمم به مانیتور بود که آرام بعد در زدن وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست. به چهره ی نگرانش خیره شدم و پرسیدم :مشکل ی پیش اومده؟ با نگرانی جواب داد:نه! ..یعنی آره. _بلاخره آره یا نه؟ _آره. سوالی نگاهش کردم که ادامه داد:راستش از حساب شرکت پول برداشت شده ولی این که به کدوم شماره حساب ریخته شده مشخص نیست. _یعنی چی که مشخص نیست؟ _یعنی اینکه شماره حساب مقصد از حافظه ی سیستم پاک شده. _مگه می شه؟ حالا مبلغش چقدره؟ _۱۰۰......میلیون!.....تومن. .... از صبحه دارم برر سی می کنم و هر حسابی رو هم که به نظرم رسید ه گشتم ولی بی فایده بود. نفسم رو بیرو ن دادم و گفتم : باشه خودم برر سی می کنم ببینم چی شده تو برو به کارت برس. آرام با تردید و اضطراب از اتاق خارج شد و من با رفتنش پیش اکبر ی رفتم و ازش خواستم ته و توی ماجرا رو در بیاره و خبرش رو بهم بده. اون روز پرهام به شرکت نیومده بود و خبر ی هم ازش نداشتم و هر چی هم که بهش زنگ میزدم بی فاید ه بود و گوشیش در دسترس نبود. به خیال ا ینکه این مشکل یه مشکل جزئی تو ی جابه جایی پول بوده به اتاقم برگشتم و به ادامه ی کارم مشغول شدم که مد تی نگذشت که اکبری با یه کاغذ توی دستش وارد اتاق شد و کاغذ رو رو ی میز و جلو ی من گذاشت . با تعجب نگاهش کردم و پر سیدم: این چیه؟ _من سیستم اتاق آقای سهرا بی که سیست م های اتاق حسابداری بهش متصلن رو برر سی کردم و شماره حسابی رو که پول بهش واریز شده رو در آوردم. کاغذ رو به دست گرفتم و نگاهی به شماره حساب انداختم و گفتم:خب این برای کدوم بخشه؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بهتره خودتون ببینید، این یه شمار ه ی جدیده و بر ای او لین بار وارد سیستم شده. برای اینکه بفهمم شماره حساب متعلق به کیه گو شیم رو در آوردم و از طریق همراه بانک، مبلغی رو به همون شماره پول واریز کردم که با دید ن اسم آرام محمدی به عنوان نام صاحب شماره حساب چشمام تا آخر ین حد ممکن باز شد و با تعجب به اسمش خیره شدم. برای اینکه مطمعن بشم اشتباه نشده چند بار دیگر هم ا ین کار رو تکرار کردم و با تعجب رو به اکبری که روبه روم وایستاده بود گفتم:این غیر ممکنه! _راستش من هم اول که اسمش رو دیدم باورم نشد و بر ای همین هم فقط شماره حساب رو بهتون دادم تا خودتون ببینید. با عصبانیت میز رو دور زدم و به سمت اتاق پرهام پاتند کردم و وارد اتاقش شدم و پشت سیستم نشستم و خودم همه چی رو چک کردم. با تعجب و عصبانیت به اسم آرام توی مانیتور کامپیوتر ر وی میز پرهام خیر ه بودم و باورم نمی کردم که آرام همچین کار ی رو کرده باشه. روبه اکبری که به دنبالم به اتاق پرهام اومده بود گفتم:تو مطمعنی این درسته. _من نمی دونم آقا! داد زدم:پس تو چی می دونی؟ _من سیستم خانم محمدی رو هم برر سی کردم، تاریخ وساعت انتقال پول یکیه فقط ت وی سیستم ایشون شماره حساب مقصد و اسم دارند ه ی حساب مشخص نیست. _یعنی می خوا ی بگی خودش شماره حساب رو پاک کرده. _ممکنه! به نظر میاد خبر نداشته همه ی سیستما به این سیستم اصلی متصلن. سرم رو پایین انداختم و گفتم:صداش کن بیا د اینجا. _ولی آقا ممکنه اشتباه... سر ش داد زدم: گفتم صداش بزن بیاد. اکبری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد آرام با نگران ی وارد اتاق شد و روبه روم وایستاد. به قد ری عصبانی بودم که دلم میخواست با دست خودم خفه اش کنم ولی سعی کردم عصبانیت م رو کنترل کنم و بهش نگاه کردم وگفتم: بیا جلوتر. با تعلل دو قدم جلو اومد که گفتم:چرا شماره حساب مقصد از روی سیستمت پاک شده ؟ _ن....نمی دونم. به چشمای نگرانش خیر ه شدم و گفتم:بیا ا ینجا تا بفهمی چرا 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 از جاش تکون نخورد که داد زدم:گفتم بیا جلو تر.... چند قدم جلوتر اومد و من تونستم جمعیت کنجکاو جمع شده، توی سالن رو ببینم. به مانیتور کامپیوتر اشاره کردم و گفتم:بخونش! به مانیتور خیره شد و من به صورت او زل زدم و دید م که ناگهان حلقه ی چشماش گشاد شد و رنگ صورتش پرید. دستش رو به عنوان