eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
347 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
ی نگاهم کرد و من پر سیدم: مگه یه خانم راننده نبود؟ چادری رو از ر وی صندل ی کنارش توی دست گرفت و در حالی که بهم نشونش می داد گفت: انقدر گیج بود که متوجه نشد من مََردم آخه دوا به خوردش دادن تو هم هر کار دلت خواست بکن تا صبح بیدار نمی شه. مرد ه این حرف رو گفت و قهقهه ای به حرف خودش سر داد و با سرعت از جلوی چشمای متعجبم دور شد . تو ی ما شین نشستم و بر ای گذاشتن وسایل تو ی دستم رو روی صندلی عقب به طرف آرام چرخیدم که باهاش چشم تو ی چشم شدم که بی رمق نگاهم می کرد. به چشماش خیر ه شده بودم و پلک نمی زدم که نگاهش رو ازم گرفت و به روبه روش خیره شد. نفسم رو کلافه بیرو ن دادم و وسایل رو ر وی صندل ی عقب انداختم و به سمت خونه شون حرکت کردم. چیزی از راه افتادنمون نگذشت که با صدا ی ضعیفی گفت: می شه نریم خونه؟ با تعجب نگاهش کردم که قطره ی اشکی ر وی گونه اش سر خورد ر وی چونه اش تموم شد 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 بی رمق نگاهم کرد و گفت : حالم خیلی بده، سرم گیج میره لطفا دیر تر بریم تا شاید بهتر بشم. ما شین رو کنار خیابو ن پارک کردم و گفتم : می خو ای بر یم بیمارستان؟ سر ش رو به شیشه ی کنارش تکیه داد و گفت: نه! فقط خوابم میا د می خوام بخوابم. _باشه! الان میریم خونه بخواب. با صدای ضعیفی نالید: دیگه نمی تونم بیدار بمونم! با گفتن این حرف خیلی زود سرش آویزون و چشماش بسته شد و بی خیال از همه چیز راحت خوابید. صندلیش رو خوابوندم و خیلی با احتیاط رو ی صندلی خوابوندمش و گفتم :آرام لطفا بیدار بمون الان میر سیم خونه. ولی او که خیلی راحت خوابیده بود و جوابی نداد. برای اینکه سرما نخوره درجه ی بخا ری ما شین رو بیشتر و به سمت خونه شون حرکت کردم. با ر سیدن به خونه تکونش دادم و همراه با تکون دادن صداش زدم ولی او عمیق خوابیده بود و کوچکترین واکنشی مبنی بر بیدار بودن انجام نداد. با کلافگی دستم رو به صورتم کشیدم و سرم رو رو ی فرمون گذاشتم. مونده بودم چیکار کنم که با صدای زنگ گو شیش، درست سر جام نشستم و کیفش رو از رو ی صندلی عقب برداشتم و گو شیش رو از داخلش بیرو ن کشید م ولی به محض اینکه گو شی رو برداشتم تماس قطع شد و ثا نیه ای بعد پیامی از طرف آرزو ر وی صفحه ی گو شی خودنمایی کرد. دست آرام رو گرفتم و انگشتش روبر ای باز شدن قفل گو شی ر وی محل اثر انگشت گذاشتم و پیا م آرزو رو خوندم که نوشته بود: آرام چی شد آخر؟ بر می گردی یا خونه ی سمیرا می خوا بی؟ تو رو خدا جواب بده. با خوندن این پیا م جرقه ای توی ذهنم زده شد و براش نوشتم: جشن تا دیر وقت طول می کشه، من همینجا می خوابم. پیام رو ارسال کردم که لحظهدای بعد جواب داد: نمی تونستی این و زودتر بگی و منو تا ا ین موقع بیدا ر نگه ندا ری! در ضمن مامان حسابی نگرانت بود و من به دروغ با تو تلفنی حرف زدم تا اینکه کمی خیالش راحت شد و خوابید سوتی ندی لطفا برا ش نوشتم "باشه حواسم هست فعال شب بخیر". بعد ارسال پیام گو شی رو به کیف ش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش دادم و وقتی دیدم خیا ل بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ما شین رو به سمت خونه ی خودم روندم. ما شین رو تو ی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو بازکردم 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و بعد از چند بار صدا زدن چشمان خمارش را باز کرد معلوم.بود که گیج خواب است پس کمکش کردم تا از ماشین پیاده شود. سوار آسانسور شدیم و وقتی به طبقه مورد نظر رسیدیم در را باز کردم و آرام را به سمت اتاق همراهی کردم تا به اتاق رسید روی تخت دراز کشید و چشمانش روی هم افتاد و به خواب عمیقی فرو رفت. خیلی سریع از اتاق خارج شدم و کلافه و عصبی رو ی مبل وسط سالن دراز کشیدم. به ساعت توی دستم که دو و نیم نصفه شب رو نشون می داد نگاه کردم و ِ چشمام رو بستم و لی باز هم چهره ی آروم آرام جلو ی چشمم نقش می بست و نمی ذاشت بخوابم. مدتی رو عصبی تو ی حال بزرگ خونه قدم زدم و وقتی دیدم نمی تونم بی خیالش بشم بدون برداشتن کلید از خونه بیرون زدم و خودم رو ر وی صندلی خوابیده ی ما شین پارک شده تو ی پارکینگ انداختم. مدتی رو تو ی ما شین نشستم تا اینکه با احساس سرما چادر آرام رو از رو ی صندلی عقب برداشتم و روم کشیدمش و کم کم خوابم برد. با صدای زنگ گو شی آرام که داشت رو ی داشبو