eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
347 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _چیز مهمی نیست، اگه بخوام آدرس مهمونی رو برام گیر بیاری اینکا ر رو میکنی؟ _آدرس مهمونی ؟ نمی دونم شاید بتونم یه جو ری از خودش بپرسم. _پس اگه چیزی فهمیدی به همون شمار ه ای که بهت زنگ زدم پیام بده. _چشم حتما . _ممنون، می تونی بری. از موقع رفتن مبینا چند ساعتی طول کشید که بهم پیا م داد و علاوه بر آدرس مهمونی، ساعت رفتن و برگشتنش رو هم بهم اطلاع داد. با خوندن پیامش که همه چی رو دقیق نوشته بود، براش پیام فرستادم: یاد م باشه تو رو به وزارت اطلاعات معرفی کنم، بر ای جاسو سی عالی هستی. پیام داد : الان این پیامتو ن طعنه بود دیگه ؟ منو باش با چه جون کندنی از زیر زبون آرام اطلاعات بیرون کشیدم و شما به جا ی خسته نبا شی این جور ی جوابم رو میدی. برا ش نوشتم:مگه کوه کندی ؟ جواب داد: از کوه کندن هم سخت تر بود! نم یدو نین چقدر سوال پیچم کرد و با چه بدبختی از دستش خلاص شدم دیگه جوا بی بهش ندادم و راضی از عملکردش گو شی رو رو ی میز انداختم. ساعت ۱۱ شب بود و من منتظر آرام جلوی در خونه ای که آدرسش رو مبینا بهم داده بود تو ی ما شین نشسته بودم. از صبح خیلی فکر کرده بودم و به نظرم این بهترین راه بود که آرام رو تا ر سید ن به خونه اش تعقیب کنم و مطمعن بشم سالم به خونه ر سیده. دو ساعت و نیم توی ما شین نشسته بودم تا اینک ه بلاخره از در آپارتمان خارج شد و توی آژانسی که راننده اش یه خانم بود نشست . با حرکت کردن ما شین آژانس که آرام توش نشسته بود من هم ماشین رو روشن کردم و جو ری که جلب توجه نکنم به دنبالشون حرکت کردم. یه مقدار که دنبال ما شین رفتم متوجه شدم داره مسیر رو اشتباهی میره ولی به خیا ل اینکه میخواد از مسیر دیگه ای بره کاری نکردم و به تعقیب کردنم ادامه دادم که بر خلاف انتظارم ما شین وارد خیابون خلوت و کنار خیابون پارک شد. همانطور که به آرو می رانند گی میکردم و بهش نز دیک می شدم، همون پسر مزاحم رو دیدم که در عقب ما شین و سمت آرام رو باز کرد و با گرفتن دست آرام او رو به زور از ما شین بیرو ن کشید و به سمت ما شین خودش بردش. آرام برا ی بیرو ن کشیدن دستش از دست پسره تقلا می کرد که بی فایده بود 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 خیلی سریع ما شین رو کنارشون نگه داشتم و پیاد ه شدم و رو به پسره گفتم: تو دار ی چه غلطی می کنی ؟ قیافه ی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجب گفت :تو اینجا چیکار میکنی؟ آرام که فرصت رو مناسب د یده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمی تونست آزادش کنه. بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم :دستش رو ول کن. _و اگه نکنم؟ یقه اش رو گرفتم و غریدم: خودم می کشمت عوضی! مرد دیگه ای که نمی دونم یهو از کجا پیدا ش شد من رو ازش جدا کرد و رو به پسره گفت :آقا شما حالتون خوبه ؟ پسره جوابی نداد و به سمت آرام که از ما فاصله گرفته بود رفت که آرام خیلی سریع ازش دور شد و پشت من وایستاد. به طرف آرام برگشتم و گفتم:برو بشین توی ما شین. مرد ی که یهویی پیدا ش شده بود خیلی ناگهانی یقه ام رو گرفت و من رو محکم به ما شین کوبوند که آرام جیغ کشید و به طرفمون اومد که سرش داد زدم: بهت می گم بشین تو ی ما شین. آرام که از داد من جا خورده بود سر جاش وایستاد و با نگرانی نگاهم کرد. با زانو ضرب های به شکم مرده زدم و از خودم دورش کردم و با دید ن پسره که به لبخند به طرف آرام می رفت دوباره رو به آرام داد زدم: مگه با تو نیستم ؟ مگه کری که نمی شنوی می گم برو تو ی ما شین؟ آرام بدون اینکه از من چشم برداره چند قدم به عقب برداشت و ناگهان به سمت ما شین دوید و با ر سیدنش به ماشین رو ی صندلی جلو نشست. من که حالا خیالم از بابت آرام راحت شده بود کاپشنم رو تو ی تنم مرتب کردم و رو به پسره گفتم: اگه یه بار دیگه دور و برش ببینمت خونت رو می ریزم. پسره با لبخندی گوشه ی لبش بهم نزدیک شد و گفت : امشب کار ی باهات ندارم چون دلم نمی خواد پای پلیس به این ماجرا باز بشه و گرنه خودت خوب میدونی حریف دوتامون نمی شی ولی این رو بدون من از آرام دست نمی کشم. به حرفش پوزخند ی زدم که عصبی شد و با عصبانیت تو ی ما شینش نشست و خیلی سر یع از اونجا دور شد. به سمت ما شینم رفتم که مرده خودش رو بهم رسوند و در حالی که وسایلی رو به دستم می داد گفت : اینا مال دختره است. مرد ه بعد دادن کیف و وسایل آرام به سمت ما شین آژانسی که راننده اش خانم بود رفت