eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
5هزار ویدیو
346 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
_منظور من اونا نبود! من نمی خوام کسی از من عذر خواهی کنه! خانم رفاهی با تعجب رو بهش گفت :آرام معلومه چی میگی؟ همه باید بدونن که تو بی گناهی و دیگر ی برات ..... آرام حرفش رو قطع کرد و وگفت: مهم نیست دیگران چی فکر میکنن من نمی خوام کسی به خاطر من تحقیر بشه. شونه ا ی بالا انداختم و گفتم:هر جور که راحتی! به هر حال تو میتونی مثل قبل اینجا به کارت ادامه بدی. با بی اعتنایی خواستم به سمت اتاقم برم که در همین حال مبینا که تا اون لحظه با چشمای خیس، جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود و ما رو نگاه می کرد، جلو اومد و رو به آرام گفت: ولی من می خوام تحقیر بشم! آرام این من بودم که شماره کارتت رو برداشتم و پول رو به حسابت ریختم و شماره حساب رو از رو ی سیستمت پاک کردم، من معذرت می خوام، منو ببخش. آرام دستش رو گرفت و با لبخند گفت: اولا هر کسی ممکنه همچین اشتباهی رو بکنه! دوما معذرت خواهی رو برای اینجو ر وقتا گذاشتن اما نه در ملأ عام و جلوی بقیه ! مبینا خودش رو توی بغل آرام انداخت و همراه با گر یه، معذرت خواهی کرد و آرام هم دلسوزانه سعی داشت آرومش کنه. معنی رفتار آرام رو نمی فهمیدم، من اگه کسی باهام این کار رو می کرد تا خونش رو نمی ریختم آروم نمی گرفتم ولی او مبینا رو بغل کرده بود و دلسوزانه بهش دلدار ی می داد واقعا که جالب بود! اون روز دوباره بابا باهام تماس گرفت و وقتی خیال ش ر احت شد که آرام برگشته گفت که دیگه به شرکت نمیا د و یک راست از کارخونه به خونه میره. چند روز ی از ای ن ماجرا گذشته بود و همه چی روال عاد ی خودش رو طی می کرد و ا ین وس ط فقط پرهام بود که همیشه ناراحت به نظر میر سید و سعی داشت خودش رو شاد نشون بده. حتی توی مهمونی دورهمیمون هم اخماش تو ی هم بود و بیشتر از هر زمان توی خوردن نو شیدنی زیاده رو ی میکرد. چند باری علت ناراحتیش رو پرسیده بودم ولی او هر بار جواب سر بالا داد و گفت من اشتباه می کنم و او ناراحت نیست. من هم وقتی دید م نمی خواد بگه چشه دیگه پاپیچش نشدم و چیزی نپر سیدم . 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 صبح روز یکشنبه بود و من طبق معمول دیرتر از ساعت کاری به شرکت می رفتم. با نزدیک شدنم به شرکت همانطور که تو ی ما شین نشسته بودم، توجه ام به آرام جلب شد که تو ی پیاد ه رو وایستاده بود و با مرد کت و شلواری ا ی که مقابلش وایستاد ه بود حرف می زد. برای اینک ه بفهمم با کی حرف میزنه سرعتم رو پایین آوردم و بهشون چشم دوختم که آرام خواست از کنار مرده رد بشه و مرده دستش رو به دیوار زد و مانعش شد. نمی دونم ناگهان چم شد که ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و از ماشین پیاد ه شدم و به سمتشون رفتم و رو به آرام که متوجه ام شده بود و با نگرانی نگاهم میکرد پرسیدم:مشکلی پیش اومده؟ قبل اینکه آرام بخواد جوا بی بده پسر شیک پوش جواب داد:به شما ربطی نداره آقا. مقابلش وایستادم و گفتم:آقا چه کاره باشن؟ _گفتم که به شما ربطی نداره . رو به آرام با جدیت پر سیدم:این آقا با شما نسبتی داره؟ پسره به شونه ام زد و گفت: شما مثل اینکه حالیت نیست میگم بهت ربط نداره؟ رو به آرام توپیدم:چرا لال شدی؟ میگم این آقا چه نسبتی باهات داره ؟ با دستپاچ گی جواب داد:هی... هیچی ایشون.. پسر جوان وسط حرفش پرید و گفت:شما فرض کن نامزدشم . _ما اینجا فرض نمی کنیم. رو به آرام ادامه دادم: این راست میگه که نامزدته ؟ نگذاشت آرام جوابی بده و یقه ام رو گرفت و گفت: تو چرا حرف حالیت نیست؟ آره من نامزدشم که چی ؟ بهش غریدم:یقه ام رو ول کن! _و اگه ول نکنم؟! یقه اش رو چسبیدم و با یه حرکت به دیوار کوبوندمش و رو به آرام خواستم چیز ی بگم که مشت محکمی به صورتم زد و من خیسی خونی که از بینیم روی لباسم چکید رو احساس کردم. آرام که تا اون موق با نگرانی و ترس نگاهمون می کرد رو بهش گفت:چیکار می کنی ولش کن ایشون رئیس منه! با این حرف آرام پسره یقه ام رو رها کرد و من هم به طبعش یقه اش رو رها کردم که کتش رو تو ی تنش مرتب کرد و بعد نگاه عمیقی که به آرام انداخت توی ما شین گرون قیمتش نشست و با گذاشتن پاش رو ی گاز ازمون دور شد . با رفتنش آرام بهم نزدیک شد و با گرفتن دستمال تو ی دستش به طرفم گفت: دار ه از بینیتو ن خون میاد. دستمال رو از دستش گرفتم و٨ پرسیدم:نمی خو ای بگی ا ین یارو کی بود؟ سر ش رو پایین انداخت و گفت:یه عوضی پولدار که فکر می کنه می تونه همه چیز رو با پول معامله کنه یا بخره. سر ش رو بالا گرفت و در حالی که بهم خیر ه شده بود ادامه داد:حتی عشق رو! با گفتن این حرف