🕊آوای ملکوتی اذان
لحظات ناب بندگی
در یک قرار معنوی
بر سجاده عاشقی
🌻میرسد بانگ اذان باز مرا میخوانی
🌻تا دهی این دلِ بی حوصله را سامانی
🌻بار الها تو همانی که در هر نفسی
🌻بهتر از من، همه احوال مرا میدانی
🌾🕊 عاشقان وقت نماز است
🕊 📢 اذان میگویند
اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه
اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه
حَی عَلَی الصَّلاةِ
حَی عَلَی الصَّلاةِ
حَی عَلَی الْفَلاحِ
حَی عَلَی الْفَلاح
حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَر
لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
عَجِلُ بِالصلاة
التمــــــــــاس دعــــای فرج
✨🕊بشتابید به سوی نماز اول وقت
📢 آیا می دانید های افتخار آمیز 🍀
✅ آیا می دانید 👈 استان اصفهان با تقدیم حدود ۲۳۵۰۰ شهید دوران دفاع مقدس حماسه ای مثال زدنی خلق کرده و فقط در گلستان شهدای شهر اصفهان ۶۸۰۰ شهید گلگون کفن آرمیده اند؟
✅ آیا می دانید 👈 در استان اصفهان ۳ خانواده ۶ شهیدی، ۳ خانواده ۵ شهیدی، ۷ خانواده ۴ شهیدی، ۵۹ خانواده ۳ شهیدی و ۵۴۲ خانواده ۲ شهیدی وجود دارد؟
✅ آیا می دانید 👈 ۸۳۰ فرزند شهید بعد از شهادت پدران بزرگوارشان پا به عرصه دنیا نهادند؟
✅ آیا می دانید 👈 فقط در یک روز در شهر اصفهان (۲۵ آبان ۱۳۶۱) ۳۷۰ شهید عملیات محرم به سمت گلستان شهدا تشییع شدند؟
✅ آیا می دانید 👈 به جز تهران، تنها استانی که در دوران دفاع مقدس دو لشکر عملیاتی داشت، استان اصفهان بود؟
✅ آیا می دانید 👈 اولین خط دفاعی جبهه جنوب توسط نیروهای اصفهان در منطقه عمومی دارخویین معروف به خط شیر به فرماندهی سردار شهید حاج حسین خرازی تشکیل گردید؟
✅ آیا می دانید 👈 شهید سرافراز حاج حسین خرازی 🌹 فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر با تقدیم دست راست خود لقب ابوالفضل جبهه ها را به خود اختصاص داده و هدایت لشکر را تا زمان شهادت (سال ۱۳۶۵) با یک دست به عهده داشت؟
✅ آیا می دانید 👈 بیشترین شهید نسبت به سایر لشکرها با حدود ۱۳۰۰۰ شهید مربوط به لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است؟
✅ آیا می دانید 👈 اولین فرمانده ای که صبح روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ با جیپ فرماندهی وارد شهر خرمشهر شد، 🌹 شهید حاج حسین خرازی بود؟
✅ آیا می دانید 👈 رده های مختلف ارتش منطقه اصفهان در دوران دفاع مقدس ۳۳۱۸ شهید تقدیم کرده که ۱۲۸ شهید از خلبانان جنگنده نیروی هوایی و هوانیروز بوده اند؟
✅ آیا می دانید 👈 پایگاه هوایی شهید بابایی اصفهان تنها در ماه اول جنگ تحمیلی توانست ۱۹ جنگنده عراقی را سرنگون نماید؟
✅ آیا می دانید 👈 شهید حسن غازی کاپیتان تیم باشگاه سپاهان اصفهان در دوران دفاع مقدس فرماندهی گروه های توپخانه ۶۱ محرم و ۱۵ خرداد سپاه را به عهده داشت؟
🔶 و افتخارات بیشمار دیگر...
(متن خلاصه شده بروشور منتشره بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان اصفهان بود)
🔴 شهدا را یاد میکنیم و دعا میکنیم به برکت خون این عزیزان صلح، یکپارچگی و وحدت در کشور ما همیشه پابرجا بماند...
🖇 #معرفی_رمان🌿
🟡 کتاب رمان او را نوشته "خانم محدثه افشاری" هست که در اون به زندگی یه دختر خانم ثروتمند به نام "ترنم" پرداخته شده و طی اتفاقاتی که در داستان می افته، این دختر اهداف گذشته خودش رو پوچ میبینه و دنبال اهداف عمیق تری میره و در ان مسیر با طلبه ای جوان به نام "سجاد" آشنا میشه.
📒 بعد از اتفاقاتی، از اون طلبه فقط یه دفترچه برای ترنم باقی میمونه که اتفاقات بعدی زندگی ترنم با مطالب اون دفترچه متحول میشه.
📒 از اونجایی که مسیر زندگی ترنم، مسیری هست که خیلی از دختران جامعه ما درگیر اون هستن، این رمان میتونه نگاه خیلی از افراد رو به دین اصلاح کنه و یه دینداری عمیق و لذت بخش رو بهشون معرفی کنه.
انشاءالله که همگی از این رمان استفاده لازم رو ببرند
May 11
✨🖇شروع رمان او را🖇✨
🖇 #پارت_1🌿
☀️ سنگینی نور خورشید،
مجبورم کرد چشمام رو باز کنم.
هنوز سرم درد میکرد.
پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم.
💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در
و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید.
-ترنم...مامان جان بهتری؟
دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده.
چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!!
اونم تو این هوا❄️
خوابتم که سنگین😴
طوفانم بیاد بیدار نمیشی!!
میبینی که وقت مریض داری ندارم،
هزار تا کار ریخته رو سرم...
-مامان جونم، بهترم .شماهم یکم کمتر غر غر کنی ،سر دردم هم خوب میشه!
مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم...
پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس.
من دارم میرم مطب،
ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور.
اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر،
مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن.
خداحافظ
با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد،
دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم .
🔹بار سوم که چشم باز کردم،
دیگه ظهر رو هم گذشته بود.
دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد.
از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ..
یخچال رو که باز کردم،
میوه بود و آبمیوه و شیر و...
هرچیز جز غذا🍝
پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم...
چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒
اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم،
احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم...
📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...!
42 تماس و 5 پیامک
از سعید...
واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣
از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم...
-الو ترنم؟؟
معلومه کجایی؟؟
چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠
-سلام عزیزدلم،
خوبی؟
ببخشید خواب بودم!
-خواب؟؟ تا الان؟؟
-باور کن راست میگم سعید...
دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد،
پنجره اتاق باز مونده بود،
سرما خوردم 😢
اصلا حال ندارم ...
-جدی میگی؟؟
فدات بشم من.
الان میام پیشت...
-سعییییید نه 😰
بابا بفهمه عصبانی میشه.
-از کجا میخواد بفهمه خانومی؟
مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉
-خب نه
ولی...
-ولی نداره که عسلم.
یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم
بابای
اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد.
هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد...
هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن،
تو خونه باهم باشیم،اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد.
شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود...
طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه...
حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫
دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند...چه برسه به سعید...
پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم..
در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم...
در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد.
سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم.
دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.
از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد....
-اوه اوه،اینو نگاااا
خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍
چه جیگری شدی تو.
-آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟
پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی.
تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته...
اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود....
-عههههه...سعییید...
-کوفت!-بد☹️
-شوخی میکنم😁
ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜
-نخیرشم،آمپول هم نمیخورم.
تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم
-ههههه.مسخره ی لوس...😂
-لوس خودتیییییی😝
بعد یک ساعت سعید رفت
حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود...
من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده
و تنها همدمم بود
حتی بیشتر از خودم به فکرم بود...
با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴
-ترنم خوشگلم!
پاشو بیا شام بخوریم...
پاشو مامانم...
-مامان بدنم درد میکنه،
بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم.
🖇 #پارت_2
ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم...
-مامانمممم.....
شب بخیر
صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...
فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم.
حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم.
از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و...
خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم.
حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.
امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،
ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.
📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،
انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم
یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.
آرايش كردم و لباس پوشیدم...
تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم...
سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.
البته خیلی هم بدم نمیومد
اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!
چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،
اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️
حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،
رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد
بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و #چادری بود) رو شنیدم.👂
-ترنم!
برگشتم سمتش،
-بله؟
-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟
-برای چی؟😳
-کارت دارم عزیزم☺️
-منو؟؟😳
چیزه...یکم عجله دارم آخه...
-زیاد طول نمیکشه.
-آخه با دوستم قرار دارم.
پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.
-باشه عزیزم.ممنون
سوار شد و راه افتادیم... 🚗
-خب؟
گفتی کارم داری...؟
-اره
برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟
-نه لطفاً برو سر اصل مطلب
-باشه،میگم...
حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟
-جان؟؟ منظورت چیه؟؟
-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟
-خدا؟چه نعمتی؟؟
-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.
اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه...
-گفتم برو سر اصل مطلب!
-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟
-خخخخخه،آهااااان...
خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،
به توهم نگاه کنن!
حسودی نداره که!!
-حسودی؟؟
نه.حسادت نمیکنم.
-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی
-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،
حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!
-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.
-باور کن من خیرتو میخوام ترنم...
تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرامیداشت ۲۵ آبانماه روز حماسه و ایثار مردم اصفهان
سخنران: سردار سرلشگر سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
زمان: پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۱۵
مکان: گلستان شهدای اصفهان
✅️با حضور خانوادههای فرماندهان جبهه مقاومت
🌸موضوع : #حجاب
🔥 توطئهی دشمنان برای داخل کشور‼️
⬅️قسمت ۵۲ :
❤️رهبر معظم انقلاب،در تاریخ «1402/01/15»فرمودند :
🔥توطئههایی بوده، #توطئههایی هم خواهد بود‼️
🔥در # اغتشاشات پاییز گذشته، اینها مسئلهی زن را بهانه کردند، #هیاهو راه انداختند؛ پشت قضیّه هم دستگاههای #جاسوسی دشمنها بودند،
👈[یعنی] دولتهای غربی؛آن کشورهایی که خودشان در مسئلهی زن بشدّت متّهمند.......
👈...در کشور اروپایی، زن مسلمان #چادری را در دادگاه، جلوی چشم پلیس و جلوی چشم دادگاه کشتندجلوی چشم اینها #زن را ضربه زده بودند،
🌷شکایت کرده بود به دادگاه، دادگاه تشکیل شد، در خود دادگاه، همان ضارب قبلی آمد زد و زن از دنیا رفت و شهید شد.اینها با زن اینجوری رفتار میکنند.
👈یک عدّهای هم در داخل فریب [خوردند]،به نظر بنده اغلب فریب خوردند،به تبعِ #دشمنِ_خارجی و افرادِ خائنِ خارجنشین که آنها تحریک میکردند، شعار آزادی زن را دادند.
🔥اینجا هم #هوچیگری کردند؛ مثل خیلی از موارد دیگر،به جای استدلال منطقی و حرف صحیح و متین که بشود گوش داد، بشود جواب داد، بشود حرف زد، هوچیگری کردند‼️
#دنیای_مدیریت_مومنانه 5
☢ در زمینه بحث ما دو تا ایه کلیدی توی قرآن وجود داره
🔶 یکی آیه ۵ سوره قصص که میفرماید ما مستضعفان رو امامان و وارثان قدرت و ثروت قرار خواهیم داد.
🔶 یکی هم سوره رعد آیه ۱۱ که میفرماید ما سرنوشت هیچ قومی رو تغییر نمیدیم مگر اینکه خود اون ها اقدام کنن برای تغییر سرنوشتشون.
وقتی این دو تا آیه رو کنار هم بذاریم متوجه یه موضوع میشیم:
🔺 ای مستضعفینی که میخواید خدا شما رو وارثان زمین قرار بده شما خودتون هم باید برای بیرون اومدن از استضعاف تلاش کنید.
✅ اصلا فلسفه و دلیل به وجود اومدن جمهوری اسلامی همین هست که در نهایت مستضعفین انقدر قوی بشن که "ظرفیت پذیرش حکومت جهانی امام زمان عج رو داشته باشن".
🔷 برای همین بود که حضرت امام خمینی ره در ادبیات جامعه کلمه غلبه مستضعفین بر مستکبرین رو جاری کرد...
☢حالا برای اینکه مستضعفین از این وضعیت بیرون بیان دو تا شرط وجود داره:
💥 یکی اینکه زندگی مستضعفین به "سبک زندگی درست اسلامی" باشه
💥 یکی اینکه مدیران جامعه اسلامی "مدیران لایق و شایسته ای باشن"
🚀چرا رهبر انقلاب از جوانان انقلابی میخوان که موشک های نقطه زن درست کنن؟
🛩 برای اینکه میخوان آیه قران رو زنده کنن. مردم ما باید از استضعاف بیرون بیان و قدرتمند بشن.
🛳 اگه نفتکش ما رو گرفتن باید انقدر قدرت داشته باشیم که نفتکش اونا رو بگیریم و اونا به غلط کردم بیفتن!
✅ چرا رهبر انقلاب ده ساله که اسم سال ها رو #اقتصادی قرار میدن؟
برای اینکه قراره مردم رو در اقتصاد قوی کنن و زمینه برای ظهور آماده بشه...
انسان شناسی 036.mp3
10.95M
#انسان_شناسی ۳۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
❣ عاشقها
اهلِ توحیدها
رفقای خُدا
و در یک کلام، اهل ایمان؛ نشونه دارند،
علامت دارند،
شرح حال دارند!
راحت میشه تشخیصشون داد ...
💥 به هر مسلمانی نمیشه گفت ؛ مؤمن!
﷽
نسل مهدوی💚( فرزند پروری )
به کودکتان کمک کنید تا احساساتش را درک کند.
زمانی که کودک احساس درستی داشته باشد رفتار درستی از خود نشان خواهد داد واین امر میسر نمی شود جز با پذیرفتن عواطف و احساسات کودک.
انکار مداوم عواطف احساسات کودک موجب سردرگمی و خشم او می شود.
🔻کودک: مامان خیلی گرمم هست
🔻مادر: نه هوا سرده گرمکن ات رو در نیار
🔻کودک: ولی من خیلی گرممه
🔻مادر: گفتم که هوا سرده گرمکن ات رو در نیار.
❗️کودک: مادر من خسته ام
❗️مادر: نه خسته نیستی تازه از خواب بیدار شدی
❗️کودک: (بلندتر) اما من خسته ام
❗️مادر: نه تو خسته نیستی فقط کمی خواب آلودی. بیا لباساتو بپوش
❗️کودک: (با شیون) نه من خسته ام
همانطور که میبینید نه تنها تمام گفتگو هایمان منجر به بحث و جدل شد بلکه مدام به کودک آموختیم که به جای اعتماد به احساساتش به من اعتماد کند.
#نسل_مهدوی
#فرزند_پروی
#امام_زمان
یک روز،یک شهید
یک امروز را با او باش
یک امروز را اندکی با او صحبت کن
فقط همین یک روز را..........
جلال افشار ششم مهر 1335، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، کارگر بود و مادرش عذرا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم دینی درس خواند. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم تير 1361، با سمت مربی عقیدتی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.
شهید جلال افشار در تابستان 1335 در خانواده ای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد.پسری با اخلاقیات عالی که دوران دبستان را به خوبی به پایان رساند و در همان سن حدود ده سوره را حفظ نمود.تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را طی کرده بود که پدرش فوت کرد و تأمین مخارج خانه به عهده جلال و برادر بزرگش افتاد . از طریق نصب پرده و کرکره هزینه زندگی را تامین می کرد و با توجه به وضع معیشتی خود به خانواده های بی بضاعت اصفهان نیز سر می زد و به آنها کمک می نمود.در اواخر سال 1353 وارد مدرسه علمیه حقانی قم شد و با بزرگانی چون آیـت ا...بهاءالدینی ارتباطی نزدیک داشت و در تظاهرات، تکثیر و پخش اعلامیه امام فعال بود . بعد از پیروزی انقلاب از عناصر اولیه کمیته دفاع شهری شد و پس از آن استاد اخلاق آموزش 15 خرداد بود و به کردستان رفت و کارش آغاز شد.سپس به سمیرم پارنا اعزام شد و بعد از آن راهی جبهه جنوب شد و در عملیات رمضان شرکت کرد . وی هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان می رود که ناگهان صدای گلوله توپ آمد و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود در تاریخ 24/4/1361 همزمان با 23 رمضان به شهادت رسید.
فرازهایی از وصینامه شهید جلال افشار📚
🏵خداوندا می دانی که من بسیار گناه کرده ام اما از گناه بیزارم آنگاه که نافرمانی و ناسپاسی تو را انجام دادم. خداوندا به بندگانت چه بگویم که هرکدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند با این حال با زبان قاصرم می گویم که ای امت بپاخاسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم دین حق فرزند امیر مؤمنین،حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد. نیت ها را خالص کنید که شرک ظلم است.
خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و قرآن بیندیشید... مسئولین محترم مملکت هرکس را متناسب با ظرفیتش به کارهای اجرایی بگمارند به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه شود به سپاه این بازوی امام (ره) بیش از پیش برسید و بر رشد معنوی و فرهنگی آن بیشتر تکیه کنید و بالاخره بنگرید که قرآن مکتوب و قرآن ناطق چه می گویند و برای اجرای مضامینشان آستین ها را بالا بزنید و گام هایتان را استوارتر بردارید. بدانید تا کفر است اسلام در جنگ و ستیز با آن است و اگر روزی با وجود کفر مبارزه در انقلاب کنار گذاشته شد، انقلاب از مسیرش خارج گشته است...