#خاطرات_شهدا『°•.≼🌷≽.•°』
بعد از اینکه از پهلو تیر خورد ،
خودش را یک کیلومتر عقب می کشد.
۱۰ روز در بیمارستان حلب بستری
بود ، و کلیه هایش را از دست می دهد.
شب آخری می گفت:
قربون حضرتزهرا برم چی کشیده ؛
و تا لحظه آخر زیارت عاشورا میخوند..
احمد و برادر شهیدش امیر
به فاصله ۳۰سال هر دو شبِ شهادت
حضرت زهرا(س)شهـید شدن ...
به روایت از همسر شهید
حاج احمد اسماعیلی🌷
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
---------------------------------------------------
@sirehshahidan
اینجــا یه جاے متفاوتـہ.... :)🤩
جـایے ڪہ اگـہ بیاے دیگہ برنمیگردے....☺️
یه کانال مذهبے #بـہ وقــت عاشـقـے🤩
پر از :
#پروفـایݪ_مذهبے🕊
#تـلنگـر⚡️
#حقیقتتلـــــــخヅ
#حرفِڪاربردۍ 🌈
#سخن_بزرگـان 🗣
#خاطرات_شهدا 🤩
#مداحــے🎶
#رمــان🌼
#استورے🌸
#طنزجبہہ📱
و.....
بیا و شگفت زده شو🙃🤩
تو دعوت شدی به این ڪانال:
https://eitaa.com/joinchat/282263605C1f51eb36d7
👆بزن رۅ لینڪ👆
«امــامـ حســـ🌼ــنےهـا»
#خاطرات_شهدا『°•.≼🌼≽.•°』
روایت همسر شهید:
شرط حسين اين بود ڪه براے دفاع
از حرم بےبے جان مانع او نباشم..✖️
او هدفش دفاع بود نھ شهادت
او مےخواست مدافع حرم باشد
و اگر در اين راه لياقت شهادت را
مےيافت حتما خواست خدا بود..💌
پس من چرا بايد در مقابل مشيت الهے
مےايستادم از طرفی معتقد بودم زمان
مرگ هر انسان به دست خداست..🥀
زمانش كه برسد چه در خانه باشے،
چه در ميدان جنگ هيچ كس را ياراے
مقابله نخواهد بود..✌🏻
پس بر خلاف تصوُر ديگران
من زندگے با حسين را انتخاب ڪردم
نه همسر شهيد بودن را...💔
#شهید_حسین_هریری🌹
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
--------------------------------------------------
@sirehshahidan
🌺﷽🌺
#خاطرات_شهدا 🥀
در سالن انتظار فرودگاه بودیم که نگاه کردم دیدم یسنا کنارم نیست . وقتی برگشت دیدم چند شاخه گل در دست داره و باخوشحالی بهم گفت : مامان بابا تو راهه ، بابا داره میاد ... ‼️مامان بابایی قول داده بود برام عروسک خوشگلی بیاره و بابا امیرم که بدقولی نمی کنه و حتما برام آورده درسته مامان ؟! اشک در چشمانم حلقه زده بود و اینکه در خرابه شام چه گذشت بر درُدانه ی اباعبدالله... ‼️گفتم: آره مامان بابا امیر داره میاد ولی خوابه ...
یسنا با شیطنت و معصومیتش گفت: خوب خودم بیدارش می کنم ... گفتم: نمیشه دخترم . یادته بابا امیر بهت گفت; دعا کن شهید بشم ؟!😔
الان بابا امیر #شهید شده و رفته پیش امام حسین (ع) ...
به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_امیرعلی_هیودی🌷
@sirehshahidan
#خاطرات_شهدا『°•.≼🌼≽.•°』
دو ماهی بود که برای مأموریت اومده بود به حما، میخواست بره دمشق و مأموریتش رو تمدید کنه،
بعد از دمشق هم میرفت به حلب، دم خداحافظی بهش گفتم محرابی: مأموریتت که تموم شد و خواستی بری دمشق، روبروی مسجد اموی یه بازار هست به اسم حمیدیه
گفت: خب،
گفتم: اونجا میشه یه زحمتی بکشی و از سوغاتیای سوریه بگیری و هر وقت خواستی بیای، برام بیاری یه لحظه ساکت شد بعد یهو با صدای بلند گفت: بازار شام رو میگی؟
من از بازاری که بیبی زینب (س) رو توش چرخونده باشن، هیچی نمیگیرم هرگز .
#شهید_حسین_محرابی
یاد شهدا با صلوات
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
---------------------------------------------------
•••|🌹 @sirehshahidan
#خاطرات_شهدا『°•.≼🌻≽.•°』
تا حالا این سوال برات پیش اومده ڪه انگشت حاج همت تو این عڪس چیشده؟؟🤔
تو این عڪس انگشت حاج همت شڪسته..میدونی واسه چی؟؟
واسه حاج همت جشن پتو گرفته بودن..
برای فرمانده تیپ جشن پتوووو گرفته بودن😳 مگه میشه؟؟؟مگه داریم؟؟؟
ما الان به فرمانده بسیج محلمون میخوایم سلام ڪنیم میترسیم..
اون وقت براے فرمانده تیپ جشن پتو گرفتن
این یعنے #خاڪے بودن...
اےن یعنے #فروتن بودن...
#التماس_تفڪر✋🏻
•🕊•
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
--------------------------------------------------
•••|🌹 @sirehshahidan 🕊🌿」
•[﷽]•
📨#خاطرات_شهدا
رتبهاولکنکورسال۶۴بود
و دانشجــوی پـــزشڪی
دانــشگاه شهـیدبهشــتــی
آخریـندسـتنوشتهاشاینبود:
صفایینداردارسطوشدن
خوشاپــرڪشیدن پــرســتـو شــدن...
#شهـیداحمدرضااحــدی🌱
#خاطرات_شهدا⟮.▹ ✍🏻◃.⟯
ڪتابخوانی
محمودرضا هر چه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود.... میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت ، مجموعه ڪتابهایش را خوانده بود.... همپای صاعقه را واو به واو خوانده بود. تقریبا همه ڪتابخانهاش به جز چند ڪتاب ، ڪتابهای دفاع مقدسی بود.
خاڪهای نرم ڪوشڪ را با علاقه بسیاری خواند ، به مجنون گفتم زنده بمان ، ویرانی دروازه شرقی ، سلام بر ابراهیم و این ڪتابهایی ڪه در دسترس همه است..... تقریبا تا آخرین ڪتابهایی را ڪه در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود.... کوچه_نقاشها را به من توصیه ڪرده بود ڪه بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه ڪرد. خیلی او را به وجد آورده بود..... به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت.
راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
--------------------------------------------------
•.▯🌹⎆ @sirehshahidan 🍃࿐••
💝💘💞💝💘
#خاطرات_شهدا
بار اول که خیره شدم تو صورتش ،😳
وقتی بود که انگشتر فیروزه شو 💍
کردم دستش سر سفره ی عقد.👰
نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه...😍
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من...🙏
مثه رویاهای بچگیم بود. ☺️
با چشایی درشت و مهربون و مشکی...😉
هر عیدی که میشد،
▪️میگفت بریم النگویی، انگشتری ،چیزی بگیرم برات.😅
▫️میگفتم:
"بیشتر از این زمین گیرم نکن.
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته..."😉
💘عاشق کشی،دیوانه کردن مردم آزاری ،
یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟😍
میخندید و مجنونم میکرد.😅
دلش دختر میخواست.👧
دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه ،بابا...💕
یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه،🍩🍰
سلام کرد و نشست کنارم.☺️
دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده.
لبخندی کنج لباش نشست.☺️
از همون لبخندای مست کننده اش.😍
یه شیرینی گذاشت دهنم...!😋
▫️گفتم: "خیره ایشالا!"🙂
▪️گفت: "وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم"✅
اشکام بود که بی اختیار میریخت...😔😭😭
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"😥
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره...😭
▪️گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن،اون جونورا،به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونومیدریدن؟!😱😭
میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟"😕
▫️گفتم:"میدونم ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن،
کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟"😳😕
باز مست شدم از لبخندش...😍
▪️گفت:\"لطف این کار تو همینه...\"
تو تشییعش قدم که بر میداشتم ،
و حالا که رو تخت بیمارستان،
رقیه شو واسه اولین بار دادن دستم،👶
همون جمله رو زیر لب تکرار میکنم...😔
💞همسر شهید،میثم نجفی💞
@montzraannnn
ادمین💙👌
#خاطرات_شهدا⟮.▹🌷◃.⟯
روز اعزامش به من گفت:
مادر برایم نان نیاوردی..؟!
گفتم: تو نان نخواستی..!
رفتم تا برایش نان بگیرم
وقتی برگشتیم دیدیم که حرکت کردند و رفتند
بعدها فهمیدم به یکی از اقوام گفته بود که
نمیخواستم گریهیِ مادرم را موقع خداحافظی ببینم🧡..
#مادرشهید
#شهید_علی_اصغر_کوچکی
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
---------------------------------------------------
•.▯🌹⎆ @sirehshahidan 🍃࿐••
#خاطرات_شهدا⟮.▹🌼◃.⟯
جاے شھید دهقان خالے ڪه
مادرش میگفت:
به موها و موتورش خیلی علاقه داشت
موقع رفتن موهایش را تراشید و موتورش را هم به دوستش داد
بدون وابستگی رفت......💔
#شهید_محمد_رضا_دهقان
ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج°•🌱📿•°
-------------------------------------------
•.▯🌹⎆ @montzraannnn
بدجوریزخمیشدهبود،رفتمبالاسرش
نفسنفسمیزد
بهشگفتمزندهای ؟🎈
گفت: هنوزنه!
خشکمزد
تازهفهمیدمچقدردنیامونباهمفرقداره
اونزندهبودنروتوشهادتمیدید :)!
#شهیدانه🌿
#خاطرات_شهدا
بدجوریزخمیشدهبود،رفتمبالاسرش
نفسنفسمیزد
بهشگفتمزندهای ؟🎈
گفت: هنوزنه!
خشکمزد
تازهفهمیدمچقدردنیامونباهمفرقداره
اونزندهبودنروتوشهادتمیدید :)!
#شهیدانه🌿
#خاطرات_شهدا
@montzraannnn