رفتم دستشویی،
دیدم آفتابه ها خالیه،
تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود؛
نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد...
زورم می آمد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه!!
به اطرافم نگاه کردم؛
یه بسیجی رو دیدم؛
بهش گفتم:
《دستت درد نکنه،
میری این آفتابه رو آب کنی؟
بدون هیچ حرفی قبول کرد؛
و رفت آب بیاره،
وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورد.
گفتم: برادر جون !
اگه صد متر بالاتر آب می کردی،
تمیزتر بودا
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد.
بعدها اون بسیجی رو دیدم.
وقتی شناختمش شرمنده شدم.
آخه اون بسیجی مهدی زین الدین بود.
فرمانده ی لشکرمون...🌱🍂
#شهیدانه
#شهید_مهدی_زین الدین
یاد و نام شهدا را زنده نگه داریم.
🌹🌹🌹🌹🌹
💯قرارگاه سایبری عَمّار 🇮🇷