eitaa logo
●۩منذرین۩●
603 دنبال‌کننده
383 عکس
79 ویدیو
5 فایل
↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»• 🍀کانال فرهنگی تبلیغی منذرین🍀 https://eitaa.com/monzerin_165
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ 『‌ 🌱✨♡'🖇』 بےسوادۍراگفتند:عشـق‌چند‌حرف‌داࢪد؟! بی‌سواد‌گفٺ:4حرف همہ‌خندیدند‌در‌حالےکھ‌بےسواد‌راه‌میرفت‌و‌زیر‌لب میگفت: مگر‌"مھدۍ"چند‌حرف‌دارد!🌱:) اینجا‌‌صحبت‌عشق‌دࢪ‌میان‌اسٺ‌ اگر‌صراط‌میجویے‌بیا‌، از‌ایݩ‌راه‌مستقیم‌تر راهے‌وجود‌نداࢪد🙃💚 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖ͜͡ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
سرِسفره‌ی‌عقدآروم درِ گوشم‌گفت: میدونی من فَردا شَهید میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟ نکنه علمِ غِیب داری! گفت:آره‌دیشب‌مادرم‌حضرتِ‌ زهرا(س) رو تو خواب دیدم.. ازدواجمونو بهم تبریک گفت.. بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد... بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟ میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟ نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری! توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد... چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت..خندیدُ گفت: اخھ‌شنیدم‌شَهیدمیتونه‌بستگانشو شفاعت کنه! میخوام‌که‌اون۲نیاجزوِشفاعت شده هام باشی... میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:)) به روایت همسر •شهیدهادی‌ابراهیمی 🔹📣 @dastanakha 📣🔹 🍃 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نمی‌دانم رفتارهای ابراهیم را چطورمی‌شود بیان‌کرد.بازارمی‌رفت وسخت ترین کارها را انجام می‌داد. 🌺بعد پولی را که به دست می‌آورد به راحتی برای رفقای نیازمندش خرج می‌کرد. آن هم چگونه؟!! 🌺دوستانی که بضاعت مالی نداشتند را چلو کباب مهمان می‌کرد. برای اینکه آنها شرمنده نشوند، هر بار مخفیانه به یکی از آن‌ها پول میداد و می‌گفت:شما حساب کن،امروزمهمان‌اوهستیم.اینگونه‌مراقب بود کسی شرمنده نشود.🌺 • ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹 🍃🍃🍃🍃❤️❤️
🥀😅طنـــز داداش ابراهیمے 🌿دو ماه پس از شـروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت مي كرد. اما از خــودش چيزي نمي گفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد. 🌿يك دفعه ابراهيم‌خنديدگفت:درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. 🌿چند روزي‌گذشت.ديدم اینهااهل نماز نيستند!تااينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد 🌿بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكي از بچه ها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيشنماز شما، هر كاري كرد شما هم انجام بديد. 🌿من هم كنار شــما مي ايستم وبلند‌بلند ذكرهاي نماز را تكرار مي كنم تايادبگيريد. ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: 🌿در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را خاراندن، يك دفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما در ســجده، وقتي امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و 🌿افتادپيشنماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يك دفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!: ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖ͜͡ ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖ͜͡ ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜٖ͜͡
شهید‌محمدابراهیم‌همت ️یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم؛ دارن در مى‌زنند. در رو که باز کردم؛ دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه واساده و می‌گه: سوار شو بریم. ازش پرسیدم: کجا؟! گفت: یه نفر به کمک ما احتیاج داره. سوار شدم و رفتیم. سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون‌ها رو خوب ببینم. وقتی رسیدیم از خواب پریدم! ️از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه؟ گفتن: خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره! هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم. در زدم؛ در رو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در. ️ نه من اونو مى‌شناختم؛ نه اون منو. گفت: بفرمایید چیکار دارید؟ ازش پرسیدم که: با شهید همت کاری داشته؟ یهو زد زیر گریه! گفت: چند وقته مى‌خوام خودکشی کنم. دیروز داشتم تو خیابون راه می‌رفتم و به این فکر می‌كردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه.... كه يه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم: می‌گن؛ شماها زنده‌اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و می‌گيد که از طرف شهید همت اومديد.... راوی: استاد دانشگاه ---❁•°🕊️•°❁--- ---❁•°🕊️•°❁ ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
❤️ نوشتہ‌بود؛ براے‌شناخت‌دلتان ببینید اشڪتان‌بہ‌چہ‌خاطر جارے‌مے‌شود...🌸 چہ قدر خوب میشہ اشڪت بہ خاطـر دورے از امام حسین ؏ جـارے شہ•••🍃 🎀 ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
💥 ماجرای سیلی خوردن محافظ ایت الله خامنه ای ✍در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم. به گزارش افکارنیوز، اون روز، بین سخن‌رانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخن‌رانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا. پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد. اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد. توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌موقع رفع شد. بعد سال‌ها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.» ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 💫روزي حضرت موسي (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در ضمن مناجات به خداوند عرضه داشت: «مي خواهم همنشينم را در بهشت ببينم». ✨جبرئيل بر او نازل شد و گفت: «اي موسي، قصابي که در فلان محل ساکن است، همنشين توست». 🍃حضرت موسي نزد قصاب رفت و اعمال او را زير نظر گرفت. شب که شد قصاب جوان مقداري گوشت برداشت و به سوي منزل روان گرديد. موسي از پي او روان شد. چون به در منزل رسيدند، موسي جلو رفت و پرسيد: «اي جوان مهمان نمي‌خواهي؟» گفت: بفرماييد! 😳حضرت موسي (علیه السلام) وقتي به درون خانه رفت، ديد جوان با آن گوشت تازه غذايي تهيه کرد، آن گاه زنبيلي را که به سقف آويخته بود، پايين آورد و پيرزني کهنسال را از درون آن بيرون آورد. ابتدا او را شست و شو داد و آنگاه با دست خويش غذا را به او خورانيد. هنگامي که خواست زنبيل را به جاي آن بياويزد، زبان پيرزن به کلماتي نامفهوم حرکت کرد و هر دو خنديدند. سپس جوان قصاب براي حضرت موسي (علیه السلام) غذا آورد و با هم غذا را خوردند. چون موسي از ماجراي جوان پرسيد، پاسخ داد: «اين پيرزن مادر من است. چون درآمدم بالا نيست و نمي توانم براي او کنيزي استخدام نمايم، خدمتش را مي نمايم».👏 🌺موسي پرسيد: «آن کلماتي که مادرت بر زبان جاري کرد،و خنديديد چه بود؟» گفت :«هرگاه او را شست و شو مي دهم و غذا به او مي خورانم، دعايم ميکند و مي گويد: "خدا تو را ببخشايد و تو را در بهشت هم درجه و همنشين حضرت موسي گرداند!"😳 حضرت موسي (علیه السلام) فرمود: اي جوان، من موسي هستم. اينک به تو بشارت مي دهم که خداوند دعاي مادرت را درباره تو مستجاب گردانيده است. جبرئيل به من خبر داد که تو در بهشت همنشين و هم درجه ي من خواهي بود 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏 ❤️❤️ 🥀 ✨ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡✪ٜٜٜٜٜٜٖٖٖٖٜ͜͡❤️ 🔹📣 @dastanakha 📣🔹 ♥️♥️ 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترس نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل از بچه های ورامین خرداد سلام @khordadsalam
کاری از معاونت فضای مجازی حوزه یک حضرت قائم(عج)
نوجوانان پایگاه بسیج شهداء: 💐🍃🌿🌸 🍃🌺🍂🌼 🌿🍂🌼 🌸🎄 🌺عرض سلام و احترام 🎀و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات 🔔مسابقه سوال و پرسش 🌟به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی (ع) ⏰چهارشنبه ۱۴۰۰/۲/۸ ساعت ۲۱:۰۰ 🏅لینک آزمون و توضیحات تکمیلی بزودی ارسال میشود. 💎نوجوانان پایگاه بسیج شهداء @paygahshohada 🍃🌹 🌷🍃🌹 🌷🍃🍃🌹 🌷🍃🌷🍃🌹
(بسمه تعالی) 🍃عرض سلام و احترام 📢اطلاع رسانی مسابقه سوال و پرسش ویژه ولادت امام حسن (ع) 📝بارم بندی مسابقه : ۲۰ امتیاز نحوه برگزاری مسابقه: دی جی فرم(سوالات تستی ) سطع سوالات بسیار جدی و راحت 📲تاریخ و زمان برگزاری مسابقه: چهارشنبه ۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ ، راس ساعت ۲۱:۰۰ 🔔👇🔔توجه به نکات زیر ضروری است: ✅قبل از شروع مسابقه: ۱.فیلتر شکن خاموش باشد. ۲.جستجوگر شما به روز رسانی شده باشد. ۳.از حجم بسته اینترنت خود مطمئن باشید. ۴.حتما اتصال به اینترنت خود را بررسی کنید و از آن مطمئن شوید. ✅شروع مسابقه: ۱.به هیچ عنوان پس از لمس لینک مسابقه از دکمه برگشت استفاده نکنید. ۲.بخاطر داشته باشید در هر مرحله از مسابقه یک سوال به شما نمایش داده خواهد شد و امکان بازگشت و اصلاح سوال قبل را ندارید و درصورت زدن دکمه بازگشت از مسابقه خارج خواهید شد و تا همان مرحله از مسابقه برای شما امتیاز ثبت خواهد شد. پس در پاسخ به سوالات دقت کافی را داشته باشید.(درصورت خارج شدن به هیچ عنوان مجدد مسابقه ندهید زیرا تقلب محسوب خواهد شد.) ۳.به زمان مسابقه دقت و توجه کافی داشته باشید. ۴.تنها تا ساعت ۲۵ دقیقه بعد از شروع مسابقه فرصت دارید وارد لینک مسابقه شوید و پس از آن امکان ورود نخواهید داشت. ۵.درهنگام نوشتن نام و نام خانوادگی پس از نوشتن نام یک فاصله بگذارید و سپس نام خانوادگی خود را بنویسید. ✅پس از مسابقه: ۱.کد پیگیری داده شده را یادداشت نمایید. ۲.به هیچ عنوان از دکمه بازگشت استفاده نکنید و صفحه را ببندید. ۳.تحت هیچ شرایطی دوباره در مسابقه شرکت نکنید زیرا تقلب محسوب میشود و امتیاز شما صفر درنظر گرفته خواهد شد. ۴. برای آگاهی از امتیاز خود در انتهای مسابقه به شما اعلام میشود. ۵. در صورت هرگونه سوال به پیوی بنده پیام دهید (🍃با آرزوی صحت و سلامتی🍃) 🔔نوجوانان پایگاه بسیج شهداء
🌹بسم الله الرحمان الرحیم 🌟مسابقه سوال و پرسش (۱) نوجوانان پایگاه بسیج شهداء: https://digiform.ir/aborojerdi313 🌐راس ساعت ۲۱:۰۰ بر روی لینک کلیک کنید.
سلام بر شما درگذشت آقای خیر اله اسماعیلی نژاد از مردان با اخلاق و بسیجی قدیمی پایگاه شهدا را به خانواده و دوستان ایشان تسلیت عرض می کنیم. شادی روحش الفاتحه مع صلوات @basije_shohada
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱 🔹امام علی(ع): احمق‌ترين مردم كسى است كه خود را عاقل‌ترین مردم مى‌داند. ⏳امروز سه‌شنبه ۱۵ تیر ۱۴٠٠ ۲۵ ذی‌القعده ۱۴۴۲ ۶ جولای ۲۰۲۱ مُنْـذِریـنْ ┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈ 🌹رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا🌹 🆔 @ZAGROSI 📩به ما بپیوندید⬇️ https://eitaa.com/monzerin_165
‌﷽ متن یک نامه خودکشی به جا مانده از دهه ۱۹۷۰ "به سمت پُل میروم اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند بزند نخواهم پرید" به آدم ها لبخند بزنیم،دلیل حال خوب کسانی باشیم که باهامون در ارتباطن... شاید با یک لبخند فرشته نجات کسی شدیم... مُنْـذِریـنْ ┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈ 🌹رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا🌹 🆔 @ZAGROSI 📩به ما بپیوندید⬇️ https://eitaa.com/monzerin_165
‌﷽ ‌‌‏ ‏بنویسید از خوبیا بگید، از سختیا بگید ، از امید و آرزو بگید ، از دردو رنج بگید ، از شادی و غم بگید ، از کار بگید ، از دنیا بگید ، از آدما بگید ولی حواستون باشه نوشته ها سرد نباشه ، ناامید کننده نباشه ، دل کسی رو به درد نیاره میدونید که 👈کلمات تاثیر گذارن. مُنْـذِریـنْ ┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈ 🌹رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا🌹 🆔 @ZAGROSI 📩به ما بپیوندید⬇️ https://eitaa.com/monzerin_165
•✾•◈❀◈🌸🌼🌸◈❀◈•✾• ▫️حسابی گرفتار شده بود.... قرض پشت قرض، بدهی روی بدهی، رفت خانه امام زمانش؛ سفره دلش را باز کرد ، امام درددل‌هایش را شنید ، آرامش کرد ؛ دلداری‌اش داد.... چهارصد دینار طلا هم به او بخشید ؛ 🔸گفت: به خدا قسم پول نمی‌خواستم! فقط می‌خواستم دعایم کنید.... ▫️حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: دعایت هم می‌کنم؛ اما نگذار مردم همه چیزت را بدانند ، پیش چشمشان سبک می‌شوی! 📚برگرفته از الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏ ۴ ص ۲۱. 🔹اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُک عَلَیْهِ وَالِهِ وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا ✅ماهم اگه کنار امام زمانمان بودیم با او درد دل میکردیم و حال و روزمان خوب میشد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پایگاه‌ رسانه‌ای‌‌ قرارگاه‌ فرهنگی‌‌ المَهدی
32.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸مستند #راه_نو | با موضوع حجاب 👈 قسمت #اول 🕒 زمان: 14 دقیقه و 20 ثانیه 🔹حجم: 31/5 مگابایت کاری از قرارگاه فرهنگی المهدی دلفان ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📡 پایگاه رسانه ای قرارگاه المهدی شهرستان دلفان ╭┅─────────┅╮ ▶️ @almahdi_delfan ╰┅─────────┅╯