شخیص میدادند؟
ثانیا: جمله آخر حضرت (همه اهل خانه در برابر چشم من از این دارو بخورند) اشاره به این دارد حضرت میدانستند که آن دارو نبوده است بلکه سم بوده است که میخواستند توسط آن حضرت را بکشند. لهذا منظور حضرت اینچنین بوده است: اگر دارو بوده است از آن بخورید!!! ولی خودشان میدانستند که دارو نبود و از آن نخوردند.
در الطب النبوی ابن جوزی ج۱ص۶۶ میگوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند.
این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند.
عبدالصمد بن بشیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آنحضرت فرمود: میدانید پیامبر ص درگذشت یا کشته شد همانطور که خدا میفرماید: (اگر او درگذرد یا کشته شود به جاهلیت باز میگردید.) او قبل از مرگ مسموم شد. آن دو زن (عایشه و حفصه) به او سم نوشاندند. (۱۲) و در روایت دیگر آمده است: عایشه و حفصه به او سم نوشاندند. (۱۳)
و علامه مجلسی میگوید: احتمال داردکه هر دو سم در شهادت پیامبر مؤثر بوده اند.(۱۴)
منظور علامه از دو سم یکی سم خیبر است و دیگری سمی که در روزهای آخر حیاتش به او نوشاندند. سران رژیم غاصب (ابوبکر و عمر و دخترانشان و...) برای اینکه اسم آنها به عنوان قاتلین حضرت رسول در جامعه پخش نشود به دست و پا افتادند و صحنه را غبار آلود کردند و گفتند: درست است که رسول خدا مسموم شده اما این اثر سم خیبر در سال هفتم هجری بوده است که اینک او را از پای درآورده است!!! البته هیچ عاقلی چنین بهانه واهی را نمی پذیرد زیرا رسول خدا در سال ۱۱هجری کشته شده و حادثه خیبر در سال هفتم اتفاق افتاده است!!! از آن گذشته رسول خدا ص از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. عایشه نیز از آن واقعه عبرت گرفت وخوردن سم را به اختیار خود پیامبر نگذاشت بلکه به زور آن را به حضرت خوراند. پس قطعا شهادت حضرت به خاطر آخرین سم که توسط عایشه به او خورانده شد و حضرت به خاطر ضعف نتوانستند مقاومت کنند و به شهادت رسیدند.
پی نوشت:
۱-المجدد فی الانساب. محمد بن محمد علوی ص۶
۲-المقنعه شیخ مفید ص۴۵۶ و منتهی المطلب حلی ج۲ص۸۸۷
۳-منتهی المطلب حلی ج۲ ص۸۸۷
۴-جامع الرواه محمد علی اردبیلی ج۲ص۴۶۳
۵-تهذیب الاحکام ج۶ص۱ و بحار الانوار ج۲۲ص۵۱۴
۶-السیره النبویه ابن کثیر دمشقی ج۴ص۴۴۹
۷-المستدرک. ج۳ص۶۰
۸-السیره نبویه ابن کثیر ج۴ص۴۴۹ و البدایه و النهایه ج۶ص۳۱۷و۳۲۲
۹-بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص۱۳۹
۱۰-کفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷
۱۱-سنن البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و سنن مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸
۱۲-تفسیرالعیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶وج۲۸ص۲۱
۱۳-بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶
۱۴-بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶ ادامه
روضه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
نبی در بستر و زهرا كنارش
عزیز قلب او شد بی قرارش
بگوید دخترم كمتر نوا كن
برای رفتن بابا دعا كن
شب رحلت پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و شب یتیمی جهان اسلام است. امشب همه ی جهان اسلام عزادار و در واقع مصیبت دیده اند . از همه بیشتر ، بر تنها یادگارش زهرای مرضیه سلام الله علیها سخت بود. بر امیرالمؤمنین علیه السلام و بر نوادگان پیغمبر علیهم السلام ، حسن و حسین علیهما السلام و زینب كبری سلام الله علیها و ام كلثوم سلام الله علیها سخت بود. چون یك اُنس عجیبی بین پیغمبر صلی الله علیه و آله و فاطمه ی زهرا سلام الله علیها بود. فاطمه ی زهرا پنج سال داشت كه مادرش را از دست داد. فاطمه برای پیغمبر هم دختری كرد و هم مادری. پیامبر اكرم خطاب به فاطمه می فرمود:اُم ابیها؛ تو مادر من هستی. یك روز شخصی در كنار مسجدالحرام شكمبه ای روی پیغمبر انداخت، بدن و لباس آن حضرت قدری كثیف شد،پیامبر منزل آمدند{ پیغمبر خیلی رئوف بود،خیلی صبور بود،خیلی مهربان بود،همه ی آنها را با این جرم هایشان بخشید} فاطمه ی زهرا همین كه این وضع را مشاهده كرد بلافاصله پدر را تطهیر كرد،لباسی برای او آورد. پیغمبر لباسش را عوض كرد و فرمود:انت اُمّ ابیها؛ تو مادر پدرت هستی. پیامبر این تعبیر را چند جا به كار برده است. روزی كه پیغمبر مدینه بود و فاطمه را نمی دید به او خیلی سخت می گذشت، حتماً باید زهرا را می دید. پدر و دختر خیلی ارتباط شان با هم صمیمی بود؛خانه شان نزدیك هم بود حتی بعد از ازدواج،رفت و آمد می كردند. اما این دو سه روزی كه پیغمبر حالش خوب نبود دیگر فاطمه خانه ی خودش نرفت،خانه ی پیامبر ماند. نوشته اند همین كه پیامبر حالش بد می شد و رنگش تغییر می كرد؛ زهرا گریه می كرد و می فرمود: وَاكَرْباهُ لِكَرْبِكَ یا اَبَتاهْ؛( آه وفغان ازرنج ومصیبت تو ای پدرجان) 1 همین كه پیغمبر متأثر می شد، اشك فاطمه جاری می گشت. خیلی این پدر و دختر صمیمی بودند. با این ارتباط وسیعی كه با هم داشتند. فاطمه امشب و فردا از بالای سر بابا تكان نخورد، نشسته بود و صورت بابا را نگاه می كرد{ یا بقیة الله، ان شاءالله یك شب ِ بیست و هشتم، مدینه ی منوّره عرض ارادت كنیم} فاطمه ی زهرا،امیر المؤمنین،امام حسن و حسین علیهم السلام همگی دور پیغمبر بودند. در نهج البلاغه آمده است:امیرالمؤمنین فرمود: لَقَد قُبِضَ رسولُ اللهِ و اَنَّ رأسَهُ علی صَدری؛2 پیامبر در حالی جان دادن كه سرش روی سینه ی من بود. در حالی جان داد كه سرش را به سینه چسبانده بودم، در این حالت از دنیا رفت.پیغمبر در خانه غسل داده شد،كفن شد،ولی تشییع نشد،در همان خانه ی خودش به خاك سپرده شد.اَنس بن مالك می گوید: وقتی پیغمبر را به خاك سپردیم،سنگ لحد را چیدیم و قبر را پوشاندیم، من از حجره بیرون آمدم،دیدم یك خانم كنار دیوار ایستاده و گریه می كند. از صدای گریه اش فهمیدم فاطمه است. شب بود،تاریك بود،جلو آمد،عرض كرد:اَنَس پیغمبر را به خاك سپردید؟ عرض كردم بله خانم. فرمود:چه طور طاقت آوردید جسم پیغمبر را زیر خاك كنید؟! چه طور گُل مرا زیر گِل قرار دادید؟ چطور خاك بر بدنش فشاندید؟3 اتاق را خلوت كردیم، فاطمه وارد اتاق شد، فرمود: بابا بلند شو، دخترت تنها مانده است.
صُبَّتْ عَلَیَّ مصائِبُ لَو اَنَّها
صُبَّتْ عَلَی الاَیّام صِرْنَ لَیالِیا4
بابا، روز ِ فاطمه شب شد. بابا،خوشی فاطمه تمام شد.بابا،احترام فاطمه پایان پذیرفت.بابا بلند شو ببین آماده شده اند به خانه ی دخترت حمله كنند.بابا بلند شو ببین دخترت تنها مانده.یا فاطمة الزهراء طاقت نیاوردی بر بدن بابا خاك بریزند.شما را احترام كردند. وارد اتاق شدی كنار قبر پیامبر اشك ریختی.اما نبودی ببینی چگونه جلوی چشم قاسم بن الحسن،جنازه ی بابا را تیر باران كردند! به خدا امام حسن غریب است.امام غریب زیست و غریب مُرد.امروز هم قبرش زائر ندارد.یا فاطمةالزهرا،جلوی چشم صغیرهایش بدن را تیر باران كردند. فاطمه جان،طاقت نیاوردی خاك بر بدن بابا بریزند. شما هم یك دختری و دختر اباعبدالله هم یك دختر است. وارد قتلگاه شد،دید بابا سر در بدن ندارد،بدن قطعه قطعه،خودش را روی بدن بابا انداخت. خانم شما را كنار قبر بابا آزاد گذاشتند كه اشك بریزید،گریه كنید،اما دختر اباعبدالله را با تازیانه از بدن بابا جدا كردند!
پی نوشت ها:
1-مستدرك ج2،ص451،بحارالانوارج22،ص458،منتهی الآمال،ص148
2-نهج البلاغه،خطبه197،غررالحكم،ص120،ح2103
3-سوگنامه آل محمد،ص23
4-بحارالانوار،ج79،ص106؛مناقب ج1،ص242؛مسكن الفؤاد،ص112
منبع كتاب مقتل" روضه های استاد رفیعی " ص15-13
همچین راحتش میکنه بعضی وقتها کسی بد بهت میگه تو میگی عصبانی شدیآ درونت آتش گرفت اما هیچی نمیگی اینو بهش میگن صبر اما گاهی وقتها ناراحتم نمیشی میگن حلم پس حلم یه پله از صبر چیه بالاتره یعنی اگر کسی هم میآمد تو کوچه بد و بیرا میگفت امام مجتبی از صبر یه پله بالاتر بود حتی از اون شخص هم ناراحتم بله انسانی که حلیم است خیلی مهمه اگه یکی تو کوچه خیابون بد بهت گفت جوابش ندادی هنر کردی اما خیلی هم هنر نیست جوابش ندادی وظیفته جواب ندی قرآن میفرماید: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»؛ (فرقان: 63) اگه فحش بهت دادند تو فحش نده بعد هم بگو جواب فحش فحشه کی گفته؟ جواب فحش که فحش نیست کجا نوشته قرآن میگه: جواب فحش سلامِ «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»؛ هیچی بهش نگو بگو خدا خیرت بده خیلی ممنون این فحشی که دادی اگه در من هست خدا منو ببخشه اگه در من نیست خدا تورو ببخشه برو به سلامت اینو بهش میگن حلم امام مجتبی حلیم بود کسی اهل نجات است که اهل حلم باشد نه اینکه اینجا جواب ندی آخه بعضیها اینجا تو کوچه جواب نمیدن اما میرن صد جای دیگه پشت این بابا صفحه میذارن صد جور دیگه جبران میکنند فایده نداره هم صبر کنی هم تو دلت آرام باشی بد میگه بگه بد میگه بگه ولش کن میآمد تو کوچه بد و بیراه میگفت به امام مجتبی میگفت مشکل داری هآ مشکل داری چته کمبود داری آقا تا حالا شما دیدید یه نفر به یکی دیگه فحش بده اون آقایی که فحش خورده بهش بگه بیا مسئلهای نیست طوری نیست بیا بریم اگه قرضم داری قرضاتم بدم اگه مشکل داری مشکل تو حل کنم اینو میگن حلیم سیداً حلیماً ذا سکینة و وقار وحشمه؛ دارای یک نفس سنگینی و حشمت و وقار راه رفتنش با طمأنینه بعضی از آدمها پیرن اما بچهان پیر بچه است راه رفتنش بچه است حرف زدنش بچه است نشست و برخاستش بچه است آخه 30 سالشه اما بچه است بچه است گفتگوش با مردم بچهگانه است انسان با وقار بچهگانه راه نمیره بچهگانه صحبت نمیکنه، گفت:
شیءان عجیبان هما ابردمن یخ
شیخ یتصبی صبی یتشیخ
دو تا چیز از یخ هم یختر سردتر یکی آدم بچهای که خودش پیر جلوه بده یه بچة 5 ـ 6 ساله یا ده ساله همچین عصا بگیره دست تو کوچه و خیابون میخواد قیافة پیرمردآرو بگیره خب یخه هآ همچین بیاد بره بچة 7 ـ 8 ـ 10 ساله بالا مجلس هم بشینه خب یخه تا بزرگترها دور هم نشستن این 7 ـ 8 ـ 10 ساله هی حرف بزنه قیافه بزرگترها بگیره خب یخه یکی هم پیرمردی که بچهگانه سخن بگوید بچهگانه عمل کنه اینم یخه
شیءان عجیبان! هما ابردمن یخ
شیخ یتصبی صبی یتشیخ
خیلی عجیب این دو تا چیز، این شاعری که این شعر گفته فارسی عربی قاطی کرده یخ فارسیه عربیش میشه ثلج
یخ فارسیه، پیرمردی که بچه بشه، بچهای که پیرمرد بشه، آقا 90 سالشه 100 سالشه حالا بیاد تمام این سر و ریش همهرو مشکی کنه، دیگه یخه، اسکندر مقدونی وارد یه شهری شد دید این قبرستانها رو قبرها مثلاً نوشته حاج حسین فلان 6 ساله حاج محمد فلان 5 ساله میرزا احمد فلان 6 سال و نیمه هر چی قبرهارو نگاه کرد دید همش 5 سال 4 سال 3 سال 7 سال 10 سال گفت برید یه نفر بیارید پیدا کنید ببینم رفتن یه نفر برداشتن آوردن گفتن ببخشید شما دو تا قبرستون دارید گفت نه این قبرستونه قبرستون بچههاست گفت نه قبرستون غیرانتفاعی گفت نه پس چرا هر چی نگاه میکنیم دو سال سه سال پنج سال حاجی اما همش نوشته ده ساله 8 ساله حاج میرزا فلان ملک یا خان فلان فلان 7 ساله گفت هآ اینو میگید گفت بله گفت ما یه بزرگتر عاقل داریم مردم وقتی از دنیا میرن دور و بریاشون بقیة مردم برای اینکه سن او را تشخیص بدهند اون موقع که شناسنامه نبود که برای اینکه سن اینو بگن میروند پیش اون عاقل و بزرگتر میگن تو بگو فلانی چند سالش بود اینکه 8 سالشه میبینی این 90 سال عمر کرده بزرگتر ما گفته این 8 سال بیشتر نمیفهمه اونیکه الان نوشته بود 6 ساله دیدیش این هشتاد سال عمرش بود به اندازة یه بچة 6 ساله بیشتر نمیفهمید اینکه نوشته دوازده ساله 120سالش بوده گفت به اندازة یه بچة 12 ساله میفهمه بنویسید گفت میشه منو ببرید پیشش؟ گفت: بله اسکندر مقدونی برداشتن آوردن پیش این بابا گفت شما از رو چه حسابی سن و سال مردمرو میگی گفت من به عقلشون نگاه میکنم سنگینیش وقارش حشتمش راه رفتنش نشستنش من اینجوری نمره میدم عمر به قد بلند کردن و به کنتور انداختن شبانهروز نیست به اینکه چقد فهمیده و از دنیا رفته اینا اینایی که دیدی همشون به همین اندازه بیشتر نفهمیدن اسکندر مقدونی گفت خب حالا سن من چند سالمه پیرمرد یه نگاش کرد خندید گفت هآ چند سالمه؟ گفت تو هنوز به دنیا نیومدی حالا هیچی نمیفهمی وقار حشمت یک کسی تو روستا همه میگن سبکه نه باهاش بشینید نه باهاش جلسه برید نه ازش نظر بخواید نه کنار بشینید یک کسی هم تو روستا همه میگن آقاست آقا فلانی هم میاد که ما هم بیایم یعنی هر مجلسی می
شهادت امام حسن مجتبی ع تسلیت
مناقب کثیره
علمای اهلسنت یکیاشون سیوطی است از علمای بزرگ اهلسنت است یه تاریخ نوشته به نام تاریخ خلفا، وقتی که در رابطة با امام مجتبی(ع) سخن میگه سیوطی میگه کان الحسن رضی الله عنه: له مناقب کثیره؛ امام مجتبی(ع) براش خیلی مناقب این عبارت را برای خلفای خودشون هم ننوشتن که له مناقب کثیره؛ خیلی منقبت داره خیلی کمالات داره، میگه سیداً آقا بود آقا بود پیغمبر اکرم(ص) رو منبر نشسته بود امام مجتبی وقتی وارد شد آقا خب خردسال بود دیگه حضرت اشاره کرد حسنشرو بُرد رو منبر روی زانو نشوند دقت کنید اینرو از علمای اهلسنت نقل میکنند بخاری از ابیبکر نقل میکنه اینایی که من میگم هیچکدام امروز از شیعه نیست همش از سنیهاست بخاری از ابیبکر نقل میکنه میگه: رأیت النبی؛ پیغمبر دیدم علی المنبر؛ پیغمبر رو منبر بود و الحسن بن علیٍ معه؛ حسن آمد رفت بالا فهو ینظر الناس مرة؛ پیغمبر گاهی نگاه به مردم میکرد و ینظر الیه مرة؛ گاهی هم نگاه به امام مجتبی(ع) میکرد یعنی اصلاً از نگاه کردن به امام مجتبی(ع) غافل نمیشد ماها وقتی بچهامون کنارمون میاد تو مجلس تازه دورش میکنیم اما آنقدر این آقاست که پیغمبر رو منبر میارتش آقازادهرو آقا و آقازاده رو منبر میاره رو زانوش میشونه وقتی سخن میگه گاهی نگاه به مردم میکنه گاهی نگاه به مجتبی میکنه و یقول ابنی هذا سید؛ آقا میفرماید: مردم این پسرم این ابنی هذا این پسرم سید است آقاست اونجا چی گفت سیوطی؟ گفت کان الحسن له مناقب کثیره سیداً؛ اون عالم سنی میگه سَید است به چه اعتبار؟ به اعتباری که پیغمبر فرمود: این سید است آقاست خب فرمودند که: من أحب الحسن رو منبر به مردم فرمود: هر کی این حسن را دوست داشته باشه فقط أحبنی؛ منو دوست داره هر کسی دشمن باهاش باشه با من دشمنه وأبغضه بله من أحب الحسن هر کسی با این حسن رفیق باشه حسنم را دوست داشته باشه منو دوست داره هر کس از حسن این امام حسن ازش ناراحت باشه من ازش ناراحتم خب این یکی پس سیداً امام مجتبی سید است آقاست اینرو عالم سنیِ میگه دیگه چی؟
حلم امام حسن مجتبی علیه السلام
حلیماً آقا دارای حلم بود خیلی عجیب بردبار ببینید یک نوع صبر خاصِ نگاه به من بکنید آقا گاهی وقتها یه نفر مصیبت بهش میرسه هیچی نمیگه اینو بهش میگن صبر اما گاهی وقتها اون مصیبترو
همچین راحتش میکنه بعضی وقتها کسی بد بهت میگه تو میگی عصبانی شدیآ درونت آتش گرفت اما هیچی نمیگی اینو بهش میگن صبر اما گاهی وقتها ناراحتم نمیشی میگن حلم پس حلم یه پله از صبر چیه بالاتره یعنی اگر کسی هم میآمد تو کوچه بد و بیرا میگفت امام مجتبی از صبر یه پله بالاتر بود حتی از اون شخص هم ناراحتم بله انسانی که حلیم است خیلی مهمه اگه یکی تو کوچه خیابون بد بهت گفت جوابش ندادی هنر کردی اما خیلی هم هنر نیست جوابش ندادی وظیفته جواب ندی قرآن میفرماید: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»؛ (فرقان: 63) اگه فحش بهت دادند تو فحش نده بعد هم بگو جواب فحش فحشه کی گفته؟ جواب فحش که فحش نیست کجا نوشته قرآن میگه: جواب فحش سلامِ «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»؛ هیچی بهش نگو بگو خدا خیرت بده خیلی ممنون این فحشی که دادی اگه در من هست خدا منو ببخشه اگه در من نیست خدا تورو ببخشه برو به سلامت اینو بهش میگن حلم امام مجتبی حلیم بود کسی اهل نجات است که اهل حلم باشد نه اینکه اینجا جواب ندی آخه بعضیها اینجا تو کوچه جواب نمیدن اما میرن صد جای دیگه پشت این بابا صفحه میذارن صد جور دیگه جبران میکنند فایده نداره هم صبر کنی هم تو دلت آرام باشی بد میگه بگه بد میگه بگه ولش کن میآمد تو کوچه بد و بیراه میگفت به امام مجتبی میگفت مشکل داری هآ مشکل داری چته کمبود داری آقا تا حالا شما دیدید یه نفر به یکی دیگه فحش بده اون آقایی که فحش خورده بهش بگه بیا مسئلهای نیست طوری نیست بیا بریم اگه قرضم داری قرضاتم بدم اگه مشکل داری مشکل تو حل کنم اینو میگن حلیم سیداً حلیماً ذا سکینة و وقار وحشمه؛ دارای یک نفس سنگینی و حشمت و وقار راه رفتنش با طمأنینه بعضی از آدمها پیرن اما بچهان پیر بچه است راه رفتنش بچه است حرف زدنش بچه است نشست و برخاستش بچه است آخه 30 سالشه اما بچه است بچه است گفتگوش با مردم بچهگانه است انسان با وقار بچهگانه راه نمیره بچهگانه صحبت نمیکنه، گفت:
شیءان عجیبان هما ابردمن یخ
شیخ یتصبی صبی یتشیخ
دو تا چیز از یخ هم یختر سردتر یکی آدم بچهای که خودش پیر جلوه بده یه بچة 5 ـ 6 ساله یا ده ساله همچین عصا بگیره دست تو کوچه و خیابون میخواد قیافة پیرمردآرو بگیره خب یخه هآ همچین بیاد بره بچة 7 ـ 8 ـ 10 ساله بالا مجلس هم بشینه خب یخه تا بزرگترها دور هم نشستن این 7 ـ 8 ـ 10 ساله هی حرف بزنه قیافه بزرگترها بگیره خب یخه یکی هم پیرمردی که بچهگانه سخن بگوید بچهگانه عمل کنه اینم یخه
شیءان عجیبان! هما ابردمن یخ
شیخ یتصبی صبی یتشیخ
خیلی عجیب این دو تا چیز، این شاعری که این شعر گفته فارسی عربی قاطی کرده یخ فارسیه عربیش میشه ثلج
یخ فارسیه، پیرمردی که بچه بشه، بچهای که پیرمرد بشه، آقا 90 سالشه 100 سالشه حالا بیاد تمام این سر و ریش همهرو مشکی کنه، دیگه یخه، اسکندر مقدونی وارد یه شهری شد دید این قبرستانها رو قبرها مثلاً نوشته حاج حسین فلان 6 ساله حاج محمد فلان 5 ساله میرزا احمد فلان 6 سال و نیمه هر چی قبرهارو نگاه کرد دید همش 5 سال 4 سال 3 سال 7 سال 10 سال گفت برید یه نفر بیارید پیدا کنید ببینم رفتن یه نفر برداشتن آوردن گفتن ببخشید شما دو تا قبرستون دارید گفت نه این قبرستونه قبرستون بچههاست گفت نه قبرستون غیرانتفاعی گفت نه پس چرا هر چی نگاه میکنیم دو سال سه سال پنج سال حاجی اما همش نوشته ده ساله 8 ساله حاج میرزا فلان ملک یا خان فلان فلان 7 ساله گفت هآ اینو میگید گفت بله گفت ما یه بزرگتر عاقل داریم مردم وقتی از دنیا میرن دور و بریاشون بقیة مردم برای اینکه سن او را تشخیص بدهند اون موقع که شناسنامه نبود که برای اینکه سن اینو بگن میروند پیش اون عاقل و بزرگتر میگن تو بگو فلانی چند سالش بود اینکه 8 سالشه میبینی این 90 سال عمر کرده بزرگتر ما گفته این 8 سال بیشتر نمیفهمه اونیکه الان نوشته بود 6 ساله دیدیش این هشتاد سال عمرش بود به اندازة یه بچة 6 ساله بیشتر نمیفهمید اینکه نوشته دوازده ساله 120سالش بوده گفت به اندازة یه بچة 12 ساله میفهمه بنویسید گفت میشه منو ببرید پیشش؟ گفت: بله اسکندر مقدونی برداشتن آوردن پیش این بابا گفت شما از رو چه حسابی سن و سال مردمرو میگی گفت من به عقلشون نگاه میکنم سنگینیش وقارش حشتمش راه رفتنش نشستنش من اینجوری نمره میدم عمر به قد بلند کردن و به کنتور انداختن شبانهروز نیست به اینکه چقد فهمیده و از دنیا رفته اینا اینایی که دیدی همشون به همین اندازه بیشتر نفهمیدن اسکندر مقدونی گفت خب حالا سن من چند سالمه پیرمرد یه نگاش کرد خندید گفت هآ چند سالمه؟ گفت تو هنوز به دنیا نیومدی حالا هیچی نمیفهمی وقار حشمت یک کسی تو روستا همه میگن سبکه نه باهاش بشینید نه باهاش جلسه برید نه ازش نظر بخواید نه کنار بشینید یک کسی هم تو روستا همه میگن آقاست آقا فلانی هم میاد که ما هم بیایم یعنی هر مجلسی می
شهادت امام حسن علیه السلام
امروز می خواهم دل هایتان را روانه کنم قبرستان بقیع برای غریبی امام حسن مجتبی اشک بریزید. آن آقایی که مظلوم بود؛ مظلوم زیست؛ و مظلوم تششیع شد.
امروز هم قبرش مظلوم است. در زندگی امام حسن، مظلومیت موج می زند. کسی که زنش به او خیانت کند، مظلومیت از این بالاتر؟ کسی که یاران خودش به او خیانت کنند.
در مدائن درون خیمه ی ایشان ریختند، پای امام را مجروح کردند خون جاری شد. اباعبدالله و اباالفضل و کسانی که آنجا حضور داشتند، بلا فاصله پای امام را بستند و او را از خیمه بیرون آوردند. مظلومیت از این بالاتر؟! یاران خودش به او پشت کردند. وقتی عبیدالله بن عباس به امام پشت کرد و به معاویه پیوست، امام چه قدر متأثر شد. یک،یک فرماندهان و یاران پشت امام را خالی کردند. این از یارانش، و آن هم از همسرش.
بعد از آن که حضرت از کوفه به مدینه آمد، بعضی ها که رد می شدند به آقا سلام نمی کردند، بعضی ها جواب سلامش را نمی دادند، و بعضی ها به می گفتند: یا مذلّ المؤمنین.
از شام می آمدند رو در روی امام ایستادند به او فحش می دادند و ناسزا می گفتند. در مجلسی که نشسته بود خطیب، منبر می رفت به پدرش امیرالمؤمنین جسارت می کرد. گاهی امام اشک می ریخت و از مجلس بلند می شد و گاهی مقابله می کرد.
قدرت در دست معاویه افتاده بود. قبل از این، بیست سال فرماندار بود و اکنون خلیفه ی مطلق شده و قدرت را قبضه کرده است. مدینه دست او است، سایر بلاد دست او است. و امام در این شرایط سخت، مظلوم بود.
امروز هم قبرش بقیع بدون هیچ شمع و چراغی است. لذا پیغمبر فرمود: هر چشمی برای حسنم بگرید قیامت گریان نخواهد بود.(1) از زهرای مرضیه هم نقل شده که به بعضی از ذاکران اهل بیت فرموده است: چرا از حسنم یاد نمی کنید؟ چرا برای حسنم شعر نمی خوانید؟
برای حسن، حسین گریه کرده است، حسین برایش شعر گفته. همه ی روضه خوان ها برای امام حسین روضه خواندند، اما امام حسین برای امام حسن روضه خواند و اشک ریخت.
وقتی کنار بدنش نشست و لخته های خون برادر را در طشت دید، شروع کرد به اشک ریختن و گریه نمودن. امام حسن علیه السلام چشمانش را باز کرد، گفت: برادرم، تو گریه نکن؛ لا یو کیومک یا ابا عبدالله؛ حسین جان تو برای من اشک نریز، گریه کنان عالم باید برای تو اشک بریزند و گریه کنند. (2)
وقتی بدن مقدسش را کنار قبر پیامبر آوردند، جلوی چشم ابا الفضل العباس و امام حسین بدن را تیر باران کردند.(3) عکس العمل هم نمی شود نشان داد، خودش سفارش کرده بود.(4) امام حسین علیه السلام فرمود: کسی شمشیر نکشد، بدن برادرم را به قبرستان بقیع ببرید. بدن را به قبرستان آوردند؛ شروع کرد روضه خواندن: فلیس حریبا من آصیب بماله؛ داداشم غارت زده آن نیست که مالش را می برند، غارت زده منم که با دست خود، برادرم را داخل قبر گذاشتم.
آه، یک یک چوبه های تیر را از بدن امام حسن علیه السلام بیرون کشید. داداشم، دیگر چگونه در بین مردم ظاهر شوم. دیگر چگونه خود را بیارایم، فلیس حریبا من آصیب بماله و لکنّ من واری أخاه حریب.(5)
امام حسین علیه السلام وارد قبر شد و بدن برادر را داخل قبر گذاشت. صورت امام حسن را روی خاک قبر گذاشت.
آقا جان، برادر شما با همه ی اذیت هایی که شد، کفن شد و به خاک سپرده شد. اما دل ها بسوزد برای خود شما که صورت روی خاک کربلا گذاشتی؛ وضع خدّه علی الأرض و التّراب.
پی نوشت:
1- در عزای مظلومان، انتشارات شفق، ص55و56.
2- بحارالانوار، ج45، ص218؛ المناقب، ج4، ص86؛ منتهی الآمال، ص324؛ اللهوف، ص25.
3- سوگنامه، ص63.
4- منتهی الآمال، ص323؛ سوگنامه آل محمد.
5- المناقب، ج4، ص45؛ سوگنامه آل محمد، ص64.
با سلام
*برای تهیه و گردآوری متن زیر زحمت زیادی کشیده شده، لطفا جهت مطالعه آن ۲ دقیقه وقت بزارید.*
ترفند*
میخواهید ذغال درست کنید بنزین و الکل ندارید؟ کاری نداره، یک مشت شکر روی چوب بریزید.
ترفند*
برای از بین بردن زنگ زدگی بر روی وسایل، آنها را چند دقیقه در نوشابه قرار دهید.
ترفند*
داخل غذاتون، زیاد روغن ریختید؟ کافیه در هنگام پخت، چند قطعه یخ داخل غذا بندازید تا روغن اضافه غذا گرفته بشه.
ترفند*
برای از بین بردن بوی بد ماهی، میتوانید اون رو توی شیر بذارید ، شیر بوی بد ماهی رو میگیره و خوش طعمش میکنه !
دانستنیها*
وقتی در رختخواب خو
ابتان نمیبرد به مدت یک دقیقه پشت سر هم پلک بزنید، اینکار باعث خستگی چشم میشود و در نتیجه راحت به خواب می روید.
دانستنیها*
اگرمی خواهید برنج سفید و زیباتر برای مهمانتان درست کنید ، هنگام جوشیدن ، چند قاشق غذاخوری ماست به آن اضافه کنید.
دانستنیها*
وحشتناک ترین بیماری قرن یعنی آلزایمر که با حواس پرتی های کوچک شروع میشود بر اثر مصرف شکر به وجود می آید.
دانستنیها*
افرادی که سریع راه میروند از کسانی که معمولی راه میروند بیشتر عمر میکنند !
دانستنیها*
چطوری میتونیم چای اصل رو از تقلبی تشخیص بدیم ؟ برای تشخیص چای اصل از تقلبی مقداری چای خشک را در آب سرد بریزید اگر چای رنگ داد، تقلبی است.
*دانستنیها*
10 عدد بادام به اندازه 5 پرس چلوکباب ارزش غذایی دارد.
دانستنیها*
وقتی سردرد دارید فقط کافیه لیمو ترش رو نصف کنین و به پیشونیتون بمالین دیگه خبری از سر درد نیست.
دانستنیها*
دوش آب سرد، متابولیسم بدن را افزایش میدهد سیستم ایمنی بدن را هم فعال میکند. سرما میتواند به کاهش استرس و تسکین علائم افسردگی کمک کند.
دانستنیها*
بطریهای پلاستیکی آب را هرگز در فریزر قرار ندهید. این کار باعث آزاد سازی سم دیوکسین از پلاستیک شده که سمی قوی برای بدن است.
*دانستنیها*
برای بریدگی های خفیف از زرد چوبه استفاده کنید. زردچوبه دارای نوعی خاصیت تنگ کنندگی است که باعث بهبود سریعتر زخم میشود.
*دانستنیها*
روش تشخیص اصل یا تقلبی بودن عسل،
عسل را داخل لیوان محتوی آب سرد بریزید اگر بصورت عمودی و بدون حل شدن ته لیوان جمع شد عسل مرغوبی است.
*دانستنیها*
بیشتر محتوای روغنهای مایع از پارافین خوراکی که محصول پالایشگاهای نفت است درست شده است که کلسترول خون را افزایش میدهد.
دانستنیها*
ترس باعث از کار افتادن «کلیه ها» میشود، از ترساندن همدیگر حتی بعنوان شوخی بپرهیزید !
دانستنیها*
بیشترین مقدار انسولین در پاشنه پاست، کسانی که دچار دیابت یا قند خون بالا هستند اگر روزانه به مدت 10دقیقه سنگ پا بزنند باعث تنظیم انسولین خواهد شد !
دانستنیها*
ماساژ شصت به مدت یک دقیقه آن هم بطور آرام ضربان قلب را منظم، تنفس را آرام و احساس خفگی را از بین میبرد.
سلامتی*
بلعیدن یک یا دو حبه سیر قطعه قطعه شده به همراه آب ، می تواند از ناراحتی های قلبی جلوگیری کند ، کلسترول خون را کاهش دهد و سیستم ایمنی بدن را به طور شگفت انگیزی تقویت کند.
سلامتی*
زنجبیل قوی تر از شیمی درمانی است، زنجبیل در کنار زرد چوبه و فلفل خاصیت ضد سرطانی دارد. یکی از دلایل شهرت زنجبیل به عنوان یک ماده غذایی مفید، کوچک کردن تومورها است.
سلامتی*
مصرف چند بادام در روز سبب تندرستی بیشتر بدن میشود خوردن بادام از گرسنگی شدید جلوگیری میکند تاثیر مثبتی بر قلب میگذارد و از بروز بیماری دیابت نوع دوم و آلزایمر جلوگیری میکند.
سلامتی*
خواص معجزه آسای کُنْدُر : دشمن فراموشی و نابود کننده آلزایمر است گرمازدگی را از قلب میزداید. دیده را جلا میدهد.
ثواب انتقال این آموزش ها را به خاطر شادی روح اموات تان که دستشان از آسمان وزمین کوتاه است و با حتی کوچکترین* *خیرات خرسند می شوند، برای* *خویشان و دوستانی که برایتان ارزشمند هستند و*
*دوستشان دارید* *بفرستید.*
انتشار حداکثری با شما
☀️ بصیرت ☀️
هیچ وقت فکر نکنیم خوارج ؛؛
گناه کار ؛؛
خلاف کار ؛؛
شراب خوار ؛؛
حرام خوار بودند ؛؛
نَه
خوارج فقط بصیرت (تحلیل سیاسی) نداشتند.
داستان کشته_شدن (عبدالله بن خباب بن ارت) به دست خوارج رو شنیدیم، و یک نکته مهم
خوارج عبدالله و همسر باردارش را در مسیر بصره به کوفه دستگیر کردند ؛؛
وی از شیفتگان حضرت علی (ع) بود.
یکی از نزدیکان عبدالله که پنهان شده بود به بالای درخت نخلی رفته بود ؛؛
و ماجرا را تماشا می کرد تعریف میکند که دیدم
خوارج_سرعبدالله را جدا می کنند ؛؛
سپس شکم_زن_باردار او را نیز با شمشیرپاره_می کنند ؛؛
جِنین_ازشکم_مادربیرون می کشند ؛؛
و سرجِنین را هم با شمشیرجدامی کنند
به_چه_جُرمی
آری ؛؛به_جُرم ؛؛
عشق_به_علی (ع)
بعد کنار آب رفته و وضو می گیرند ؛؛
راوی می گوید : آنقدر نماز طولانی بود که بالای درخت نزدیک بود خوابم ببرد
بعد از نماز
نزدیک درخت خرما می آیند
خرمایی از درخت به زمین می افتد
یکی از خوارج خرما رو برداشته و می خورد ؛؛
که یکی دیگر از خوارج سرش فریاد می کشد و می گوید که چه می کنی مَردک ؛؛
از کجا میدانی که صاحب درخت راضی است ؛؛
مرد خرما رو از دهان بیرون انداخت
به_مال_حرام_حساس بودند ؛؛
نمازطولانی می خواندند ؛؛
ولی_بصیرت_نداشتند ؛؛
تحلیل سیاسی نداشتند؛
جنگ صفین شمشیر به روی امام جامعه کشیدند ؛؛
و علی (علیه السلام) رو مجبور به حکمیت کردند
بعد از حکمیت هم که دیدند فریب خوردند باز ؛؛
رو در روی ولایت ایستادن
قاتل_علی (ع) کافرنبود ؛؛
ابن ملجم زمانی در کنار علی (ع) شمشیر می زد ؛؛
ابن ملجم پس از به خلافت رسیدن علی (ع) با او بیعت کرد ؛؛
در جنگ جمل در کنار
او جنگید ؛؛
اما پس از جنگ صفّین و پایان حکمیت به خوارج پیوست
0
او در جنگ نهروان با علی (ع) نبرد کرد ؛؛
و از معدود افراد بازمانده از این جنگ بود
باید بدانیم فاصله حق و باطل ؛؛ این گونه بهم نزدیک است
سابقه دار بودن و کنار امام علی (ع) بودن ؛؛
دلیل بر سعادت نیست ؛؛
با علی (ع) ماندن هنر است
تاریخ و سر گذشت صحابه در اسلام را که بخوانیم ؛؛
[[امروز]] را بهتر می توانیم درک کنیم
با علی (ع) در بدر بودن شرط نیست
ای برادر ، نهروان در پیش رو ست
وقتی گرگ حمله میکند ؛؛
با صدای بلند حمله میکند ؛؛
و فرصتی برای واکنش دارید
اما وقتی موریانه هجوم میآورد ؛؛
از همان ابتدا مخفیانه و بی سر و صدا از ریشه به جان داراییتان میافتد
ایستادن در برابر گرگ ؛؛
(شجاعت) میخواهد و دفع خطر موریانه (بصیرت)
بصیرت ،،
سواد نیست ؛؛
بصیرت بینش است.
بصیرت ،، یعنی اینکه نگاهت به شخصیت ها نباشد ؛؛
بلکه همواره به شاخص ها باشد
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند ؛؛
مسجد ضِرار باشد ؛؛
و پیامبر (ص) آن را خراب کند
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی جانباز صفّین ؛؛
میتواند قاتل امام حسین (ع) در کربلا باشد
ملاک حال فعلی افراد است
بصیرت ،، یعنی بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی ؛؛
اما وقتی شروع کردید ؛؛
باید آن را از ریشه بدر آورید
بصیرت ، یعنی مالک اشترها را به تندروی ؛؛
و ابوموسی اشعری ها را
به اعتدال نشناسی
بصیرت ،، یعنی اینکه بدانی معاویه ها ؛؛
به سُست عنصرهای سپاهِ علی (ع) دل بستهاند
بصیرت یعنی بدانی ؛؛
تاریخ تکرار می شود ؛؛
نه با جزئیاتش ؛؛
بلکه با خطوط کلی اش
چرا علی (ع) دنبال عمار می گشت ؟؟
چون عمار کسی بود که
با بصیرت ؛؛
دشمن شناس ؛؛
امام شناس بود ؛؛
جبهه حق را از دشمن تشخیص می داد
ان شاء الله خداوند به ما بصیرت و عمل به آن را عنایت فرماید ؛؛
آمین یا رب العالمین
.
زندگینامه حضرت زینب سلام الله علیه
در مورد ولادت حضرت زینب سلام الله علیها مورخان اقوال گوناگونی را ذکر کرده اند.
دو قول مشهور در مورد ولادت ایشان است :۱. پنجم جمادی الاولی سال پنجم هجری.[۱]
۲. و برخی نیز سال ۶ را سال ولادت ایشان می دانند.[۲]
البته اقوال دیگری نیز ذکر شده است.مادر بزرگوارش حضرت حضرت زهرا سلام الله علیها و پدرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد. این بانوی بزرگوار در شهر « مدینه » تولد یافت.
← مدت زندگی با مادرش
مدت زندگی ایشان با مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها حدود پنج یا شش سال بوده است. «زندگی حضرت زینب با مادر در سوم جمادی الثانی سال ۱۱ هجرى به پایان رسید». [۳]
شوهر حضرت زینب
شوهرِ «زینب» « عبدالله بن جعفر » پسر عموی بزرگوارش می باشد. «او یکی از شخصیتهای مشهور اسلام و از سخاوتمندان به نام و معروف می باشد».[۴]
حضرت زینب سلام الله علیها دارای القاب و کنیه های زیادی است. «یکی از القاب آن حضرت که در روایات آمده، « عقیله » یا « عقیله بنی هاشم » است که به معنای زن ارجمند و گرامی در فامیل خود، می باشد.»[۵] از دیگر القاب آن حضرت می توان « صدیقه صغری » « عارفه » « عالمه » « فاضله » «کامله» و « عابده آل علی »[۶] را نام برد.
محل زندگی حضرت
حضرت زینب سلام الله علیها تا زمانی که امیر المؤمنین در مدینه بود با شوهرش عبدالله بن جعفر در مدینه زندگی کردند و زمانی که امیر المؤمنین پایتخت حکومت اسلامی را به کوفه منتقل کردند به کوفه نقل مکان کردند. «حضرت زینب در کوفه به ارشاد و تعلیم زنان کوفه اشتغال داشت».[۷]
سن حضرت در زمان شهادت پدر و برادرش
حضرت علی علیه السلام در سال ۴۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. بنابراین سن حضرت زینب سلام الله علیها در این زمان تقریبا ۳۵ سال بود.
حدود ۱۰ سال هم بعد از شهادت پدر بزرگوارش با برادرش امام حسن علیه السلام زیست نمود. « امام حسن علیه السلام » در سال ۵۰ هجری به شهادت رسید.[۸]
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام ۱۰ سال نیز با برادر دیگرش یعنی امام حسین علیه السلام زندگی کرد. حضور ده ساله زینب سلام الله علیها در صحنه زندگی برادرش حسین علیه السلام پر حادثه ترین و رنج آورترین دوران زندگی ایشان است.
بزرگترین مصائب حضرت زینب
حضرت زینب در طول زندگی با مصائب زیادی روبرو شد. اما حضور ایشان در کربلا و دیدن آن صحنه های دلخراش و از دست دادن برادران و فرزندان و فرزندان برادر از همة مصیبات دردآورتر و ناگوارتر بود. چرا که در یک روز همة عزیزانش خصوصاً برادرش امام حسین علیه السلام را از دست داد. هنگام مصیبت جانگداز کربلا سن حضرت زینب سلام الله علیها ۵۵ ساله بود.
تاریخ وفات حضرت
این بانوی بزرگوار «در شب یک شنبه چهاردهم ماه رجب سال ۶۲ هجری درگذشت.»[۹]
هر چند اقوال دیگری نیز در مورد ماه وفات ایشان وجود دارد. اما قول مشهور همان ۱۴ ماه رجب سال ۶۲ هجری است.
در ناسخ التواریخ آمده است:«محققاً از آغاز خلقت تاکنون از هیچ زنی از زنهای انبیاء و اولیاء با این حلم و بردباری پدید نیامده است».[۱۲]
← عبادت آن حضرت
«زینب کبری در تمام مدت اسارت تهجد و نماز شبش تعطیل نشد»[۱۳] در کتاب ریاحین الشریعه آمده است:«شب زنده داری زینب در تمام عمرش ترک نشد حتی شب یازدهم محرم».[۱۴]
← سخن وری آن حضرت
خطبه های آتشین و زیبای زینب در کوفه و شام که یزید و یزیدیان را رسوا ساخت در حد اعلای فصاحت و بلاغت بود. شهید مطهری در این رابطه می نویسد:
«خطابه ای که حضرت زینب در مجلس یزید خوانده است از خطابه های بی نظیر دنیاست».[۱۵]
← علم آن حضرت
زمانی که حضرت زینب سلام الله علیها خطبه پرمحتوا و آتشین خود را در بازار کوفه ایراد نمود، امام سجاد علیه السلام در تأیید مقام علمی زینب سلام الله علیها فرمود:الحمدلله تو دانشمند و عالمه ای بدون معلم و بانوی خردمندی بدون استاد می باشی».[۱۶] این سخن امام سجاد علیه السلام نشان دهنده علم لدنی آن حضرت می باشد.
← بزرگواری آن حضرت
در بزرگواری آن حضرت سلام الله علیها همین نکته بس که «زمانی که در عصر روز عاشورا دو پسرش را شهید کردند از خیمه پای بیرون نگذاشت»[۱۷] در حالی که هنگام شهادت سایر شهدا از خیمه بیرون می آمد و امام حسین علیه السلام را دلداری می داد ولی اینجا برای این که برادرش حسین علیه السلام خجالت نکشد از خیمه بیرون نیامد.
← عصمت ایشان
در کتاب «زینب بنت الامام امیر المؤمنین» مقام عصمت را برای این بزرگوار ذکر می کند و می نویسد:هر چند مقام عصمت برای ایشان « ضروری دین » نیست ولی به این مرحله رسیده اند...»[۱۸] و خلاصه باید گفت:«شئونات باطنیه و مقامات معنویه حضرت زینب سلام الله علیها نایبه زهرا، امینه خدا... را هیچ کس نتواند به تحریر و تقریر در آورد».[۱۹] «ابن اثیر» می نویسد:«زینب در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت و فضیلت و شجاعت و سخاوت شبیه ترین مردم به پدر خود علی علیه السلام و مادر خود فاطمه سلام الله علیها منابع
۱. ↑ . علی محمد علی دخیل، زینب بنت الامام امیرالمؤمنین، بیروت، موسسه اهل البیت علیهم السّلام، ۱۳۹۹ ه، ص ۱۰.
۲. ↑ . بنت الشافی، زینب بانوی قهرمان کربلا، مترجم حبیب چایچیان، تهران، نشر امیرکبیر، چاپ ۱۶، ۱۳۷۳، ص ۱۶.
۳. ↑ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ دوم، ۱۴۰۳ه ق، ۱۹۸۳ م، ج۴۳، ص۲۱۵
۴. ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی حضرت زهرا و دختران آن حضرت، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول، ص ۲۷۳
۵. ↑ . همان، ص ۲۷۰.
۶. ↑ . علی محمد علی دخیل، پیشین، ص ۱۱.
۷. ↑ . رسولی محلاتی، سید هاشم، پیشین، ص ۲۸۵، بعد از شهادت امام علی علیه السلام حضرت زینب - سلام الله علیها - مجددا به مدینه بازگشتند.
۸. ↑ . مفید، ارشاد، ترجمه محمد باقر ساعدی، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، ۱۳۷۶ ش، ص ۱۹۲.
۹. ↑ . بنت الشاطی، پیشین، ص۱۷۲.
۱۰. ↑ . رسولی محلاتی، سید هاشم، پیشین، ص ۲۸۵.
۱۱. ↑ . مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ بیست و یکم، سال ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۲۲۵..»[۲۰]۱۲. ↑ . خان سپهر، عباسقلی، ناسخ التواریخ، جزء اول، کتابفروشی اسلامیه، ص ۷۳.
۱۳. ↑ . مطهری، مرتضی، تفسیر سوره مزمل، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۶۴، ص ۶۸.
۱۴. ↑ . محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج ۳، ص ۶۱.
۱۵. ↑ . مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۵، ص ۵۹.
۱۶. ↑ . محلاتی، ذبیح الله، پیشین، ج۳، ص ۷۵.
۱۷. ↑ . همان، ص۷۴.
۱۸. ↑ . علی محمد علی دخیل، پیشین، ص ۲۱ به بعد. این نویسند ه با دلائلی چند مقام عصمت را برای حضرت زینب ثابت می کند.
۱۹. ↑ . خان سپهر، عباسقلی، پیشین، ص ۷۳.
۲۰. ↑ . صادقی اردستانی، احمد، زینب قهرمان، تهران، نشر مطهر، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۳۹۲، به نقل از وسیلة الدارین فی انصار الحسین، ص۴۳۲.
غربت حصرت خدیجه سلام الله علیها در زمان وضع حمل
شیخ صدوق در کتاب امالی با چند واسطه از مفضل بن عمر نقل میکند که گفت:
به حضرت امام صادق علیه السلام گفتم:
ولادت فاطمهی زهراء سلام الله علیها چگونه بود؟
فرمود:
بلی موقعی که پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم با خدیجهی کبری ازدواج نمود زنان مکّه از آن بانو کناره گیری نمودند، نزد او نمیرفتند و بر او سلام نمیکردند، هیچ زنی را اجازه نمیدادند که نزد آن بانو مشرّف شود. این موضوع باعث وحشت و ناراحتی خدیجه کبری شد، غم و اندوه وی برای پیامبر اکرم صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بود که مبادا آن حضرت را آسیبی برسد.
هنگامی که خدیجه به حضرت زهرا سلام الله علیها حامله شد، فاطمهی اطهر در رحم مادر با مادر گفتگو میکرد و او را امر به صبر مینمود. ولی خدیجهی کبری این موضوع را از پیامبر صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پنهان میداشت تا اینکه یک روز پیامبر خدا، نزد خدیجهی کبری آمد و شنید که آن بانو با فاطمهی زهرا سخن میگوید، فرمود:
ای خدیجه با که سخن میگویی؟! خدیجه گفت:
این بچّهای که در رحم من است با من سخن میگوید و مونس من است.
پیامبر خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:
آری این جبرئیل است که به من بشارت میدهد و میگوید این فرزند دختر من است، این فرزند نسلیست طیّب و طاهر و مبارک. خدای توانا نسل مرا از این دختر برقرار و پایدار خواهد نمود. به زودی امامان را از این دختر به وجود میآورد و آنان را پس از اینکه وحی پروردگار قطع شود در زمین خلیفهی خویشتن قرار خواهد داد.
حضرت خدیجهی کبری دائماً در همین حال بود تا اینکه موقع وضع حمل وی فرا رسید، در این موقع خدیجه نزد زنان قریش و بنی هاشم فرستاد که بیایید و مرا دربارهی وضع حمل یاری نمائید. امّا آنها به او پاسخ رد دادند و در جواب گفتند:
چون تو سخن ما را نپذیرفتی و با محمّد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم که شخص فقیر و یتیم ابوطالب بود ازدواج نمودی لذا ما نزد تو نخواهیم آمد و متصدّی هیچ گونه امر تو نخواهیم شد! ! خدیجهی کبری از شنیدن این جواب غمگین گردید، در همان حالی که وی اندوهناک بود ناگاه چهار زن گندمگون و بلند بالا که مثل زنان بنی هاشم بودند نزد او حاضر شدند هنگامی که خدیجهی کبری آنان را دید جزع و فزع کرد، یکی از آنان گفت:
ای خدیجه! محزون مباش! زیرا ما فرستادگان خداییم، ما خواهران تو هستیم، من سارهام، این بانو آسیه بنت مزاحم است که در بهشت رفیق تو میباشد. این بانو: مریم دختر عمران و آن بانوی دیگر: کلثم خواهر موسی بن عمران است خداوند ما را فرستاده تا متصدی امر وضع حمل تو باشیم، یکی از آن زنان طرف راست و دیگری سمت چپ، سوّمی آنها مقابل حضرت خدیجه سلام الله علیها و چهارمی آنها پشت سر او نشستند و حضرت خدیجه سلام الله علیها، حضرت فاطمه سلام الله علیها را در حالی که پاک و پاکیزه بود زائید.
موقعی که حضرت زهراء سلام الله علیها متولّد شدند نور آن بانو درخشید تا اینکه تمام خانههای مکّه نورانی شد، هیچ خانهای در شرق و غرب زمین باقی نماند مگر اینکه آن نور در آن تابید، آنگاه تعداد ده نفر از حورالعین نزد حضرت خدیجهی کبری آمدند که با هر کدام یک تشت و ابریق۲ بهشتی بود، ابریقها پر از آب کوثر بودند، آن زنی که در مقابل حضرت خدیجهی کبری بود ابریقها را گرفت و حضرت فاطمهی زهراء سلام الله علیها را با آب کوثر شستشو داد، بعداً دو حوله که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر بودند بیرون آورد و یکی از آنها را به بدن مبارک حضرت زهراء سلام الله علیها پیچید و دیگری را برای آن حضرت مقنعه قرار داد، سپس آن زن از حضرت زهراء سلام الله علیها خواست که سخن بگوید، زهرای اطهر سلام الله علیها زبان به شهادتین گشود و فرمود:
«اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاّ الله وَ اَنَّ اَبی رَسُولُ الله سَیِّدُ الاَنبِیاءِ وَ اَنَّ بَعلی سَیِّدُ الاَوصیاءِ وَ وُلدی سادَةُ الاَسباطِ.»
آنگاه بر آن زنان سلام کرده و هر یک را با اسامی خود نام برد، آنان برای آن نوزاد مقدّس خندان شده و به یکدیگر بشارت دادند، اهل آسمان هم راجع به ولادت حضرت زهراء سلام الله علیها به یکدیگر بشارت میدادند. در آسمان نور درخشندهای پیدا شد که ملائکه قبل از آن نظیر آن را ندیده بودند
آن زنان به خدیجهی کبری گفتند:
این مولود پاک و پاکیزه را که مبارک است بگیر! خود این نوزاد و نسل وی با برکت خواهند بود، خدیجهی کبری سلام الله علیها با خوشحالی و مسرّت تمام حضرت زهراء سلام الله علیها را گرفته و پستان در دهان او نهاد و شیری در دهان وی جاری شد. پس حضرت فاطمهی اطهر سلام الله علیها در هر روزی به قدر یک ماه و هر ماه به قدر یک سال رشد میکرد
الموسوعه الکبری عن فاطمه الزهرا سلام الله علیها ج۲ ص ۱۶۹ بنقل از امالی صدوق