eitaa logo
خطابه
204 دنبال‌کننده
3 عکس
4 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فهرستی از اسامی کسانی که در واقعه ی عاشورا نقش آفرینی کرده و در قتل فرزند نوه ی ر‌سول الله (صل الله علیه وآله) دخیل بودند به همراه درج سرانجام و چگونگی مرگ آن ملعونین که من الازل والی الابد مورد لعن و نفرین پیروان و محبین رسول الله (ص) و خلفای راستینش واقع هستند . نام: ﺷﻤﺮ ﺑﻦ ﺫﯼﺍﻟﺠﻮﺷﻦ نقش وی درکربلا : ﻧﻘﺶﺁﻓﺮﯾﻦ ﺍﺻﻠﯽ ﺟﻨﺎﯾﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼ ﺻﺪﻭﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﯾﻮﺭﺵ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ . سرانجام وچگونگی مرگ : ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ، ﮔﺮﺩﻥ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭﯼ ﺩﺭ ﺭﻭﻏﻦ ﺩﺍﻍ . نام : ﺣﺼﯿﻦ ﺑﻦ ﻧُﻤﯿﺮ نقش وی در کربلا : ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﺍﻥ ﻟﺸﮑﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﻭ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) سرانجام و چگونگی مرگ : ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﺍﺷﺘﺮ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﻭ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ . نام : ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ نقش وی درکربلا : ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﮐﺮﺑﻼ ، ﻫﻤﻪ ﺟﻨﺎﯾﺖﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺗﺤﻘﻖ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﺰﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ. سرانجام و چگونگی مرگ : ﭼﮑﯿﺪﻥ ﻗﻄﺮﻩ ﺧﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻉ ‏) ﺑﺮ ﺭﺍﻥ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺁﻥ ﺯﺧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ، ﺟﺴﺪﺵ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ . نام : ﺷﺒﺚ ﺑﻦ ﺭﺑﻌﯽ نقش وی در کربلا : ﺑﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﺯﺩ. سرانجام و چگونگی مرگ : ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﺍﻥﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﺴﺪﺵ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ . نام : ﺣﺮﻣﻠﺔ ﺑﻦ ﮐﺎﻫﻞ نقش وی در کربلا : ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﯿﺮ ﺑﺮ ﮔﻠﻮﯼ ﻋﻠﯽﺍﺻﻐﺮ ‏( ﻉ‏) سرانجام و چگونگی مرگ : ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ . نام : ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺍﺑﯽ ﺣُﺼﯿﻦ نقش وی در کربلا : ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ‏( ﻉ ‏) ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽﺷﺮﻣﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺣﺴﯿﻦ! ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﺟﺮﻋﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﻤﯿﺮﯼ . سرانجام و چگونگی مرگ : ﺑﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﻣﺒﺘﻼ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺳﺘﺴﻘﺎﺀ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪ ، ﻫﺮﭼﻪ ﺁﺏ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﺗﺸﻨﮕﯽﺍﺵ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻧﻤﯽﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻼﮎ شد. نام : ﯾﺰﯾﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ نقش وی در کربلا : ﭼﻮﺏ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥﻫﺎﯼ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏( ﻉ ‏) سرانجام وچگونگی مرگ : ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻗﺺ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﻣﺘﻼﺷﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻗﯿﺮ ، ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪ. نام : ﺳﺤﺎﻕ ﺑﻦ ﺣَﯿﻮﻩ ﺣﻀﺮﻣﯽ نقش وی در کربلا : ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﺗﺎﺧﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ . سرانجام و چگونگی مرگ : ﺑﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ‏(ﻉ ‏) ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﭘﯿﺴﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﯾﺨﺖ ، ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺗﺎﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺭﺳﯿﺪ . نام : ﺍﺣﺒﺶ ﺑﻦ ﻣﺮﺛﺪ‏ (ﺍﺧﻨﺲ‏) نقش وی در کربلا : ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺑﺮ ﺑﺪﻥ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﺗﺎﺧﺖ ﻭ ﻋﻤﺎﻣﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ. سرانجام و چگونگی مرگ : ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺗﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻥ ، ﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ به درک واصل شد . نام : ﺑَﺠﺪﻝ ﺑﻦ ﺳُﻠﯿﻢ نقش وی در کربلا : ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ‏( ﻉ ‏) ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺑﺮﯾﺪ . سرانجام و چگونگی مرگ : ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ ﻏﻠﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻫﻼﮎ شد. نام : ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﺣﺠﺎﺝ نقش وی در کربلا : ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺴﺖ ، ﺍﻣﺎﻡ ‏(ﻉ ‏) ﺭﺍ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﻧﺎﻣﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﺎﻣﻼﻥ ﺳﺮﻫﺎﯼ ﺷﻬﺪﺍﺀ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ﺑﻮﺩ . سرانجام وچگونگی مرگ : ﺑﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ‏(ﻉ ‏) ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﻼﮎ ﺷﺪ . نام: ﻋﻤﺮ ﺑﻦ‌ ﺳﻌﺪ نقش وی در کربلا : ﻣﺠﺮﻡ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺳﻮﻡ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ سرانجام و چگونگی مرگ : ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ . نام: ﻣﺎﻟﮏ ﺑﻦ ﻧُﺴﯿﺮ ﮐِﻨﺪﯼ نقش وی در کربلا : ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ‏(ﻉ ‏) سرانجام و چگونگی مرگ : ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪ . نام: ﺍﺑﺤﺮ ﺑﻦ ﮐﻌﺐ نقش وی در کربلا : ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ‏( ﺱ ‏) ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮔﻮﺵ کودکان سرانجام و چگونگی مرگ : ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺪﻗﻪ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
بعد از وقایع کربلا چه گذشت؟ عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد،یزید دستور داد که اسرا را هم به شام بفرستید. کسانی که همراه سرهای مقدس سفر میکردند در اولین منزل فرود امدند تا غذا بخورند. در حالیکه مامورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت: "آیا امتی که حسین را میکشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟" مامورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد. دوباره مامورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: " نه این چنین نیست،بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود." مامورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند. دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت: "حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است." غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند. مامورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه السلام را از صندوق در آوردند و روی نی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در انجا زندگی میکرد. نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان میدرخشد. بیرون امد و دید نور از سر حسین علیه السلام هست،نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟ مامورین ابن زیاد. ین سر کیست؟ سر حسین ابن علی کدام علی؟ علی ابن ابیطالب. مادرش کیست؟ فاطمه دختر رسول خدا. دختر پیامبرتان؟ بلی! وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه ی چشمانمان نگه میداشتیم... ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟ مانعی ندارد. ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند. راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه میکرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی میدهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم.. فردا صبح نزدیک شام که رسیدند،ماموران سر ابی عبدالله گفتند: بیایید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند، وقتی کیسه های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود: "و لا تحسبن الله غافلا عمّا یعمل الظالمون. و در طرف دیگر: "و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون" اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند ،تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند، به منظور تکمیل تزیین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزیینات اراستند. مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند . اهل بیت وارد دمشق شدند... نفس المهموم ص423، صواعق المحرقه ص197. مناقب ابن شهراشوب ج4 ص 82 نفس الهموم ص 429 کامل بهایی ج2،ص186 به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
بعد از کربلا چه گذشت چون اهل بیت علیه السلام وارد شهر شدند، ام کلثوم علیها السلام به شمر گفت: حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟ ما را از دروازه ای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید اینهمه تماشاچی نباشیم! شمر پست فطرت دقیقا برعکس دستور داد سرها را بالای نیزه ها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند... سهل ابن سعد میگوید: برای زیارت بیت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد . دیدم تمام شهر آذین بسته شده و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند! با خودم گفتم ایا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟! ناگهان دیدم در گوشه ای چند نفر به آرامی مشغول صحبت هستند. گفتم: آیا برای شما شامی ها عیدی است که ما بی خبریم؟ گفتند : پیرمرد غریبی؟ گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم. گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آورده اند! گفتم: الله اکبر! سرحسین را می اورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!! جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزه ای در دست دارد که سری روی آن است که شبیه ترین انسانها به رسول خدا است. نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: ایا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟ حضرت سکینه فرمود: ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر مارا نگاه کنند.. جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم: اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم. مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد. از علی ابن الحسین روایت شده: هنگامیکه مارا بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم: یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟ یزید دستور داد بند از ما برداشتند. فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری..؟ ناگهان زنی از بنی هاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت: ای حبیبم حسین، ای سید اهل بیت رسول خدا...ای پسر رسول خدا..ای کشته ی اولاد زنا.. ندبه و گریه های این زن همه زنان اهل مجلس را گریانید. مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد. زینب دختر علی علیه السلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پست تر از انی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست! یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!اگر بخواهم میتوانم! زینب سلام الله فرمود: چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشی و به دین دیگری در آیی! مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش. یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد... ادامه دارد... بحار ج 45،ص129. حیات الحسین ج 3/ص371 نفس المهموم ص 433 طبری ج 7 ص381. ارشاد ص246. کامل ج4 ص86 روضه الواعظین ص 164
راضی بودن به ظلم ▫️ اباصلت هروی نقل کرده است: روزی از امام رضا علیه السلام پرسیدم: «یابن رسول الله، از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که هنگامی که امام زمان خروج فرماید، فرزندان قاتلین امام حسین علیه السلام را به‌خاطر کار پدرانشان می‌کشند. نظر شما در این باره چیست؟» امام رضا علیه السلام فرمودند : «بله، همین طور است». من با تعجب پرسیدم: «پس این آیه قرآن چه معنا می‌دهد که می فرماید: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى - هیچکس، بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد». ▫️ امام رضا علیه السلام چنین توضیح فرمودند: «خداوند در همه فرمایش‌هایش راست و درست فرموده است؛ لكن فرزندان قاتلین امام حسین از کاری که پدرانشان کرده‌اند، راضی و خشنودند و به آن افتخار می‌کنند و هرکسی که از کاری راضی و خشنود باشد، مانند کسی است که آن کار را انجام داده باشد. اگر کسی در مشرق کشته شود و دیگری در مغرب و از این کار راضی باشد، این شخص راضی، در پیشگاه خدا شریک قاتل محسوب می شود و هرگاه قائم آل محمدفقی خروج کند، به همین دلیل، فرزندان قاتلین امام حسین را خواهد کشت».۱ امام علی علیه السلام می‌فرمایند: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ - ماده شتر قوم ثمود را یک نفر کشت؛ ولی خداوند همه را عذاب کرد ؛ زیرا همه از کشتن آن خشنود بودند. از این رو قران کریم تمام افراد آن قوم را شریک در جرم معرفی کرده است و می فرماید: همه او را کشتند».۲ در زیارت امام حسین علیه السلام ضمن آنکه بر قاتلان آن حضرت و ظالمان به اهل بیت لعنت می‌فرستیم، می‌گوییم: « ...وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِه - و خدا لعنت کند امت و جماعتی را که آن ظلم‌ها و کشتارها را شنیدند و به آن‌ها راضی بودند.» ▫️ رضایت بر ظلم ظالم، از مصادیق ظلم است. ۱. عیون الرضا محم‌بن‌علی‌بن‌بابویه‌قمی(شیخ صدوق)،ج۱، ص۱۳۷ . نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۱ برشی از کتاب بیایی های وزشتی های کربلا به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
بعد از کربلا چه گذشت.. در همین وقت ماموران ابن زیاد وارد شدند و سرها را نزد یزید قرار دادند. سر حسین علیه السلام درون طشت طلا قرار داشت. سکینه و فاطمه دختران ابی عبدالله قد میکشیدند تا سر پدر را ببینند، همینکه چشمشان به سر پدر افتاد صدای شیونشان بلند شد... یزید خبیث با خوشحالی با چوب خیزران بر لب و دندان حسین علیه السلام میزد و میگفت: انتقام جنگ بدر را گرفتیم! سپس اشعاری خواند که مضمون اشعار بدین شرح است: آرزو میکند کشته های بدر که به جهنم واصل شده بودند ،حضور داشتند و این روز را میدیدند. به کشتن پسر پیغمبر افتخار میکند. تصور میکند دیگر مخالفی ندارد و حکومتش تثبیت شده و تزلزل ناپذیر است. منکر اصل دین و وحی و رسالت و تمام مسائل الهی میشود! حضرت زینب سلام الله مظلومانه با اینکه در دست دشمن اسیر است و حامی و پشتیبانی ندارد، اما با یک شجاعت بی نظیر و شهامت بی مثال بیاناتی میفرماید که بینی یزید را به خاک میمالد تا آنجا که میفرماید: من تورا انسانی بی ارزش و بی مقدار میبینم و بسیار سرزنش و توبیخ میکنم ، تو هرچه تلاش کنی و خدعه و نیرنگ به کار ببری که نام ما را از سر زبانها برداری ، و محبت مارا از قلبها خارج کنی هرگز نخواهی توانست. ننگ کار پلید تو تا ابد با هیچ آبی شسته نمیشود. یزید! گمان میکنی از اینکه تمام راههای آسمان و زمین را بر ما بستی و مارا مانند اسیران شهر به شهر میگردانی،نزد خدا بی مقدار شده ایم و تو مورد عنایت پروردگار قرار گرفته ای و مقامت نزد خدا افزون گشته که بر ما پیروز گشتی و این چنین اظهار خوشحالی میکنی؟ چون دنیا به کام توست و حکومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنین نیست! گفته ی خدا را فراموش نکن: "کفار گمان نکنند که مهلت دادن به آنها به خیر آنها است،بلکه به آنها مهلت میدهیم تا بر گناهانشان بیفزایند که برای آنان عذابی دردناک است" ای پسر آزاد شدگان! آیا رواست که کنیزکان خود را در پس پرده ی حجاب نگه داری و دختران رسول الله را در مسیر دید دشمنان باز بذاری تا به چهره آنان بنگرند در حالیکه مرد و محرمی ندارند تا از آنان حمایت کند؟! چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسی که فرزند هند جگرخواره هست و گوشت او از خون شهدای ما روییده! کسی که با چوب خیزران بر لب و دندان سید جوانان اهل بهشت میزند .. صبر کن که بزودی به پدران خود ملحق خواهی شد در حالیکه آرزو میکنی ای کاش فلج و لال بودم و چنین حرفایی نمیزدم.. هرچند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید میکند و اندوهم را افزون میسازد اما باید تورا خوار و کوچک سازم و از این گردن فرازی فرود آورم.. تمام کوشش خود را به کار بگیر ولی بدان بخدا قسم نمیتوانی یاد مارا از میان مردم محو کنی و احکام الهی را نابود سازی، ننگ عمل پلیدت تا ابدت ماندگار میشود،مدت زندگیت کوتاه و همدستانت اندک است و روز قیامت منادی ندا میدهد: آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است... نفس المهموم ص 444 حیات الحسین ج 4 بحار ج 45 ص133 اعلام النسا ج 2 2 504
بعد از کربلا چه گدشت از سخنرانیهای حضرت زینب سلام الله علیها،مردمی که در کاخ جمع شده بودند منقلب شده و احساس ندامت میکردند. در این هنگام که امام سجاد علیه السلام را بر یزید وارد کردند، یزید که سرشکسته شده بود و دنبال بهانه ای برای شهید کردن امام سجاد علیه السلام بود از او سوالاتی میپرسید و امام هم به کوتاهی پاسخ میداد. در حالیکه تسبیح کوچکی در دست داشت و آنرا میچرخانید. یزید گفت: این چه کاری است که من با تو سخن میگویم و با تسبیح بازی میکنی و احترام نمیگذاری؟ امام علیه السلام فرمود: پدرم از جدم برایم نقل کرده که وقتی نماز صبح را انجام میداد تسبیح به دست میگرفت و ذکری میگفت. سپس تسبیح را در دست میچرخانید و به کارش میرسید بدون اینکه ذکری بگوید و میفرمود: چرخاندن تسبیح ذکر به حساب می آید و چون در رختخواب میرفت تسبیح را زیر بالشش قرار میداد و میخوابید و میفرمود تا صبح تسبیح ذکر میکند. من از روش آنها پیروی میکنم. یزید گفت: با هرکدام از شما که سخن میگویم به گونه ای سخن میگوید که در گفتار پیروز میشود! در تاریخ آمده است که بعد از این سخنان یزید امام سجاد و اهل بیت را در خرابه ی بی سقفی منزل داد که از سرما و گرما در پناه نبودند. انقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید. منهال عمرو میگوید: امام سجاد را دیدم که تکیه بر عصا دیده و پاهایش مانند دوتا نی خشک و خون از آنها جاری بود، رنگ شریفش نیز زرد شده بود. از او پرسیدم: یابن رسول الله چگونه صبح کردید؟ امام سجاد فرمود: چگونه است حال کسی که در دست یزید اسیر است؟ زنهای ما تابحال از طعام سیر نشده اند و سرهایشان پوشیده نگردیده است.. هروقت هم که یزید مارا میطلبد گمان میکنم قصد کشتن مارا دارد. منهال! عرب به عجم افتخار میکند که محمد صلی الله علیه و آله عربی است ولی ما خاندان مردانمان کشته میشود توسط خود اعراب و زنان و اطفالمان اسیر میشوند! پرسیدم : کجا میروید؟ فرمود جایی که به ما داده اند حفاظی ندارد و آفتاب پوست مارا گداخته است. جهت ضعف بدن بیرون آمده ام تا قدری استراحت کنم و برگردم از جهت ترس بر زنان.... در این حال صدای زنی بلند شد: نور دیده ام کجا میروی؟ برگرد که از دشمن بر جان تو میترسم!امام با شنیدن صدای عمه اش مرا گذاشت و به خرابه بازگشت... ادامه مقتل مقرم ص 453، بحار ج45 ص 140، لهوف ص 193. نفس المهموم ص ۴۵۶ به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
بعد از کربلا چه گذشت اهل بیت امام حسین علیه السلام از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بود،خبر شهادت پدر را مخفی میداشتند. دختر سه ساله ی حسین علیه السلام شبی از خواب پرید و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم حسین الان کنارم بود و مرا در آغوش گرفت...به کجا رفت؟ اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شده بودند صدای ضجه و ناله شان بلند شد. صدای شیون به خانه ی یزید رسید و از خواب بیدار شد! پرسید در خرابه چه خبر است؟ گفتند دختر حسین،بهانه ی پدر گرفته است. یزید لعنت الله گفت: سر پدرش را برایش ببرید.. سر حسین علیه السلام را درون طشتی نهاده و با پارچه ای میپوشانند و برای رقیه خاتون می آورند. او به خیال اینکه برایش غذا آورده اند فرمود: عمه جان من گرسنه نیستم،من بابایم حسین را می خواهم! گفتند: هرچه میخواهی در میان طشت است. دختر ابی عبدالله با دستهای کوچکش روی ظرف را برداشت... چشمش به سر بریده پدر افتاد،سر را در آغوش گرفت و با سر پدر شروع به دردودل کرد ... بعد از ساعتی اهل بیت حسین دیدند که سر یک طرف و رقیه به طرفی افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد... حضرت سکینه نقل میکند: هنگامی که در خرابه شام بودیم ،شبی در خواب دیدم پنج نفر بر مرکبهایی از نور سوارند و فرشتگان انها را احاطه نموده و خادمی نیز با آنها است براهی میروند، مرکبها گذشتند ولی خادم بر طرف من آمد و گفت: سکینه جدت رسول خدا بهت سلام میرساند. گفتم: سلام خدا بر رسولش، تو کیستی؟ گفت : من خادمی هستم از خدمه بهشت. گفتم : این مردانی که بر مرکبهای نور سوارند،کیستند و به کجا میروند؟ گفت اولی آدم صفی الله،دومی ابراهیم خلیل الله،سومی موسی کلیم الله، چهارمی عیسی روح الله و پنجمی که محاسنش را در دست گرفته،گاهی می افتد و برمیخیزد... او جدت رسول خداست ،که برای زیارت پدرت حسین به کربلا میروند. همینکه نام جدم را شنیدم به سویش دویدم تا از مصائبی که بر ما گذشته او را خبر بدهم و بگویم ستمکاران با ما چه کرده اند، که ناگهان دیدم پنج هودج از نور به زمین فرود آمدند و در میان هر هودج خانمی نشسته. پرسیدم اینان کیستند؟ گفت: اولی حوا ام البشر، دومی آسیه بنت مزاحم، سومی مریم دختر عمران، چهارمی خدیجه خویلد، و اون خانومی که دست بر سر نهاده گاهی می افتدو گاهی برمیخیزد جده ی تو فاطمه دختر رسول خداست. گفتم میروم و به جده ام فاطمه شکایت این ستمکاران را مینمایم.دویدم جلوی حضرت زهرا را گرفتم و گریه کنان گفتم: مادر،مادر بخدا قسم حق مارا منکر شدند... مادر،مادر بخدا سوگند جمع مارا پراکنده ساختند، مادر..مادر بخدا پدرم حسین را شهید کردند.. فرمود: سکینه جان دیگر بس است.ناله ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را برید، این پیراهن آغشته به خون پدرت حسین است که از خود جدا نمیکنم تا خدا را ملاقات نمایم... که ناگهان از خواب بیدار شدم... پس از آنکه یزید دریافت که برنامه قتل حسین بر خلاف تصوراتش نتوانست محبت اهل بیت را از دلها بیرون کند و نه تنها حکومتش تثبیت نشد بلکه متزلزل گشت و با واکنش قتل حسین علیه السلام از همه طرف رو به رو شد. در مقام گرامیداشت ظاهری اهل بیت برآمد و آنان را در مجلسی خصوصی احضار کرد و گفت:شما دوست دارید در شام بمانید و با عزت و احترام زندگی کنید و همواره مورد لطف حکومت باقی بمانید یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما بر آورده گردد؟ اعیان الشیعه ج 1 ص626. مقرم 456 نفس المهموم ص 466 بحار جلد ۴۵ ص ۱۴۴ به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
بعد از کربلا چه گذشت. اهل بیت علیه السلام در پاسخ یزید گفتند: ما برای حسین علیه السلام عزاداری نکردیم،فعلا میخواهیم برایش عزاداری کنیم. یزید قبول کرد و خانه مجلللی در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند. تمام زنان قریشی و هاشمی که در شام زندگی میکردند حتی زنان بنی امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزای حسینی شرکت کردند... پس از آنکه مردم شام خاندان اهل بیت را شناختند،مخصوصا بعد از سخنرانی کوبنده حضرت زینب و امام سجاد علیه السلام ،حکومت بنی امیه به افتضاح کشیده شد و انقلاب فکری در مردم ایجاد نمود. یزید امام سجاد را خواست و اظهار داشت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را! اگر من با پدرت روبرو میشدم تمام پیشنهادات اورا میپذیرفتم،لکن مقدرات الهی است که باید اجرا شود،اکنون حاجتی داری،بخواه. امام سجاد علیه السلام فرمود: حاجت اولم این است که سر بابایم حسین را به من نشان بدهی تا اورا دیدار و وداع کنم. دوم دستور بده هرچه از ما غارت کردند به ما برگردانند. سوم اگر قصد کشتنم را داری کسی را همراه زنان بفرست تا ایشان را به حرم جدشان برگرداند. یزید گفت: سر پدرت را هرگز نخواهی دید، اما از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن میرسانی و به جای آنچه از شما گرفته اند چندین برابر به شما خواهم داد. امام فرمود: چشم داشتی به مال تو نداریم بلکه در میان این اموال لباسهایی است که جده ام حضرت زهرا آنرا رشته و بافته است و مخصوصا روسری و پیراهن و گوشواره های فاطمه دختر رسول خدا در میان آنهاست.. یزید دستور داد آنها را برگردانند و دویست دینار هم بر آنها افزود که امام علیه السلام آنرا در میان فقرا تقسیم کرد... نفس المهموم ص455 بحار ج 45 ص144 ارشاد ص 247 حیات الامام حسین ج3 ص392
بعد از کربلا چه گذشت. بعد از مراسم عزاداری،امام سجاد و اهل بیت ابا عبدالله نزدیک مدینه رسیدند. امام فرمود خیمه ها را سرپا کنند و زنان و اهل بیت وارد شدند. سپس به بشیر فرمود: وارد مدینه شو و مردم را از شهادت اباعبدالله و آمدن ما باخبر کن. بشیر اطاعت کرد و وارد مدینه شد و به مسجد رفت. سپس صدایش به گریه بلند شد و اشعاری سرود وگفت: من بشیر ابن جنلم فرستاده امام سجادم، علی ابن حسین یا عمه ها و خواهرانش بیرون دروازه مدینه اند و مرا فرستاده تا مکانش را به شما معرفی کنم. مردم شتابان به خارج مدینه هجوم آوردند، زنی نماند در مدینه که بیرون نیامده باشد. همگی صدایشان به گریه و شیون بلند شد و مدینه یکپارچه ضجه و ناله شد وقتی مردم خارج از مدینه تجمع کردند، امام از خیمه خارج شد در حالی که گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشکهایش را پاک میکرد. مردم با دیدن حضرت صدایشان به شیون بلند شد و حضرت را تسلیت و تعزیت گفتند. امام روی صندلی نشست و سپس با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند سپس ضمن ایراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس میگویم که ما را با ابتلا به مصیبتهای بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد. حسین و افراد و اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را شهر به شهر گرداندند. این مصیبتی است که مثل و مانندی ندارد. مردم! ما از شهر خود رانده شدیم و در بیابانها سرگردان شدیم، بدون انکه جرمی مرتکب شده باشیم و یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم. چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده ای بود که به مارسید و ما به حساب خدا میگذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده... ورود اهل بیت به مسجد رسول الله اهل بیت به محض ورود به مدینه قبل از رفتن به خانه هایشان به کنار قبر مطهر رسول الله میروند تا گزارش سفرشان را به رسول خدا بدهند و شکایت کنند. چه گفتگوهایی بود و چه دردودل هایی کردند که تاریخ از بیان آن عاجز است و مختصرا آورده میشود: زینب سلام الله علیها دستها را دو طرف درب مسجد گذاشت و سر را داخل مسجد برد و صدا زد: یا جداه! خبر قتل برادرم حسین را آورده ام.... سکینه با صدای بلند فریاد کشید: ای جد گرامی از آنچه برماگذشته است پیش تو شکایت آورده ام، بخدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او ندیدم . با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین میزد و میگفت: حسین چوبها را چگونه میبینی...؟ لهوف ص 197 بحار ج 45 ص 147 نفس المهموم ص 469 حیات الحسین
بعد از کربلا چه گذشت. گریه های امام سجاد در طول زندگی: امام سجاد علی ه السلام پس از واقعه کربلا تا آخر عمر اشک چشمش خشک نشد. حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گریست در حالیکه روزها را روزه میگرفت و شبها را به عبادت میپرداخت. هنگام افطار غلام آن حضرت غذایش را حاضر میساخت و عرض میکرد :غذایتان را میل کنید. امام میفرمود: پسر پیغمبر را با شکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند.. آنقدر تکرار میفرمود و گریه میکرد تا غذا با اشک چشمش مخلوط میگردید.. یکی از غلامان حضرت گفت: امام سجاد روزی راه صحرا را در پیش گرفت،من در پی اش رفتم دیدم روی سنگ خشنی به سجده افتاده و صدای گریه اش بلند است و مکرر میفرماید: لا اله الا الله حقاحقا، لااله الا الله تعبدا و رقا،لااله الاالله ایمانا و تصدیقا و صدقا.. من تا هزار بار اذکار حضرت را شمردم! آنگاه سر از سجده برداشت در حالیکه تمام صورت و محاسنش از اشک به حدی خیس بود که انگار آنرا شسته باشد.. گفتم: مولای من،وقت آن نرسیده که اندوهتان به پایان برسد؟ فرمود: وای برتو، یعقوب پیغمبر دوازده تا پسر داشت خدا یکی از آنان را پنهان کرد موی سرش از اندوه سفید شد و کمرش از غم خمید و دیدگانش را به سبب گریه از دست داد، درحالیکه میدانست فرزندش زنده است. من پدر و هفده نفر از بستگانم را دیدم که به خون آغشته روی زمین افتاده اند پس چگونه اندوهم پایان پذیرد و گریه ام بکاهد...
اسرار ذکر لاحول ولاقوة الا بالله دفع بلا و رفع غم و غصه امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: کسى که در هر روز صد بار بگوید لا حول و لا قوة الا بالله خداوند هفتاد نوع بلا را از او دور مى گرداند که کمترین آنها غم و غصه است تأخیر زمان مرگ امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: آن کس که هزار بار بگوید لا حول و لا قوة الا بالله خداى تعالى حج خانه اش را روزى اش خواهد نمود و اگر مرگش نزدیک باشد، خدا آن را به تأخیر خواهد انداخت تا حج را روزى اش ‍ سازد. ذکر سر بریده امام حسین (علیه السلام ) در دمشق شنیده شد که سر مطهر امام حسین (ع ) مى گوید: لا حول و لا قوة الا بالله . گنجى از بهشت رسول خدا (صل الله علیه وآله ) فرمود: بسیار «لا حول و لا قوة الا بالله» بگویید که آن از گنج هاى بهشت است . دور شدن هفتاد بلا راوى مى گوید شنیدم که امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: کسى که بگوید لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم خداى عزوجل به خاطر آن هفتاد نوع بلا را از او دور مى گرداند که کمترین آنها خفه شدن است رفع درد و اندوه از پیغمبر اکرم (صل الله علیه وآله ) روایت شده است که فرمودند: سخن لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم گنجى از گنجهاى بهشت است و آن باعث شفا یافتن از نود و نه درد است که آسانترین آنها اندوه است شفاى هفتاد و دو نوع درد رسول خدا (صل الله علیه وآله ) فرمود: هر کس که نعمت هاى فراوان به وى برسد الحمد لله رب العالمین بسیار بگوید، و آن که تهیدستى به وى فشار آورد لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم زیاد بگوید که آن گنجى از گنج هاى بهشت است و شفاى هفتاد و دو نوع درد است که کمترین آنها اندوه مى باشد. هرگاه اندوهگین شدى از امام صادق (علیه واله ) روایت شده است که در سفارشى فرموده اند: اى ، سفیان ! هر گاه خدا به یکى از شما نعمتى عطا فرمود، بایستد و خداى عزوجل را ستایش و سپاس گوید، یعنى بگوید الحمد لله و هر گاه روزى اش برسد، باید درخواست آمرزش کند، یعنى بگوید استغفر الله و هر گاه اندوهگین شود، بگوید لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم داروى نود و نه بیمارى از رسول خدا (صل الله علیه واله ) روایت شده است که فرمودند: گفتن لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم دارویى است که نود و نه بیمارى را بهبود مى بخشد که آسانترین آنها اندوه است و معناى این کلمه چنین است هیچ حرکت و نیرویى جز به سبب و خواست خدا پدید نیامد. رفع شدن بلایا از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: هر گاه نماز بامداد و مغرب خواندى ، هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم زیرا هر که آن را بگوید، به او نرسد جنون و جذام و برص ، و نه هفتاد نوع از انواع بلا امام صادق (علیه السلام ) نقل است که پیامبر (ص ) فرموده اند: هر کس که فقر به او روى آورد، این ذکر را زیاد بگوید: لا حول و لا قوة الا بالله . مرتفع شدن انواع بلیات از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که رسول گرامى خدا (ص) فرمودند: هر کس سه بار بگوید بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم خداوند تعالى نود و نه نوع از انواع بلا را از او دور سازد که آسان ترین آنها خفگى است درمان بیمارى و ندارى اسماعیل بن عبدالخالق گوید: مردى از اصحاب پیامبر (ص) دیر به خدمت ایشان رسید و سپس نزد آن حضرت آمد. رسول خدا (صل الله علیه وآله ) به او فرمود: چه چیزى موجب دیر کردن تو شد از آمدن نزد ما؟ عرض کرد: بیمارى و ندارى . فرمود: آیا به تو دعائى یاد ندهم که خدا به وسیله آن بیمارى و ندارى را از تو ببرد؟ عرض کرد: چرا یا رسول الله . پیامبر (ص ) فرمود: بگو «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ، توکلت على الحى الذى لا یموت و الحمد لله الذى لم یتخذ (صاحبة و لا) ولدا و لم یکن له شریک فى الملک و لم یکن له ولى من الذل و کبره تکبیرا.» گوید: درنگى نکرد که نزد پیغمبر (ص ) بازگشت و عرض کرد: یا رسول الله خداوند بیمارى و ندارى را از من برد صد بار بعد از نماز صبح امام رضا (علیه وآله ) فرمود: هر کس پس از نماز صبح صد بار،، بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم بگوید، به اسم اعظم خدا از سیاهى چشم به سفیدى آن نزدیک تر شده و به راستى که در مدار اسم اعظم قرار گرفته است به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
‍ تأیید اجتهاد شیخ انصاری توسّط امام_زمان (علیه السلام) بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر، آیت الله حاج شیخ محمّدحسن مردم به مرحوم شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) مراجعه کردند واز او رساله عملیّه خواستند. شیخ انصاری فرمود: «با بودن سیّد العلماء مازندرانی که از من اعلم است ودر بابل زندگی می کند من رساله عملیّه ندارم واین عمل را انجام نمی دهم». لذا خود شیخ انصاری نامه ای برای سیّد العلماء به بابل نوشت واز او خواست، که به نجف اشرف مشرّف شود وزعامت حوزه علمیّه شیعه را به عهده بگیرد. سیّد العلماء، در جواب نامه شیخ انصاری نوشت: «درست است من وقتی در نجف بودم وبا شما مباحثه می کردم، از شما در فقه قویتر بودم، ولی چون مدّتها است که در بابل زندگی می کنم وجلسه بحثی ندارم و تارک شده ام شما را از خود اعلم می دانم، لذا باید مرجعیّت را خود شما قبول فرمائید». با این حال شیخ انصاری فرمود: «من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم، لذا اگر مولایم حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام تعیین کنند، من آن را قبول خواهم کرد». روزی معظّم له در مجلس درس نشسته بود وشاگردان هم اطرافش نشسته بودند، دیدند شخصی که آثار عظمت وجلال از قیافه اش ظاهر است وارد شد وشیخ انصاری به او احترام گذاشت. او در حضور طلاّب به شیخ انصاری رو کرد وفرمود: «نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد، چیست؟» (این مسأله به خاطر آنکه مسخ در این امّت وجود ندارد در هیچ کتابی عنوان نشده است). لذا شیخ انصاری عرض کرد: «چون در کتابها این بحث عنوان نشده من هم نمی توانم، جواب عرض کنم». فرمود: «حالا بر فرض یک چنین کاری انجام شد ومردی مسخ گردید، زنش باید چه کند». شیخ انصاری عرض کرد: «به نظر من اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عدّه طلاق بگیرد وبعد شوهر کند، چون مرد زنده است وروح دارد، ولی اگر شوهر به صورت جماد درآمده باشد، باید زن عدّه وفات بگیرد زیرا مرد به صورت مرده درآمده است». آن آقا سه مرتبه فرمود: «انت المجتهد. انت المجتهد. انت المجتهد». یعنی: «تو مجتهدی» وپس از این کلام آن آقا برخاست واز جلسه درس بیرون رفت. شیخ انصاری می دانست که او حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) است وبه او اجازه اجتهاد داده اند، لذا فوراً به شاگردان فرمود: «این آقا را دریابید». شاگردان برخاستند هر چه گشتند کسی را ندیدند. لذا شیخ انصاری بعد از این جریان حاضر شد که رساله عملیّه اش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند. گنجینه دانشمندان اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌