eitaa logo
خطابه
204 دنبال‌کننده
3 عکس
4 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اسرار ذکر لاحول ولاقوة الا بالله دفع بلا و رفع غم و غصه امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: کسى که در هر روز صد بار بگوید لا حول و لا قوة الا بالله خداوند هفتاد نوع بلا را از او دور مى گرداند که کمترین آنها غم و غصه است تأخیر زمان مرگ امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: آن کس که هزار بار بگوید لا حول و لا قوة الا بالله خداى تعالى حج خانه اش را روزى اش خواهد نمود و اگر مرگش نزدیک باشد، خدا آن را به تأخیر خواهد انداخت تا حج را روزى اش ‍ سازد. ذکر سر بریده امام حسین (علیه السلام ) در دمشق شنیده شد که سر مطهر امام حسین (ع ) مى گوید: لا حول و لا قوة الا بالله . گنجى از بهشت رسول خدا (صل الله علیه وآله ) فرمود: بسیار «لا حول و لا قوة الا بالله» بگویید که آن از گنج هاى بهشت است . دور شدن هفتاد بلا راوى مى گوید شنیدم که امام صادق (علیه السلام ) فرمودند: کسى که بگوید لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم خداى عزوجل به خاطر آن هفتاد نوع بلا را از او دور مى گرداند که کمترین آنها خفه شدن است رفع درد و اندوه از پیغمبر اکرم (صل الله علیه وآله ) روایت شده است که فرمودند: سخن لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم گنجى از گنجهاى بهشت است و آن باعث شفا یافتن از نود و نه درد است که آسانترین آنها اندوه است شفاى هفتاد و دو نوع درد رسول خدا (صل الله علیه وآله ) فرمود: هر کس که نعمت هاى فراوان به وى برسد الحمد لله رب العالمین بسیار بگوید، و آن که تهیدستى به وى فشار آورد لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم زیاد بگوید که آن گنجى از گنج هاى بهشت است و شفاى هفتاد و دو نوع درد است که کمترین آنها اندوه مى باشد. هرگاه اندوهگین شدى از امام صادق (علیه واله ) روایت شده است که در سفارشى فرموده اند: اى ، سفیان ! هر گاه خدا به یکى از شما نعمتى عطا فرمود، بایستد و خداى عزوجل را ستایش و سپاس گوید، یعنى بگوید الحمد لله و هر گاه روزى اش برسد، باید درخواست آمرزش کند، یعنى بگوید استغفر الله و هر گاه اندوهگین شود، بگوید لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم داروى نود و نه بیمارى از رسول خدا (صل الله علیه واله ) روایت شده است که فرمودند: گفتن لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم دارویى است که نود و نه بیمارى را بهبود مى بخشد که آسانترین آنها اندوه است و معناى این کلمه چنین است هیچ حرکت و نیرویى جز به سبب و خواست خدا پدید نیامد. رفع شدن بلایا از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: هر گاه نماز بامداد و مغرب خواندى ، هفت بار بگو: بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم زیرا هر که آن را بگوید، به او نرسد جنون و جذام و برص ، و نه هفتاد نوع از انواع بلا امام صادق (علیه السلام ) نقل است که پیامبر (ص ) فرموده اند: هر کس که فقر به او روى آورد، این ذکر را زیاد بگوید: لا حول و لا قوة الا بالله . مرتفع شدن انواع بلیات از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که رسول گرامى خدا (ص) فرمودند: هر کس سه بار بگوید بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم خداوند تعالى نود و نه نوع از انواع بلا را از او دور سازد که آسان ترین آنها خفگى است درمان بیمارى و ندارى اسماعیل بن عبدالخالق گوید: مردى از اصحاب پیامبر (ص) دیر به خدمت ایشان رسید و سپس نزد آن حضرت آمد. رسول خدا (صل الله علیه وآله ) به او فرمود: چه چیزى موجب دیر کردن تو شد از آمدن نزد ما؟ عرض کرد: بیمارى و ندارى . فرمود: آیا به تو دعائى یاد ندهم که خدا به وسیله آن بیمارى و ندارى را از تو ببرد؟ عرض کرد: چرا یا رسول الله . پیامبر (ص ) فرمود: بگو «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم ، توکلت على الحى الذى لا یموت و الحمد لله الذى لم یتخذ (صاحبة و لا) ولدا و لم یکن له شریک فى الملک و لم یکن له ولى من الذل و کبره تکبیرا.» گوید: درنگى نکرد که نزد پیغمبر (ص ) بازگشت و عرض کرد: یا رسول الله خداوند بیمارى و ندارى را از من برد صد بار بعد از نماز صبح امام رضا (علیه وآله ) فرمود: هر کس پس از نماز صبح صد بار،، بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم بگوید، به اسم اعظم خدا از سیاهى چشم به سفیدى آن نزدیک تر شده و به راستى که در مدار اسم اعظم قرار گرفته است به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
‍ تأیید اجتهاد شیخ انصاری توسّط امام_زمان (علیه السلام) بعد از فوت مرحوم صاحب جواهر، آیت الله حاج شیخ محمّدحسن مردم به مرحوم شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) مراجعه کردند واز او رساله عملیّه خواستند. شیخ انصاری فرمود: «با بودن سیّد العلماء مازندرانی که از من اعلم است ودر بابل زندگی می کند من رساله عملیّه ندارم واین عمل را انجام نمی دهم». لذا خود شیخ انصاری نامه ای برای سیّد العلماء به بابل نوشت واز او خواست، که به نجف اشرف مشرّف شود وزعامت حوزه علمیّه شیعه را به عهده بگیرد. سیّد العلماء، در جواب نامه شیخ انصاری نوشت: «درست است من وقتی در نجف بودم وبا شما مباحثه می کردم، از شما در فقه قویتر بودم، ولی چون مدّتها است که در بابل زندگی می کنم وجلسه بحثی ندارم و تارک شده ام شما را از خود اعلم می دانم، لذا باید مرجعیّت را خود شما قبول فرمائید». با این حال شیخ انصاری فرمود: «من یقین به لیاقت خود برای این مقام ندارم، لذا اگر مولایم حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) به من اجازه اجتهاد بدهند و مرا برای این مقام تعیین کنند، من آن را قبول خواهم کرد». روزی معظّم له در مجلس درس نشسته بود وشاگردان هم اطرافش نشسته بودند، دیدند شخصی که آثار عظمت وجلال از قیافه اش ظاهر است وارد شد وشیخ انصاری به او احترام گذاشت. او در حضور طلاّب به شیخ انصاری رو کرد وفرمود: «نظر شما درباره زنی که شوهرش مسخ شده باشد، چیست؟» (این مسأله به خاطر آنکه مسخ در این امّت وجود ندارد در هیچ کتابی عنوان نشده است). لذا شیخ انصاری عرض کرد: «چون در کتابها این بحث عنوان نشده من هم نمی توانم، جواب عرض کنم». فرمود: «حالا بر فرض یک چنین کاری انجام شد ومردی مسخ گردید، زنش باید چه کند». شیخ انصاری عرض کرد: «به نظر من اگر مرد به صورت حیوانات مسخ شده باشد، زن باید عدّه طلاق بگیرد وبعد شوهر کند، چون مرد زنده است وروح دارد، ولی اگر شوهر به صورت جماد درآمده باشد، باید زن عدّه وفات بگیرد زیرا مرد به صورت مرده درآمده است». آن آقا سه مرتبه فرمود: «انت المجتهد. انت المجتهد. انت المجتهد». یعنی: «تو مجتهدی» وپس از این کلام آن آقا برخاست واز جلسه درس بیرون رفت. شیخ انصاری می دانست که او حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) است وبه او اجازه اجتهاد داده اند، لذا فوراً به شاگردان فرمود: «این آقا را دریابید». شاگردان برخاستند هر چه گشتند کسی را ندیدند. لذا شیخ انصاری بعد از این جریان حاضر شد که رساله عملیّه اش را به مردم بدهد تا از او تقلید کنند. گنجینه دانشمندان اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‍ امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
نماز فارسی و سیدرحیم ارباب رحمت الله علیه *اززبان دکتر محمد جواد شریعت* سال یک هزار و سیصد و سی و دو شمسی بود. من و عده‌ای از جوانان پرشور آن روزگار پس از تبادل نظر و بحث و مشاجره به این نتیجه رسیده بودیم که چه دلیلی وجود دارد که ما نماز را به عربی بخوانیم؟ چرا نماز را به زبان فارسی نخوانیم؟ و عاقبت تصمیم گرفتیم که نماز را به فارسی بخوانیم و همین کار را هم کردیم. والدین ما، کم کم از این موضوع آگاهی یافتند و به فکر چاره افتادند. آنها هم پس از تبادل نظر با یکدیگر تصمیم گرفتند که اول، خود با نصیحت کردن ،ما را از این کار باز دارند و اگر مؤثر نبود راه دیگری برگزینند. چون پند دادن آنها مؤثر نیفتاد،ما را نزد یکی از روحانیون آن زمان بردند. آن روحانی وقتی فهمید ما به زبان فارسی نماز می‌خوانیم به طرز اهانت آمیزی، ما را کافر و نجس خواند و این عمل او ما را در کارمان راسخ‌تر کرد. عاقبت پدر یکی از ما پیشنهاد داد که ما را محضر آیت‌الله حاج آقا رحیم ارباب ببرند. این فکر مورد تأیید قرار گرفت. روزی آنها نزد ایشان می‌روند و موضوع را درمیان می‌گذارند. ایشان دستور می‌دهد که در وقت معینی ما را خدمت ایشان راهنمائی کنند. حکیم فرزانه، فقیه بزرگوار و معلم اخلاق، حضرت آیت‌الله حاج آقا رحیم ارباب از علمای بزرگ اصفهان و استادی مسلم در تمام علوم اسلامی متداول از جمله حکمت، ادبیات، تفسیر، کلام، هیئت، ریاضی، فقه و اصول بود. آن بزرگوار علاوه‌بر دانش سرشار، فردی عارف، پرکار، مؤدب، متواضع و در مجموع الگو و نمونه‌ای از یک انسان کامل بود. همواره رفتار و برخوردهای ایشان با مردم زبانزد خاص و عام است. روز موعود ما را که تقریباً پانزده نفر بودیم، محضر مبارک ایشان بردند. در همان لحظه اول چهره نورانی و لبان خندان ایشان ما را مجذوب خود ساخت و آن بزرگمرد را غیر از دیگران یافتیم و دانستیم که اکنون با شخصیتی استثنایی مواجه هستیم. ایشان در آغاز دستور پذیرایی از ما را صادر فرمود، سپس رو به والدین ما کرد و فرمود: شما که نماز را به فارسی نمی‌خوانید فعلاً تشریف ببرید و ما را با فرزندانتان تنها بگذارید. وقتی آنها رفتند حضرت آیت‌الله ارباب رو به ما کرد و فرمود: بهتر است شما یکی یکی خودتان را به من معرفی کنید و هر کدام بگوئید که در چه سطح تحصیلی هستید و در چه رشته‌ای درس می‌خوانید. پس از آنکه امر ایشان را اطاعت کردیم، به تناسب رشته و کلاس هر کدام از ما، پرسش‌های علمی طرح کرده و از درس‌هایی از قبیل جبر و مثلثات و فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مسائلی پرسیدند که پاسخ اغلب آنها از عهده درس‌های نیم بندی که ما خوانده بودیم خارج بود؛ اما هر یک از ما که از عهده پاسخ پرسش‌های ایشان برنمی آمد، با اظهار لطف ایشان مواجه می‌شد که با لحن پدرانه‌ای پاسخ درست آن پرسش‌ها را می‌فرمود. اکنون می‌فهمیم که ایشان با طرح این سؤالات قصد داشت ما را خلع سلاح کند و به ما بفهماند که آن دروس جدیدی که شما می‌خوانید، من بهترش را می‌دانم ولی به آنها مغرور نشده ام. پس از اینکه همه ما را خلع سلاح کرد، به موضوع اصلی پرداخت و فرمود: والدین شما نگران شده‌اند که شما نمازتان را به فارسی می‌خوانید، آنها نمی‌دانند که من کسانی را می‌شناسم که نعوذبالله، اصلاً نماز نمی‌خوانند. شما جوانان پاک اعتقادی هستید که هم اهل دین هستید و هم اهل همت. من در جوانی می‌خواستم مثل شما نماز را به فارسی بخوانم اما مشکلاتی پیش آمد که نتوانستم به این خواسته جامه عمل بپوشم، اکنون شما به خواسته دوران جوانی من لباس عمل پوشانیده اید، آفرین به همت شما! اما من در آن روزگار به اولین مشکلی که برخوردم ترجمه صحیح سوره حمد بود که لابد شما آن مشکل را حل کرده‌اید. اکنون یک نفر از شما که از دیگران بیشتر مسلط است به من جواب دهد که بسم الله الرحمن الرحیم را چگونه ترجمه کرده است؟ یکی از ما به عادت محصلین دستش را بالا گرفت و داوطلب پاسخ شد. ایشان، با لبخند فرمود: خوب شد که طرف مباحثه ما یک نفر است، زیرا من از عهده پانزده جوان نیرومند برنمی‌آمدم. بعد رو به آن جوان کرد و فرمود: بفرمائید که بسم الله را چگونه ترجمه کرده‌اید؟ آن جوان گفت: بسم الله الرحمن الرحیم را طبق عادت جاری ترجمه کرده‌ایم: به نام خداوند بخشنده مهربان. حضرت ارباب با لبخندی فرمود: گمان نکنم که ترجمه درست بسم الله این باشد. در مورد «بسم» ترجمه «به نام» عیبی ندارد. اما «الله» قابل ترجمه نیست زیرا اسم عَلَم (=خاص) است برای خدا و اسم عَلَم را نمی‌توان ترجمه کرد. مثلاً اگر اسم کسی «حسن» باشد نمی‌توان به او گفت «زیبا». درست است که ترجمه «حسن» زیباست اما اگر به آقای حسن بگوئیم آقای زیبا، حتماً خوشش نمی‌آید. کلمه الله اسم خاص است که مسلمانان بر ذات خداوند متعال اطلاق می‌کنند، همان گونه که یهود خدای متعال را «یهوه» و زردشتیان «اهورامزدا» می‌گویند. ادامه دارد
براین نمی‌توان «الله» را ترجمه کرد بلکه باید همان لفظ جلاله را به کار برد. «رحمان» را چگونه ترجمه کرده‌اید؟ رفیق ما پاسخ داد: رحمان را بخشنده معنا کرده‌ایم. حضرت ارباب فرمود: این ترجمه بد نیست ولی کامل هم نیست زیرا رحمان یکی از صفات خداست که شمول رحمت و بخشندگی او را می‌رساند و این شمول در کلمه بخشنده نیست. یعنی در حقیقت رحمان یعنی خدایی که در این دنیا هم بر مؤمن و هم بر کافر رحم می‌کند و همه را در کنف لطف و بخشندگی خود قرار می‌دهد؛ از جمله آنکه نعمت رزق و سلامت جسم و امثال آن عطا می‌فرماید. در هر حال ترجمه بخشنده برای رحمان در حد کمال ترجمه نیست. «رحیم» را چطور ترجمه کرده‌اید؟ رفیق ما جواب داد: رحیم را به «مهربان» ترجمه کرده‌ایم. حضرت آیت‌الله ارباب فرمود: اگر مقصودتان از رحیم من بودم (چون نام مبارک ایشان رحیم بود) بدم نمی‌آمد که اسم مرا به «مهربان» برگردانید؛ اما چون رحیم کلمه‌ای قرآنی و نام پروردگار است نباید آن را غلط معنا کنیم. باز هم اگر آن را به «بخشاینده» ترجمه کرده بودید، راهی به‌دهی می‌برد، زیرا رحیم یعنی خدایی که در آن دنیا گناهان مؤمنان را عفو می‌کند و صفت «بخشایندگی» تا حدودی این معنا را می‌رساند. بنابر آنچه گفته شد معلوم شد که آنچه در ترجمه «بسم الله» آورده‌اید بد نیست ولی کامل نیست و از جهتی نیز در آن‌ اشتباهاتی هست و من هم در دوران جوانی که چنین قصدی داشتم به همین مشکلات برخورد کردم و از خواندن نماز به فارسی منصرف شدم؛ تازه این فقط آیه اول سوره حمد بود ، اگر به بقیه آیات بپردازیم، موضوع خیلی مشکل‌تر از این خواهد شد. اما من عقیده دارم شما اگر باز هم به این امر اصرار دارید، دست از نماز خواندن به فارسی بر ندارید، زیرا خواندنش بهتر از نخواندن نماز به طور کلی است! در اینجا، همگی شرمنده و منفعل و شکست خورده به حال عجز و التماس از ایشان عذرخواهی کردیم و قول دادیم که دیگر نمازمان را به فارسی نخوانیم و نمازهای گذشته را نیز اعاده کنیم، اما ایشان فرمود: من نگفتم نماز به عربی بخوانید، هرطور دلتان می‌خواهد بخوانید، من فقط مشکلات این کار را برای شما شرح دادم. ولی ما همه عاجزانه از پیشگاه ایشان طلب بخشایش کردیم و از کار خود اظهار پشیمانی نمودیم. حضرت آیت‌الله ارباب با تعارف میوه و شیرینی ،مجلس را به پایان برد و ما همگی دست مبارک ایشان را بوسیدیم و در حالی که ایشان تا دم در ما را بدرقه می‌کرد از ایشان خداحافظی کردیم و در دل به عظمت شخصیت ایشان آفرین گفتیم و خوشحال بودیم که چنین افتخاری نصیب ما شد که با شخصیتی اینگونه ملاقات کنیم. نمازها را اعاده کردیم و دست از کار جاهلانه خود برداشتیم. بنده از آن پس گاهگاهی به حضور آن جناب می‌رسیدم و از خرمن علم و فضیلت ایشان خوشه برمی‌چیدم
اول صفر به روایتی، ورود اسراي کربلا به سرزمين شام پس از آن که امام حسين(علیه السلام ) و ياران باوفاي آن حضرت در صحراي کربلا به دست لشکريان سفاک عمر بن ‏سعد به شهادت رسيدند، خانواده آنان به اسارت درآمده و در روز يازدهم محرم آنان را از کربلا به کوفه و سپس شام منتقل کردند. عبيدالله‏ بن ‏زياد که استاندار کوفه و بصره و عامل يزيد بن ‏معاويه در عراق و فتنه‏گر اصلى واقعه کربلا و از دشمنان سرسخت اهل‏بيت(علیهم السلام ) بود، دستور داد اسيران را با همان حالت اسارت و در پوشش نامناسب وارد مجلس کنند تا به خيال خود خدشه اي به جايگاه والاي اهل بيت وارد کند . پس از چند روز اقامت اسيران در کوفه آنان را روانه شام کردند تا در مجلس يزيد بن ‏معاويه حاضر کنند. کاروان اسرا هنگام حرکت به سوى شام از شهرها و روستاهاي بسياري عبور کردند و در بسيارى از اين مناطق مردم به محض باخبر شدن از شهادت امام حسين(علیه السلام ) و اسارت خانواده آن حضرت سوگوارى و قاتلان آن حضرت را لعنت مي کردند. اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى، اسيران و سرهاى شهيدان واقعه کربلا وارد شام، مقر حکومت يزيد بن ‏معاويه شدند. مدتى که اسيران در شام اقامت داشتند رويدادهاى گوناگونى براى آنان به وقوع پيوست که از همه مهمتر درگذشت دختر خردسال امام حسين(علیه السلام ) در خرابه شام، مناظره حضرت زينب(سلام الله علیها ) و ديگر افراد خانواده سيدالشهدا با يزيد و خطبه به يادماندنى امام سجاد(علیه السلام ) در حضور يزيد، درباريان و اهالى دمشق در مسجد اموى بود. اين افشاگريها و مبارزه‏هاى پنهان و آشکار اهل‏بيت در حالت اسيرى، يزيد را نزد مسلمانان بی مقدار و بی ‏اعتبار کرد و پس از مدتى، وضعيت شام را بر ضد يزيد و به هوادارى از امام حسين(علیه السلام ) تغيير داد. يزيد ناچار شد به جرم و جنايت خود و سپاهيان و عاملان جنايت پيشه اعتراف کرده، از امام زين‏ العابدين(علیه السلام ) عذرخواهى و پس از مدتى آنان را آزاد و با احترام و عزت به مدينه منوره عودت دهد. الارشاد (شيخ مفيد)، منتهى‏الآمال (شيخ عباس قمي)، زندگانى چهارده معصوم (علیهم السلام ) ترجمه اعلام‏الورى و لهوف ‏سيد بن‏ طاووس اربعین کربلامحرم صفر زیارت_اربعین به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
همراه با کاروان حسینی تا اربعین | اول صفر دروازه های شام گشوده بود و باروها به زر و زیور و حریر و دیبا، زینت شده بود. شهر یکپارچه جشن بود و سرور. بانگ شادی، فریاد و هلهله، به صدای طبل و دف و کُرنا، در هم آمیخته بود. خبیث ترها، چشمها سرمه کشیده و دستها را خضاب کرده و همراه رقصندگان با شمشیر، تا بیرون شهر به صف بودند. سپاه ایستاد، و بازماندگان کاروان را از حرکت باز داشت. زینب یکی از مردان سپاه را سوی خود خواند. گفت : به فرمانده ات بگو بیاید. لحظه ای بعد، شمر سواره آمد. زینب گفت : ما را از دروازه ای عبور دهید که تماشاگران کمتری دارد، و سرهای شهدایمان را از ما دور کنید تا این جماعت کمتر به اهل بیت پیامبر نظر کنند. شمر پوزخند زد. گفت : همین! سر اسب چرخاند و سوی سپاه رفت. مردان سپاه به هجوم آمدند و باز ماندگان کاروان را به صف کردند. یکی ریسمان آورد، دیگری تازیانه کشید. سرها دوباره بر نی شد و سپاه ظلمت و طغیان و بیدادگری، به شادی هلهله کردند و فریاد پیروزی سر دادند. از سر بالای نی، قطرات خون گرم و تازه بر دست مرد نیزه دار فرو می افتاد، و مرد، مَست در غفلت بود و هیچ نمی نفهمید. سرهای شهیدان را میان بازماندگان برافراشتند و به ضرب تازیانه آنان را حرکت دادند، دف زنان بر دف کوبیدند و رقصندگان لودگی کردند و شامیان کِل کشیدند، و باز ماندگان کاروان را، از دروازۀ پُر جمعیت شهر عبور دادند، شامیان در شادی و شعف، پای کوبان رقصیدند و آنان را تماشا کردند. بازماندگان کاروان، در زیر نگاه سنگین شامیان، سر به زیر افکندند و نگاه از آنان گرفتند. شمر اسب تاخت و خود را به زینب رساند. گفت : عبور از مسیری خلوت، ظلم در حق خلیفه و این جماعت بود. و سپس دور شد. مردمان دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان، بازماندگان را تا کاخ یزید همراه بودند. هنگام ورود به کاخ یزید، سید الساجدین دست در زنجیر داشت، پیرمردی دوان دوان خود را به او رساند. گفت : حمد و سپاس می گویم خدایی که مردان شما را هلاک کرد و شهرها به آسایش در آمدند، و خلیفه بر شما مسلط شد. سیدالساجدین گفت : پیرمرد! قرآن خوانده ای؟ گفت : خوانده ام. گفت : این آیه را خوانده ای، قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى. (۱) بگو؛ به ازای آن [رسالت‏] پاداشی از شما خواستار نیستم‏، مگر دوستی در باره خویشاوندان‏. گفت : خوانده ام. گفت : خویشان پیامبر ما هستیم. این آیه را خوانده ای؟ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى. (۲) و حق خویشاوند را به او بده. گفت : خوانده ام. گفت : ذالقربی و خویشان رسول خدا ما هستیم. این آیه را خوانده ای، وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى. (۳) و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او] است‏. گفت : خوانده ام. گفت : ما همان ذالقربی هستیم. این آیه را خوانده ای، إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا. (۴) خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند. گفت : خوانده ام. گفت : ما همان اهل بیت، و همان پاکان و پاکیزگان هستیم. پیرمرد گفت : شما را بخدا سوگند، این آیات در شأن شماست؟ گفت : به حق جدّم رسول الله این آیات در حق ماست. گفت : آیا براستی شما خویشان رسول الله هستید؟ گفت : ما اهل بیت پیامبریم و آن سر بر نی، پدرم حسین بن علی، فرزند فاطمه دختر پیامبر است. پیرمرد فریاد برآورد و دستار از سر گرفت و بر زمین کوبید، سر سوی آسمان برداشت. گفت : خدایا به سوی تو توبه می کنم از دشمنان آل محمّد، و به سوی تو بیزاری می جویم از دشمنان جن و انس. ۱ - سوره شوری . آیه ۲۳ ۲ - سوره اسرا . آیه ۲۶ ۳ - سوره انفال . آیه ۴۱ ۴ - سوره احزاب . آیه ۳۳
همراه با کاروان حسینی تا اربعین | چهارم صفر خطیب بالای منبر بود به سخنرانی. یزید لَم داده بود و نگاه پُر امیدش را دوخته بود به مسلمانان سُفیانی، تا جبران کند زخم حقارتی را که زینب در تالار به جانش نشانده بود. باز ماندگان کاروان، در گوشه ای ایستاده بودند، مظلوم و غمزده. خطیب گفت : حمد و سپاس خدایی که محمّد را به پیامبری برگزید، و آل ابوسفیان را برگزید به خلافتِ بر مسلمین. مردانِ این زنان و کودکان اسیر، آنانی بودند که بر خلیفه شوریدند، سپاس خدا را که آنان را به سزای کردارشان رساند و سردمدارشان، حسین را نیست و نابود کرد. حسین فرزند آن کسی بود که فرزندان شما را در صفین کُشت. او فرزند کسی بود که حُرمت قرآن را نگه نداشت و به حکمیت تن نداد، او فرزند علی بود. همان کس که هر زمان معاویه دست نوازش بر سر ایتام می کشید، و با بره ها و بزغاله های نوپا از آنان دلجویی می کرد، علی شبانه آنها را به یغما می برد، و حسرت و آه بر دلهای کوچک ایتام می نشاند. به صدای خروش سیدالساجدین، خطیب از سخن ماند. سیدالساجدین گفت : وای برتو! چرا برای خشنودی خلق اکاذیب می گویی؟! نگاهها سوی او چرخید، یزید ترسید. سیدالساجدین گفت : من هم می خواهم از فراز این چوبها با مردم سخن بگویم. و به سوی منبر حرکت کرد. ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد. گفت : خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید. یزید گفت : او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید. حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد. گفت : مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟ خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت. عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت. حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد، گفت : ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده. عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت، و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت. و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را، از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند، منم علی بن حسین! من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم. من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد. من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام، من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد القصی رفت، من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تا سدره المنتهی بُرد، من فرزند کسی هستم که با ملائک آسمان نماز گزارد. منم فرزند پیامبری هستم که خدای بزرگ بر او وحی فرستاد، منم فرزند محمُد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی، من فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمۀ توحید اقرار کردند، من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و نیزه می جنگید، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، و به سوی دو قبله نماز گذارد. در بدر و حُنین با کافران به جنگ برخاست و به اندازۀ یک پلک زدن کفر نورزید. منم فرزند صالح مومنان، منم فرزند وارث انبیا، منم فرزند نابود کنندۀ مشرکان، منم فرزند امیر مسلمین، منم فرزند فروغ جهادگران، منم فرزند زینت عابدان، منم فرزند افتخار گریه کنندگان. منم فرزند بردبارترین صابران، منم فرزند با فضیلت ترین نماز گزاران. من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تایید کرد و میکاییل او را یاری کرد. من فرزند کسی هستم که حرم مسلمین را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت. من فرزند بهترین قریشم. من پسر اولین ایمان آورنده به خدا هستم، من پسر اولین سبقت گیرنده، شکنندۀ کمر مشرکان و نابود کننده مشرکان هستم. من فرزند کسی هستم که به مانند تیری از تیرهای خدا، زبان حکمت بندگان خدا، یاری کنندۀ دین خدا، ولی امر خدا، بوستان حکمت خدا، و حامل علم خدا بود. من پسر کسی هستم که جوانمرد و سخاوتمند، نیکوکار و گِردآور خیرات، آقا و بزرگ، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، صبور، همیشه روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نماز گزار بود. او شیر حجاز و بزرگ عراق از مکی و مدنی، حنیفی، عقبی، بدری، اُحُدی، شجری و مهاجری است، و در همه صحنه ها حضور داشت. او سید عرب و شیر میدان جنگ و وارث دو مشعر، پدر حسن و حسین، جدم علی بن ابیطالب است، من فرزند فاطمه، بانوی بانوانم. سیدالساجدین نفس تازه کرد تا ادامه دهد، و یزید که رسوا شده بود، به حیله موذن را فرمان داد، تا اذان بگوید. صدای موذن برخاست. موذن گفت : اَللّهُ اَکبَر. سید الساجدین گفت : چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد. گفت : اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ. سیدالساجدین گفت : موی و پوست و گوشت و خونم به یگانگی خدا گواهی می دهد. گفت : اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَس
ُولُ اللّهِ. سیدالساجدین گفت : یزید این محمّد کیست؟ جدِّ من است یا جدِّ تو؟ اگر ادعا کنی جدِّ توست همه می دانند دروغ گویی، و اگر جدِّ من است، چرا خاندان او را به دم تیغ دادی؟ چرا پدرم را کُشتی و مال او را به تاراج بردی و اهل بیت او را اسیر کردی؟ بخدا سوگند که جز من کسی در عالم نیست که جدَّش رسول خدا باشد. منم فرزند حسین، شهید کربلا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند محمد مصطفی، منم فرزند فاطمۀ زهرا، منم فرزند شجرۀ طوبی، منم فرزند آن کس که در خون آغشته شد، منم فرزند آن کس که جنیان در ماتم او گریستند، منم فرزند آن کس که پرندگان در ماتم او شیون سر دادند. منم فرزند آن کس که سرش را از قفا بریدند. سیدالساجدین، دیگر تاب سخن نداشت، گریست. زینب گریست. فاطمه و سکینه و رباب گریستند. بازماندگان کاروان گریستند. مردمان گریستند. مسجد گریست. ملائک گریستند. زمین و آسمان گریست. عالم گریست. عرش خدا به لرزید به کانال ما بپیوندید👇👇 @mooezee
چرا پیکر مطهر امام حسن (ع) را تیر باران کردند؟ پاسخ: داستان جان‌گداز تیرباران کردن جنازه‌‏ی امام حسن (ع) در میان شیعه معروف است و بسیاری از بزرگان آن را ذکر کرده‌اند. برای اولین بار ابن شهر آشوب مازندرانی به نقل از کتاب ربیع الابرار زمخشری که از اهل سنت بوده، روایت کرده است. وی می‌نویسد:«و رموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون نبلا»؛ جنازه‌ی آن حضرت را تیرباران کردند، تا جایی که هفتاد چوبه‌ی تیر به تابوت آویخته شد. [البته ما در ربیع الابرار چاپ جدید آن را نیافتیم در حالی که در روض الجنان که خلاصه آن کتاب است این عبارت موجود می‌باشد، پس احتمالا در چاپ‌های بعدی آن را حذف کرده‌اند] این عبارت را ابن شهر آشوب به دنبال عبارتی که دیگران، از جمله شیخ مفید درباره وصیت آن حضرت ذکر کرده‌اند، آورده است، ولی خود مفید آن را ذکر نکرده است. شیخ عبّاس قمی نیز از صاحب مناقب (ابن شهر آشوب) نقل می‌کند که: جنازه امام حسن (ع) را تیرباران کردند و هنگام دفن هفتاد چوبه تیر از آن بیرون آوردند. علامه مجلسی نیز به دنبال نقل کلام شیخ مفید آن را از قول ابن شهر آشوب بیان کرده، ولی درباره آن اظهار نظری نکرده است. اکنون برای روشن شدن این موضوع به وصیت امام حسن (ع) مبنی بر دفن آن حضرت کنار رسول خدا (ص) که آن را اساس و بهانه این جسارت دانسته‌اند می‌پردازیم. در تاریخ نقل شده است، امام حسن مجتبی (ع) در وصیت خود به امام حسین (ع) فرمودند؛ جنازه مرا کنار قبر پیامبر دفن کنید؛ چون من سزاوارتر هستم از کسانی که بدون اجازه وارد شدند...، ولی اگر مشکلی پیش آمد، راضی به خون‌ریزی نیستم، بلکه جنازه مرا به بقیع ببرید و کنار مادر بزرگم (فاطمه بنت اسد) دفن نمایید. این مطلب در بیشتر منابع اهل سنت آمده است از آن جمله؛ الاستیعاب، انساب الاشراف، تاریخ یعقوبی، و ابن اعثم کوفی در الفتوح. در کتب شیعه هم برای اولین بار در امالی شیخ طوسی، نقل شده است که آن حضرت به امام حسین (ع) در ضمن وصیت خود فرمود:«...وَ أنْ تَدْفِنَنِی‏ مَعَ جَدِّی رَسُولِ الله (صَلَّى الله عَلَیهِ وَ آلِهِ) فَإنِّی أحَقُّ بِهِ وَ بِبَیتِهِ مِمَّنْ اُدْخِلَ بَیتَهُ بِغَیرِ إذْنِهِ»؛ مرا کنار جدم رسول خدا به خاک بسپارید؛ زیرا من به او خانه اش سزاوارترم از کسانی که بدون اجازه او وارد خانه‌اش شدند.
اهمیت اخلاص در عبادت در کلام امام حسن مجتبی(ع) امام مجتبى عليه السلام: لَوْ جَعـَلْتُ الدُنْيا كُلَّها لُقْمـَةً واحِدَةً لَقَمْتُها مَنْ يَعْبُدُ اللّه َ خالِصا لَرَأَيْتُ أَنّى مُقـَصِّرٌ فِى حَقِّهِ، وَلَوْ مَنَعْتُ الكافِرَ مِنْها حَتّى يَمُوتَ جُوعا وَعَطَشا ثُمَّ أَذَقْتُهُ شَرْبَةً مِنَ الماءِ لَرَأَيْتُ أَنّى قَدْ أَسْرَفْتُ اگر همه دنيا را تبديل به يك لقمه غذا كنم و به انسانى كه خدا را از روى خلوص عبادت میكند بخورانم، درباره او كوتاهى كرده و خودم را مقصّر می‌دانم و چنانچه فرد كافرى را گرسنگى دهم تا به آن اندازه كه جانش از شدّت گرسنگى و تشنگى به لب برسد، آنگاه مقدارى كمى آب به او بدهم، خود را نسبت به او اسراف كار می‌پندارم. مجموعه ورام، ص ۳۵۰ ‌ ‌
امام حسن مجتبي(ع): إِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زادَكَ قَبْلَ حُلُول أَجَلِكَ. براي سفرت، خود را آماده کن و توشة راهت را پيش از فرا رسيدن ساعت مرگ خود فراهم نما. منتهي‌الآمال، ج ١، ص ٢٣٣ موعظه و نصیحت ماندگار امام حسن مجتبی علیه السلام جُناده می گوید در آخرین لحظات عمر امام حسن مجتبی (علیه السلام)، بر ایشان وارد شدم و گفتم: «یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ عِظْنِی»؛ ای پسر پیغمبر، مرا موعظه ای کن؛ بگذارید توشه ای بگیرم. حضرت فرمود: «یَا جُنَادَۀُ اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِک»؛ ای جناده آماده سفر آخرتت باش؛ زاد و توشه ات را قبل از آنکه عمرت به سر آید و بخواهی کوچ کنی، تهیه کن. «وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ». ای جناده، بدان که تو دنبال دنیا هستی، و مرگ به دنبال تو است. وَلا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذی لَمْ یَأْتِ عَلی یَوْمِکَ الَّذی اَنْتَ فیهِ؛ ای جناده، غم و اندوه روزی که نیامده است را بر روزی که هستی میفکن. وَاعْلَمْ اَنَّکَ لاتَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئا فَوْقَ قُوْتِکَ اِلاّ کُنْتَ خازِنا لِغَیْرِکَ؛ ای جناده بدان که بیش از آنچه را که قُوت تو است که از آن بهره می گیری، هرچه از اموال دنیا جمع کنی خزینه دار دیگری هستی. وَاعْلَمْ اَنَّ فی حَلالِها حِسابٌ وَ فی حَرامِها عِقابٌ وَ فیِ الشُّبَهاتِ عِتابٌ؛ ای جناده، در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب است و در شبهاتش عتاب است. فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّه ِ اِلی عِزِّ طاعَةِ اللّه. پس از ذلّت معصیت خدا خارج شو و به عزّت طاعت الهی پناه ببر. بحارالأنوار، ج44، ص138.