33.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امام_زمانم
توزیع اطعام #مهدوی بین زائران
سه شنبه های مهدوی
مسجد مقدس جمکران
موکب حضرت زهرا سلام الله علیها
شب شهادت #حمزه_سیدالشهدا وحضرت #عبدالعظیم_حسنی علیه السلام
@mookkeb
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_علیک_یابقیةالله
صبح چهارشنبه توزیع صبحانه
بین زائران #امام_مهدی
مسجد مقدس جمکران
موکب حضرت زهرا سلام الله علیها
روزشهادت #حمزه_سیدالشهدا وحضرت #عبدالعظیم_حسنی علیه السلام
@mookkeb
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
دستِ «خالی» زیارت نرو!
🎙حجتالاسلام محمدی ری شهری رحمة الله علیه:
شاید حدود ۷۰ ۸۰ سال قبل، یکی از تجّار شهر تهران، ورشکست می شود. نذر می کند که چهل شبِ جمعه پیاده به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام برود.
میگفت: سی و نه شب آمدم؛ اما شب چهلم برف سنگینی آمد و نتوانستم به زیارت بروم... شب خوابیدم و در عالم خواب دیدم که پیاده در برف به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روم. سر راه به قبرستان ابن بابویه رسیدم... جناب شیخ صدوق گفتند:
«به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روی، هدیه ای هم می بری یا دست خالی می روی؟»
گفتم: من که چیزی ندارم! چه چیزی برای ایشان ببرم؟ شیخ فرمود:
«هر زمان خواستی به زیارت ایشان بروی، صد صلوات بفرست و به ایشان هدیه کن!».
از خواب پریدم به قدری این خواب برایم مهیّج و شیرین بود، که تصمیم گرفتم همان شب به زیارت بروم. آماده شدم و راه افتادم همان طور که در خواب دیده بودم ابتدا به زیارت ابنبابویه رفتم و بعد به طرف حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام حرکت کردم... در گوشه ای نشستم و بعد به حالت نشسته خوابم برد در خواب دیدم که حضرت عبدالعظیم اشاره ای کردند و بستهای را به دامنم انداختند. در این لحظه، یک دفعه به خودم آمدم، دیدم واقعاً یک بسته روی دامنم افتاده است، بسته را باز کردم و دیدم نُه قِران توی آن است، این نُه قِران را به کار بستم و الحمدالله کارم تو دوباره رونق گرفت».
📚نسیم های گره گُشا، ج ۱، نسیم ۴۰۴.
#عبدالعظیم_حسنی
موکب فاطمه الزهرا
@mookkeb
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
دستِ «خالی» زیارت نرو!
🎙حجتالاسلام محمدی ری شهری رحمة الله علیه:
شاید حدود ۷۰ ۸۰ سال قبل، یکی از تجّار شهر تهران، ورشکست می شود. نذر می کند که چهل شبِ جمعه پیاده به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام برود.
میگفت: سی و نه شب آمدم؛ اما شب چهلم برف سنگینی آمد و نتوانستم به زیارت بروم... شب خوابیدم و در عالم خواب دیدم که پیاده در برف به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روم. سر راه به قبرستان ابن بابویه رسیدم... جناب شیخ صدوق گفتند:
«به زیارت حضرت #عبدالعظیم علیه السلام می روی، هدیه ای هم می بری یا دست خالی می روی؟»
گفتم: من که چیزی ندارم! چه چیزی برای ایشان ببرم؟ شیخ فرمود:
«هر زمان خواستی به زیارت ایشان بروی، صد صلوات بفرست و به ایشان هدیه کن!».
از خواب پریدم به قدری این خواب برایم مهیّج و شیرین بود، که تصمیم گرفتم همان شب به زیارت بروم. آماده شدم و راه افتادم همان طور که در خواب دیده بودم ابتدا به زیارت ابنبابویه رفتم و بعد به طرف حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام حرکت کردم... در گوشه ای نشستم و بعد به حالت نشسته خوابم برد در خواب دیدم که حضرت #عبدالعظیم اشاره ای کردند و بستهای را به دامنم انداختند.
در این لحظه، یک دفعه به خودم آمدم، دیدم واقعاً یک بسته روی دامنم افتاده است، بسته را باز کردم و دیدم نُه قِران توی آن است، این نُه قِران را به کار بستم و الحمدالله کارم دوباره رونق گرفت».
📚نسیم های گره گُشا، ج ۱، نسیم ۴۰۴.
#عبدالعظیم_حسنی
#نسیم_های_گره_گشا
#صلوات_نامه
موکب فاطمه الزهرا
@mookkeb
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِه