"مونلایت-
هات چاکلت و نگاه کردن بارون از پشت پنجره؟؟ حس زندگی میده :))))
همچنان:))))))))))))))))))
بیا باز دوباره بدون اطلاع دادن بهم، واسه شب برنامه ریختن و الان من شدم مونلایتی که تا ته تو عمل انجام شده گیر کرده، گیر نه ها، گیرررر:::))))))))))
"مونلایت-
اگه در حال حاضر تو قرن 19 پاریس، یا تهران سال ۱۳۳۵ زندگی میکردم
الان احتمالا تو شهر تو همین ساعت پاتیل وار داشتم تو خیابونایی که با نور کم سوسو میزنن قدم میزدم و بازار مکاره رو زیر لب زمزمه میکردم، شایدم فریادش میزدم و همراهش بلند بلند قهقهه میزدم
مدهوش سیاهی شب و آسمون یهدست تیره میشدم و میخوندم " دل دیوونه رو اما نبردن، اگه بردن دوباره پس اوردن
دل دیوونه شیدایِ رونده رو دست صاحب باچاره مونده"
ای بابا حالا بیا وسط
"مونلایت-
بعدش بابا کرمیم اضافه میکردم و باید میخوندم "امشب که مست مستم، دست و پای غم رو بستم
امشب که لول لولم، از من نپرس چی هستم
حالا
ساقی امشب می بده، پیمونه پیمونه
همینه
دست غم کوتاهه از دل، کنج مِیخونه
آنقَدَر مستم بکن تا من ببینم باز
هر چه عاقل، مثل خود دیوونه دیوونه":)))))))))))))))))))))))))
نهایتا هم کلاه شاپومو رو سرم محکم میکردم و خندون و تلوتلو خوران برمیگشتم خونه و خودمو پرت میکردم رو تخت
راستی، کت آبی تیره فراموش نشه همرَه سمفونی لبخند ِ قشنگ.
مونلایت شیدا هماکنون به روایت تصویر
منتها بجای زیر آسمون سیاه، زیر سقف اتاق سیاه
وای الان نباید انقدر رو فاز باباکرمی باشم ولی، ای بابا