eitaa logo
"مونلایت-
405 دنبال‌کننده
237 عکس
40 ویدیو
3 فایل
Attends-moi یه‌چیزی‌خالیه شب و روز به آسمون خیره میشم،دست باد رو میگیرمو با بارون میرقصم ، من خودمو تو تموم شهر از اتوایل تا کنکورد رها کردم... شاید زیر آب‌ شاید‌ کنار ابر شایدم‌ تو شانزالیزه ،کسی‌چه‌میدونه
مشاهده در ایتا
دانلود
"مونلایت-
اگه در حال حاضر تو قرن 19 پاریس، یا تهران سال ۱۳۳۵ زندگی میکردم الان احتمالا تو شهر تو همین ساعت پاتیل ‌وار داشتم تو خیابونایی که با نور کم سوسو میزنن قدم میزدم و بازار مکاره رو زیر لب زمزمه میکردم، شایدم فریادش میزدم و همراهش بلند بلند قهقهه میزدم مدهوش سیاهی شب و آسمون یه‌دست تیره میشدم و میخوندم " دل دیوونه رو اما نبردن، اگه بردن دوباره پس اوردن دل دیوونه شیدایِ رونده رو دست صاحب باچاره مونده" ای بابا حالا بیا وسط
"مونلایت-
بعدش بابا کرمیم اضافه میکردم و باید میخوندم "امشب که مست مستم، دست و پای غم رو بستم امشب که لول لولم، از من نپرس چی هستم حالا ساقی امشب می بده، پیمونه پیمونه همینه دست غم کوتاهه از دل، کنج مِی‌خونه آنقَدَر مستم بکن تا من ببینم باز هر چه عاقل، مثل خود دیوونه دیوونه":))))))))))))))))))))))))) نهایتا هم کلاه شاپومو رو سرم محکم میکردم و خندون و تلوتلو خوران برمیگشتم خونه و خودمو پرت میکردم رو تخت راستی، کت آبی تیره فراموش نشه همرَه سمفونی لبخند ِ قشنگ.
مونلایت شیدا هم‌اکنون به روایت تصویر منتها بجای زیر آسمون سیاه، زیر سقف اتاق سیاه وای الان نباید انقدر رو فاز باباکرمی باشم ولی، ای بابا
چنلایی که این پیامو فور کنن، بعد خوندن پیامای چنلتون با توجه به شخصیت و حسی که ازتون میگیرم بهتون عکس چهره ای که بهتون میادو میدم، درواقع عکس چهره مجازیتون رو بهتون میدم پ.ن: کی دوباره به سرش زده چالش بزاره؟ من، نه؟ -مونلایت
من حتی هنوزم نمیفهمم چی میگی، ولی انقدر زیبا و دلنشین به نظر میرسه که میخوام تا شب برام حرف بزنی جملات پر شده با کلمات ناآشنایی که شاید یه شیشمشون رو بفهمم، تو با بدنت حرف میزنی و من با دستایی که روی دستت دوتا فنجون قهوه رو نقاشی میکنن نمیدونم با چه طرحی باید کاخ گارنیه رو بهت نشون بدم تا بفهمی منظورم کجاست... جایی که زادگاه رویاهامه جایی که میتونم خودمو تکیه بدم به در و از دور Danseur Étoile ای مثل هوگو مرشان رو تماشا کنم که به طور مدهوش کننده ای باله میرقصه و ظرافت سرچشمه گرفته از استعداد بی نقصشو به تصویر میکشه خمیر زیبای وجودشو که با حرکات شکننده باله قاب گرفته شده به نمایش میزاره و من فقط میتونم همه وجودمو تکیه بدم به در و با همون همه وجود نگاه کنم، نگاه کنم و احساسات درونم کشیده بشن به سمت گارنیه میتونم روحمو که خودش از گارنیه دوره بسپرم به هوگو مرشان بلکه از طرف منم بتونه احساساتمو که قرار بود تو اون حرکات ثبت بشن ادا کنه و در نهایت من فقط میتونم به در تکیه بدم و نگاه کنم.
امروز بحثی شد که مجبور شدم به کسی که میشناختمش و الان تنش زیر خاک سرده فکر کنم خیلی سردشه؟ وقتی مرد چه حسی داشت؟ اون قبلا خیلی صدام کرده بود، از زیر خاک هم میتونم صداشو بشنوم؟ دیگه نمیخنده؟ چشماش وقتی مرد تو چه حالتی بود؟ دیگه دستاش نمیتونن اون خودکار سیاهو بردارن و جمله هایی که بهش میگفتمو بنویسن؟ دیگه ازم سوال نمیپرسه ؟قول میدم همه رو مو به مو براش توضیح بدم، میشه امشب بیاد تو خوابم؟ دیگه دنبال مدل لباس نمیگرده؟ از توی خاک میتونه خودشو توی آینه ببینه؟ نمیتونه بازم مظلوم زل بزنه و بگه اذیتم میکنن؟ چرا تند تند نفس میکشم؟ نمیخوام باور کنم، ولی اون مُرده هیچکدوم از این کارا رو نمیتونه انجام بده قلبم براش به درد میاد ولی اون مُرده.