مونلایت شیدا هماکنون به روایت تصویر
منتها بجای زیر آسمون سیاه، زیر سقف اتاق سیاه
وای الان نباید انقدر رو فاز باباکرمی باشم ولی، ای بابا
چنلایی که این پیامو فور کنن، بعد خوندن پیامای چنلتون با توجه به شخصیت و حسی که ازتون میگیرم بهتون عکس چهره ای که بهتون میادو میدم، درواقع عکس چهره مجازیتون رو بهتون میدم
پ.ن: کی دوباره به سرش زده چالش بزاره؟ من، نه؟
-مونلایت
من حتی هنوزم نمیفهمم چی میگی، ولی انقدر زیبا و دلنشین به نظر میرسه که میخوام تا شب برام حرف بزنی
جملات پر شده با کلمات ناآشنایی که شاید یه شیشمشون رو بفهمم، تو با بدنت حرف میزنی و من با دستایی که روی دستت دوتا فنجون قهوه رو نقاشی میکنن
نمیدونم با چه طرحی باید کاخ گارنیه رو بهت نشون بدم تا بفهمی منظورم کجاست...
جایی که زادگاه رویاهامه
جایی که میتونم خودمو تکیه بدم به در و از دور Danseur Étoile ای مثل هوگو مرشان رو تماشا کنم که به طور مدهوش کننده ای باله میرقصه و ظرافت سرچشمه گرفته از استعداد بی نقصشو به تصویر میکشه
خمیر زیبای وجودشو که با حرکات شکننده باله قاب گرفته شده به نمایش میزاره
و من فقط میتونم همه وجودمو تکیه بدم به در و با همون همه وجود نگاه کنم، نگاه کنم و احساسات درونم کشیده بشن به سمت گارنیه
میتونم روحمو که خودش از گارنیه دوره بسپرم به هوگو مرشان بلکه از طرف منم بتونه احساساتمو که قرار بود تو اون حرکات ثبت بشن ادا کنه
و در نهایت من فقط میتونم به در تکیه بدم و نگاه کنم.
امروز بحثی شد که مجبور شدم به کسی که میشناختمش و الان تنش زیر خاک سرده فکر کنم
خیلی سردشه؟ وقتی مرد چه حسی داشت؟
اون قبلا خیلی صدام کرده بود، از زیر خاک هم میتونم صداشو بشنوم؟
دیگه نمیخنده؟
چشماش وقتی مرد تو چه حالتی بود؟
دیگه دستاش نمیتونن اون خودکار سیاهو بردارن و جمله هایی که بهش میگفتمو بنویسن؟
دیگه ازم سوال نمیپرسه ؟قول میدم همه رو مو به مو براش توضیح بدم، میشه امشب بیاد تو خوابم؟ دیگه دنبال مدل لباس نمیگرده؟
از توی خاک میتونه خودشو توی آینه ببینه؟
نمیتونه بازم مظلوم زل بزنه و بگه اذیتم میکنن؟
چرا تند تند نفس میکشم؟
نمیخوام باور کنم، ولی اون مُرده
هیچکدوم از این کارا رو نمیتونه انجام بده
قلبم براش به درد میاد
ولی اون مُرده.
من ز همه شهر به رقص مست ترم
مستم و در عالم مستی ز هستی می گریزم
باده را نازم که از هستی به مستی می گریزم:)))))
باده را نازم...
"مونلایت-
باید به لبخند زدن ادامه بدیم لبخند به زندگی و تا جایی که نفس هست ادامه بدیم من مثل یک قایق که روی آب
هرچی بیشتر به سال جدید نزدیک میشیم حس میکنم همه چیز پر رنگ تر میشه
امروز دور و برم همه چیز تو جنب و جوش بود همه چیز رنگی و بوسیدنی و در آغوش گرفتنی بود
بقیه دور هم جمع شده بودن و میخندیدن و از ۱۴٠٠شون میگفتن
منم دفتر چرمیمو بغل کرده بودم و لم داده بودم زیر آفتاب کمجون و با ایندیلا زمزمه میکردم: Et je rame rame, rame rame je rame sur les eaux
دستامو دراز میکردم رو به آسمون و اشکال ابرا رو تجسم میکردم یکیشون شبیه یه سر بود با موهای فرفری، فرفری:)))) ابرا از کجا میدونستن من دلخسته موهای فرم درحالی که خودم ندارمشون؟
بعد ایندیلا و ابرا رفتم سراغ دفترم و اولین چیزی که توش ثبت کردم این بود
"-مقدمه:
هیچ میدانی که شاعر شده من؟ "
پ.ن: حقا که این چندماه تمرین خط جواب داده.
امشب بر خلاف همه شب گردیای دیگه آهنگای من غالب نشد و آهنگ یه شخص عزیز دیگه که از قضا ترکی دوست بود غالب شد، حقیقتش خوشگذشت مخصوصا که اصل "بستنی واجبه" توش به خوبی رعایت شد و رقصای اختراعی بچه ها، انقدر خندیده بودم تا وقتی رسیدم خونه طبق معمول اون لبخند بزرگ ِ رو لبام بود، ولی سکوت محض با صدای قهقهه های بچه ها تو ماشین خیلی فرق داشت، مثل حس رفتن از یه بُعد به یه بُعد دیگه، مثل حسی که همه اعضای بدنت منقبض میشن و یه سوتی تو گوشات جولان میده
همون حس
در هر صورت مثل همیشه خودمو تو آب غرق کردم و الان درحالی تایپ میکنم که سانت به سانت پوستم بجز مچ دستام زیر آب داغه، داغ.
گرماش داره نفوذ میکنه به زیر پوستم و آرامش وصف نشدنی ای داره:))))
این عادت بردن گوشی موقع غرق کردن وجودم تو آب داغم بد عادتی شده ولی کی میتونه از گوش دادن به پلی لیست روحنواز موقع غرق شدن بگذره؟ معلومه که اون شخص من نیستم
صدای خنده های بچه ها و خودم هنوز تو گوشم و سرامیکایی که بخار روشون نشسته میپیچه