فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم نبودی، وعده ما بهشت...
به سوریه که اعزام شده بود، بعضی شب ها باهم در فضای مجازی چت میکردیم. بیشتر حرفهایمان، احوال پرسی بود. او چیزی می نوشت و من چیزی مینوشتم و اندک آبی میریختیم روی آتش دلتنگی مان...
روز های آخر مأموریتش بود. گوشی تلفن همراهم را که روشن کردم، دیدم عباس برایم کلی پیام فرستاده... وقتی دیده بود که من آنلاین نیستم، نوشته بود «آمدم نبودی؛ وعده ما بهشت...»
(روایت از زبان همسر شهید عباس دانشگر)
#شهید_عباس_دانشگر
@moosleh_ir
دیدار آخر
آخرین بار، صبح روز دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ بود، همان روزی که عباس میخواست بعد از شصت و سه روز دوران نامزدی، به سوریه اعزام شود. مرا به مدرسه رساند. وقتی رسیدیم، از او خدا حافظی کردم. از ماشین پیاده شدم و درِ ماشین را بستم. عباس به من نگاهی کرد، انگار با نگاهش بار دیگر با من خداحافظی میکرد حرکت کرد و از من دور شد. برایم لحظه سختی بود. چشمم به دنبال ماشین بود و دلم به دنبال عباس می دوید... حس میکردم که انگار آب سردی روی سرم ریختهاند. تا انتهای خیابان، شاهد رفتن عباس بودم. چند قدمی به سوی مدرسه رفتم و دوباره برگشتم؛ نگاه کردم تا شاید یک بار دیگر ماشین او را ببینم. تمام وجودم فریاد شده بود. میخواستم فریاد بزنم و بگویم عباس! برگرد... عباس! برگرد...
اما عباس رفته بود؛ این بار برای همیشه...
(روایت از زبان همسر شهید عباس دانشگر)
#شهید_عباس_دانشگر
@moosleh_ir
🔴این حرم عباس ها دارد...
آری اگر آن حرم یک عباس(ع) داشت، این حرم عباس هایی زیر سایه همان عباس(ع) دارد که غیرتشان پرتوی از غیرت همان عباس(ع) است.
آری این حرم بی عباس نمیماند...
#قمر_بنی_هاشم (ع)
#غیرت
#شهید_عباس_دانشگر
@moosleh_ir