eitaa logo
مستندات
61 دنبال‌کننده
0 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 عدم انفعال ابراهیم، پس از اینکه نمرود او را از شهر بیرون کرد 🔺لمَّا أَلْقَى نُمْرُودُ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَلنَّارِ فَجَعَلَهَا اَللَّهُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاَماً بَقِيَ إِبْرَاهِيمُ مَعَ نُمْرُودَ وَ خَافَ نُمْرُودُ مِنْ إِبْرَاهِيمَ فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ اُخْرُجْ عَنْ بِلاَدِي وَ لاَ تُسَاكِنِّي فِيهَا... ▫️هنگامی که نمرود، ابراهیم علیه‌السلام را در آتش افکند، خداوند آن آتش را بر او سرد و سالم گردانید. ابراهیم همچنان با نمرود ماند، اما نمرود از او به وحشت افتاد و گفت: «ای ابراهیم! از سرزمین من بیرون شو و دیگر در این‌جا با من زندگی مکن.» 🔺فخَرَجَ إِبْرَاهِيمُ مِنْ بِلَادِ نُمْرُود... فَخَرَجَ إِبْرَاهِيمُ وَ كَتَبَ نُمْرُودُ فِي الدُّنْيَا أَلَّا تَدَعُوهُ يَسْكُنُ الْعُمْرَانَ... ▫️پس ابراهیم از سرزمین نمرود خارج شد و نمرود به سراسر سرزمینش فرمان نوشت که: «مبادا بگذارید ابراهیم در آبادی‌ها ساکن شود.» 🔺فَحَمَلَ إِبْرَاهِيمُ سَارَةَ وَ هَاجَرَ فَنَزَلُوا الْبَادِيَةَ عَلَى مَمَرِّ طَرِيقِ الْيَمَنِ وَ الشَّامِ وَ جَمِيعِ الدُّنْيَا- فَكَانَ يَمُرُّ بِهِ النَّاسُ فَيَدْعُوهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ. ▫️ابراهیم، ساره و هاجر را که به همراه او بودند برداشت و در بیابانی فرود آمدند که حکم چهار راهی را داشت برای رفتن به یمن و شام و بلکه همه دنیا. مردم از آنجا عبور می‌کردند و ابراهیم آنان را به اسلام دعوت می‌نمود. 🔺و قَدْ كَانَ شَاعَ خَبَرُهُ فِي الدُّنْيَا أَنَّ الْمَلِكَ أَلْقَاهُ فِي النَّارِ فَلَمْ يَحْتَرِقْ... وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ كُلُّ مَنْ يَمُرُّ بِهِ يُضِيفُه‏. ▫️و خبر ابراهیم در دنیا منتشر شده بود که پادشاه او را در آتش انداخت اما او نسوخت... و ابراهیم هر کس از نزدش می‌گذشت، مهمان می‌کرد. 📚 تفسير القمي، ج‏1، ص332و333. 💢 @AyatRevayatEjtemai
💠 بیان شهید مطهری ذیل آیه 14 سوره تغابن شأن نزول آيه اين است: مؤمنى در مكه به رسول اكرم(ص) ايمان مى‌آورد. خود ايمان‌آوردن در مكه مستلزم يك سلسله محروميتهاست. زن و بچۀ انسان نه از اين جهت كه با او دشمن هستند، بلكه از باب ، خيلى دوستانه چيزهايى به او مى‌گويند: رهايش كن، اصلاً حلاوت زندگى را از خودت و از ما گرفته‌اى و ما را دچار ناراحتى و رنج و تعب كرده‌اى. آن مؤمن به مرحله‌اى مى‌رسد كه مى‌خواهد كند. مهاجرت شوخى نيست. مهاجرت يعنى چه‌؟ يعنى تمام خانمان را درهم ريختن. آن‌وقت است كه همسر مى‌آيد گريه‌كنان به دست و پا مى‌افتد و هزار جور وظيفه و تكليف شرعى براى آدم درست مى‌كند و فرزند به نوعى ديگر. همسر، بچۀ شيرين دو سالۀ خودش را مى‌آورد و مى‌گويد: آخر حيفت نمى‌آيد كه اين بچه را به امان خدا رها كنى‌؟ تو كه از اينجا بروى ديگر برگشت ندارى. شك ندارد كه انسان نسبت به خاندان خودش مسؤوليت بزرگى دارد. اين آيه معنايش اين نيست كه انسان مسؤوليتى را كه نسبت به همسر و فرزندان خود دارد فراموش كند، ولى اين را بايد توجه كند كه يك مسؤوليت الهى هم هست. چند نفر معدود بودند كه همسران يا مادرانشان در كربلا بودند. يكى جوانى است به نام «». وقتى نوبتش شد و خواست به ميدان برود زنش كه تازه‌عروس بود آمد به دامنش چسبيد و گفت: تو كه مى‌روى مرا به چه كسى مى‌سپارى‌؟ اينجاست كه فيل به زانو درمى‌آيد. مادرش گفت: پسرجان! مبادا حرف زنت را گوش كنى، تو امروز كار مهمترى دارى. شك ندارد كه همسر موضوع مهمى است... اما يك مسؤوليت و وظيفۀ بزرگترى در برابر سيدالشهداء داشت. همين همسر كه عشق مى‌ورزد، همان عشقش از آن نظر كه جلوى حقيقتى را گرفته است به منزلۀ يك نوع دشمنى است... نفس انسان كه دشمن انسان است، چگونه دشمنى است‌؟ آيا دشمن‌بودن نفس انسان با انسان به معنى اين است كه احساسات كينه‌توزانه با انسان دارد، يا فقط مى‌خواهد به هوا و ميل خودش رفتار كند ولى همين كه مى‌خواهد به هوا و ميل خودش رفتار كند، نتيجه‌اش رفتارى دشمنانه خواهد بود؟ دومى صحيح است. اين است كه مى‌فرمايد: «فَاحْذَرُوهُمْ‌» بترسيد و احتياط كنيد از دشمنى اين دشمنها. آن دشمنى كه با چهرۀ دشمنانه با انسان روبرو مى‌شود خطرش كمتر است از دشمنى كه با چهرۀ دشمنانه روبرو نمى‌شود و حتى با قصد دشمنى هم روبرو نمى‌شود. از اينجا معلوم مى‌شود كه انسان سه‌گونه دشمن مى‌تواند داشته باشد: 1️⃣ دستۀ اول دشمنانى هستند كه با قصد دشمنى و با چهرۀ دشمنى با انسان روبرو مى‌شوند كه دشمنهاى آشكار و علنى هستند. 2️⃣ دستۀ دوم دشمنانى هستند كه با قصد دشمنى و با چهرۀ دوستى با انسان روبرو مى‌شوند. مسلّماً خطر دوستان منافق براى انسان از خطر دشمنان صريح بيشتر است. 3️⃣ دستۀ سوم كسانى هستند كه با چهرۀ دوستى مى‌آيند و با قصد دوستى هم مى‌آيند ولى رفتارشان و تقاضاهايشان به گونه‌اى است كه از تيرباران كردن يك دشمن، بيشتر و بالاتر است. گاهى مادر انسان ضررش براى انسان از هر دشمنى بيشتر و بالاتر است. مادر با چهرۀ دوستى و با قصد دوستى، با فرزندش رفتارى مى‌كند كه دشمن آن‌گونه رفتار نمى‌كند. يك امر كوچك را به عنوان مثال عرض مى‌كنم: در بين‌الطلوعين پدر مى‌خواهد فرزندش را براى نماز بيدار كند. مادر خطاب به پدر مى‌گويد: آيا دلت مى‌آيد بچه‌ات را از اين خواب خوش بيدار كنى‌؟ دلش براى اين فرزند مى‌سوزد و مى‌خواهد به او مهربانى كند و او را ناراحت نكند و لذا او را براى نماز بيدار نمى‌كند. اين مادر دشمنى است كه با چهرۀ دوستى و با قصد دوستى سراغ فرزند خود آمده است. پس معلوم مى‌شود خطر دشمنى كه با چهرۀ دوستى و با قصد دوستى مى‌آيد و آنچه را كه بر ضرر انسان است مى‌خواهد، از خطر كافر و حتى منافق بيشتر است. لهذا قرآن در اين آيه خطر اين‌جور دشمنها را به انسان گوشزد مى‌كند، دشمنى كه با چهرۀ دوستى و با قصد دوستى با انسان مواجه مى‌شود. در ادامۀ آيه مى‌فرمايد: «وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‌» . تفاوت دشمنى نوع سوم با دشمنى نوع دوم و نوع اول در اين است كه دشمنى نوع سوم از آندو خطرناكتر است ولى اين تفاوت نيز هست كه در اينجا سوء نيت در كار نيست، با حسن نيت دشمنى صورت مى‌گيرد يعنى دشمنىِ از روى جهالت است. در صدر اسلام مسلمينى بودند كه در مواردى كه همسران و فرزندان مانع مى‌شدند هيچ به حرف آنها گوش نمى‌كردند. بعدها كه اوضاع به نفع مسلمين گردش كرد و خود آن همسران و فرزندان هم مجبور شدند مهاجرت كنند، بعضى از مسلمين مى‌خواستند به انتقام آن روزهايى كه آنها مانع بودند ديگر با آنها هيچ معاشرتى نكنند و آنها را از خودشان طرد كنند. قرآن مى‌فرمايد: شما به حرف آنها گوش نكنيد ولى كينۀ آنها را هم در دل خود نگه نداريد، عفو كنيد و صفح كنيد. 📚 مجموعه آثار استاد شهید مطهری (آشنایی با قرآن (7))، جلد۲۷، ص384-389.
مستندات
💠 بیان شهید مطهری ذیل آیه 14 سوره تغابن شأن نزول آيه اين است: مؤمنى در مكه به رسول اكرم(ص) ايمان م
این خلاصه ای از بیان شهید است، برای مطالعه کامل بیان شهید، به آدرس داده شده رجوع کنید.
💠 جنگ جمل، تاوان «عدالتِ علی»(ع) 1️⃣ در روایت دیگری حضرت به آنها فرمود: «كدام كارِ مرا خوش نمى‌داريد كه به مخالفت با من برخاستيد؟». (قالَ(ع): فَمَا الَّذي كَرِهتُما مِن أمري حَتّى رَأَيتُما خِلافي‌؟) طلحه و زبیر گفتند: اين كه تو با روش عمر بن خطّاب در تقسيم بيت المال، مخالفت ورزيدى و سهم ما را از ثروت‌هاى عمومى كم ساختى و بهره ما را در اسلام، از آنچه خداوند به واسطه شمشيرهاى ما غنيمت قرار داد، مانند ديگران قرار دادى؛ ديگرانى كه خودْ روزى جزوِ غنيمت‌هاى ما بودند و ميان ما و آنان به يك سانْ رفتار كردى. (قالا: خِلافَكَ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ فِي القَسمِ‌، وَ انتِقاصَنا حَقَّنا مِنَ الفَيءِ‌؛ جَعَلتَ حَظَّنا فِي الإِسلامِ كَحَظِّ غَيرِنا مِمّا أفاءَ اللّهُ عَلَينا بِسُيوفِنا مِمَّن هُوَ لَنا فَيءٌ فَسَوَّيتَ بَينَنا و بَينَهُم.) الأمالي للطوسي، ص731. 2️⃣ در گزارش دیگری نقل است: طلحه و زبير به سوى اميرمؤمنان رفتند. طلحه، را درخواست كرد و زبير، را. حضرت هيچ يك از خواسته‌هاى آنان را نپذيرفت. آن دو خشمگينانه بازگشتند و نظر وى را كه پيش از آن گمان مى‌بردند، فهميدند. دو يا سه روز از او كناره گرفتند. پس مجدد نزد حضرت رفتند و تقاضاى ملاقات كردند. حضرت به آنان اذن داد. آنها به حضرت گفتند: اى اميرمؤمنان! شرايط زمانه را مى‌دانى و از گرفتارى ما باخبرى. نزد تو آمده‌ايم تا چيزى به ما ببخشى تا به اوضاعمان سر و سامان دهيم و بتوانيم حقوقى را كه بر گردن داريم، ادا كنيم. (قالا: يا أميرَ المُؤمِنينَ‌، قَد عَرَفتَ حالَ هذِهِ الأَزمِنَةِ و ما نَحنُ فيهِ مِنَ الشِّدَّةِ‌، و قَد جِئناكَ لِتَدفَعَ إلَينا شَيئا نُصلِحُ بِهِ أحوالَنا، و نَقضي بِهِ حُقوقا عَلَينا!) حضرت فرمود: «شما از آنچه كه من در منطقه يَنْبُع دارم، باخبريد. اگر مى‌خواهيد، مقدارى كه ممكن است براى شما بنويسم». گفتند: ما نيازى به ثروت شخصى تو در ينبع نداريم. (فَقالَ(ع): قَد عَرَفتُما مالِي بِيَنبُعَ‌، فَإِن شِئتُما كَتَبتُ لَكُما مِنهُ ما تَيَسَّرَ!! فَقالا: لا حاجَةَ لَنا في مالِكَ بِيَنبُعَ‌) حضرت فرمود: «پس چه كنم‌؟». گفتند: از بيت المال به ما مقدارى اختصاص ده كه زندگى ما را كفايت كند. حضرت فرمود: سبحان اللّه! من چه اختيارى در بيت المال دارم‌؟ بيت‌المال، از آنِ مسلمانان است و من، تنها خزانه‌دار و امين آنانم. (فَقالَ لَهُما: فَما أصنَعُ؟ فَقالا لَهُ‌: أعطِنا مِن بَيتِ المالِ شَيئا فيهِ لَنا كِفايَةٌ‌. فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ(ع): سُبحانَ اللّهِ‌! و أَيُّ يَدٍ لي في بَيتِ المالِ‌! ذلِكَ لِلمُسلِمينَ‌، و أنَا خازِنُهُم و أمينٌ لَهُم) الجمل، ج1، ص164. 💢 آیات‌ و‌ روایات‌ اجتماعی|👇 https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
💠 تحلیل علامه طباطبایی از «معیشت ضنک» و اینکه چگونه باعث سختی و فشار در زندگی بی‌خدایان (حتی ثروتمندان آنها) میشود 🔰و اگر فرمود: كسى كه از ذكر من اعراض كند" معيشتى ضنك" يعنى تنگ دارد، براى اين است كه كسى كه خدا را فراموش كند، و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمیماند كه وى به آن دل ببندد، و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد، در نتيجه همه كوششهاى خود را منحصر در آن كند، و فقط به اصلاح زندگى دنيايش بپردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، به تمتع از آن سرگرم شود، و اين معيشت، او را آرام نمی‌كند، چه‌ كم باشد و چه زياد، براى اينكه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضى نمی‌شود، و دائما چشم به اضافه ‌تر از آن می‌دوزد، بدون اينكه اين حرص و تشنگيش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائما در فقر و تنگى بسر میبرد، و هميشه دلش علاقه‌مند به چيزى است كه ندارد، صرفنظر از غم و اندوه و قلق و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى دارد، و صرفنظر از اضطرابى كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى بر آورده نشده، و ترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر می‌برد. در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را می‌شناخت و به ياد او بود و او را فراموش نمی‌كرد، يقين می‌كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست، و مُلكى دارد كه زوال پذير نيست، و عزتى دارد كه مشوب با ذلت نيست، و فرح و سرور و رفعت و كرامتى دارد كه هيچ مقياسى نتواند اندازه ‌اش را تعيين كند و يا سر آمدى آن را به آخر برساند، و نيز يقين می‌كند كه دنيا دار مجاز است و حيات و زندگى دنيا در مقابل آخرت پشيزى بيش نيست، اگر او اين را بشناسد دلش به آنچه خدا تقديرش كرده قانع می‌شود، و معيشتش هر چه باشد برايش فراخ گشته، ديگر روى تنگى و ضنك را نمی‌بيند. 🔰 و قوله: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً» أي ضيقة و ذلك أن من نسي ربه و انقطع عن ذكره لم يبق له إلا أن يتعلق بالدنيا و يجعلها مطلوبه الوحيد الذي يسعى له و يهتم بإصلاح معيشته و التوسع فيها و التمتع منها، و المعيشة التي أوتيها لا تسعه سواء كانت قليلة أو كثيرة لأنه كلما حصل منها و اقتناها لم يرض نفسه بها و انتزعت إلى تحصيل ما هو أزيد و أوسع من غير أن يقف منها على حد فهو دائما في ضيق صدر و حنق مما وجد متعلق القلب بما وراءه مع ما يهجم عليه من الهم و الغم و الحزن و القلق و الاضطراب و الخوف بنزول النوازل و عروض العوارض من موت و مرض و عاهة و حسد حاسد و كيد كائد و خيبة سعي و فراق حبيب. و لو أنه عرف مقام ربه ذاكرا غير ناس أيقن أن له حياة عند ربه لا يخالطها موت و ملكا لا يعتريه زوال و عزة لا يشوبها ذلة و فرحا و سرورا و رفعة و كرامة لا تقدر بقدر و لا تنتهي إلى أمد و أن الدنيا دار مجاز و ما حياتها في الآخرة إلا متاع فلو عرف ذلك قنعت نفسه بما قدر له من الدنيا و وسعه ما أوتيه من المعيشة من غير ضيق و ضنك. 📚الميزان، ج‌14، ص225. ⬅️همچنین رک: تفسیر علامه ذیل آیه 20 حدید «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» + بیان علامه در کتاب الانسان فی الدنیا در توضیح اینکه «الدنیا دار مجاز». در این دو جا علامه مفصل ماهیت و هویت دنیا را توضیح میدهد. 💢 @AyatRevayatEjtemai
💠 «امت‌سازی»؛ معجزه سیاسی علی(ع) 🔰 بیان ابن ابی الحدید: هذا صبر عظيم و أناة عجيبة و توفيق بيّن و بهذا و نحوه استدلّ أصحابنا المتكلمون على حسن سياسته و صحة تدبيره لأن من مني بهذه الرعية المختلفة الأهواء و هذا الجيش العاصي له المتمرد عليه ثمّ كسر بهم الأعداء و قتل بهم الرؤساء فليس يبلغ أحد في حسن السياسة و صحة التدبير مبلغه و لا يقدر أحد قدره و قد قال بعض المتكلّمين من أصحابنا إن سياسة علي ع إذا تأملها المنصف متدبرا لها بالإضافة إلى أحواله التي دفع إليها مع أصحابه جرت مجرى المعجزات لصعوبة الأمر و تعذره فإن أصحابه كانوا فرقتين: إحداهما تذهب إلى أن عثمان قتل مظلوما و تتولاه و تبرأ من أعدائه و الأخرى و هم جمهور أصحاب الحرب و أهل الغناء و البأس يعتقدون أن عثمان قتل لأحداث أوجبت عليه القتل و قد كان منهم من يصرح بتكفيره و كل من هاتين الفرقتين يزعم أن عليا ع موافق لها على رأيها و تطالبه في كل وقت بأن يبدي مذهبه في عثمان و تسأله أن يجيب بجواب واضح في أمره و كان ع يعلم أنّه متى وافق إحدى الطائفتين باينته الأخرى و أسلمته و تولت عنه و خذلته فأخذ ع يعتمد في جوابه و يستعمل في كلامه ما تظن به كل واحدة من الفرقتين أنّه يوافق رأيها و يماثل اعتقادها فتارة يَقُولُ «اَللَّهُ قَتَلَهُ وَ أَنَا مَعَهُ‌». و تذهب الطائفة الموالية لعثمان إلى أنّه أراد أن اللّه أماته و سيميتني كما أماته و تذهب الطائفة الأخرى إلى أنّه أراد أنّه قتل عثمان مع قتل اللّه له أيضا و كذلك قَوْلُهُ تَارَةً أُخْرَى «مَا أَمَرْتُ بِهِ وَ لاَ نَهَيْتُ عَنْهُ‌». وَ قَوْلُهُ لَوْ أَمَرْتُ بِهِ لَكُنْتُ قَاتِلاً وَ لَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ لَكُنْتُ نَاصِراً . و أشياء من هذا الجنس مذكورة مروية عنه فلم يزل على هذه الوتيرة حتّى قبض ع و كل من الطائفتين موالية له معتقدة أن رأيه في عثمان كرأيها فلو لم يكن له من السياسة إلاّ هذا القدر مع كثرة خوض الناس حينئذ في أمر عثمان و الحاجة إلى ذكره في كل مقام لكفاه في الدلالة على أنّه أعرف الناس بها و أحذقهم فيها و أعلمهم بوجوه مخارج الكلام و تدبير أحوال الرجال 📚 ابن أبی الحدید، ج۷، ص۷۳و۷۴. 🔰ابن شهر آشوب: ذَكَرَهُ التَّارِيخِيُّ عَنِ اِبْنِ شِهَابٍ‌ . و لقد كان يجري سياسته مجرى المعجزات لصعوبته و تعدده و ذلك أن أصحابه كانوا فرقتين أحدهما على أن عثمان قتل مظلوما و تتولاه و تتبرأ من أعدائه و الأخرى و هم جمهور الحرب و أهل الغنى و البأس يعتقدون أن عثمان قتل لأحداث أوجبت عليه القتل و منهم من يصرح بتكفيره و كل من هاتين الفرقتين يزعم أن عليا موافق له على رأيه و كان يعلم أنه متى وافق إحدى الطائفتين باينته الأخرى و أسلمته و تولت عنه و خذلته يستعمل في كلامه ما يوافق كل واحدة من الطائفتين فيقول و الله قتل عثمان قتل و لم 📚 المناقب (لإبن شهر آشوب)، ج۲، ص۱۴۴. 💢 @AyatRevayatEjtemai