🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت اول 🌷
🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود .
🌸 که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام
🌸 به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد
🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب ،
🌸 و از اجداد بزرگ حضرت محمد ،
🌸 صلی الله علیه و آله ، بودند .
🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است .
🌸 او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود .
🌸 که شجاعت از صفات ویژه اوست .
🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود
🌸 و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ،
🌸 رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود .
🌸 مادر بزرگوار #ام_البنین نیز ،
🌸 ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود .
🌸 که اجداد او نیز ،
🌸 اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند .
🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده ،
🌸 و دارای بینش عمیقی بود .
🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود .
🌸 و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ،
🌸 سعی می کرد تا با فرزندانش ، دوست باشد .
🌸 و مثل معلمی دلسوز ،
🌸 باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ،
🌸 و آداب معاشرت با دیگران را ،
🌸 به آنان بیاموزد .
🌸 قبیله ام البنین ،
🌸 به دلیرى و بزرگی و دستگیرى و شرافت ،
🌸 معروف بودند .
🌸 و در شجاعت ، کرم ، اخلاق ، هنر ،
🌸 و وجاهت اجتماعی و بزرگواری ،
🌸 پس از قریش ، سرآمد قبایل عرب بودند .
🌸 آنان از سوارکاران شجاع عرب بوده ،
🌸 و شرافت و آقایی ( و سیادت ) آنها ،
🌸 به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز ،
🌸 به آن اذعان داشته اند .
🌹 ادامه دارد ...
#داستان_نیمه_بلند
#ام_البنین_بانوی_نازنین
با ما مربی و مادری خلاق باشید👌
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2774270017Cde576a6e80
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حتماً برای دوستان خود بفرستید
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت دوم 🌷
🍂 حَزام بن خالد ، پدر ام البنین ،
🍂 به همراه جمعی از قبیله بنی کلاب ،
🍂 به سفر رفته بود .
🍂 در یکی از شب ها ، به خواب فرو رفت
🍂 و در عالم رؤیا دید
🍂 که در زمین سرسبزی نشسته بود
🍂 و ناگهان مروارید درخشان و زیبایی ،
🍂 بر دستان او نشست .
🍂 حَزام ، از زیبایی آن ، تعجب کرد .
🍂 سپس از دور مردی را دید
🍂 که از طرف بلندی ، به سوی او می آید .
🍂 آن مرد غریبه کنار حَزام ایستاد و سلام کرد
🍂 حزام نیز ، جواب سلام او را داد .
🍂 آن مرد به حَزام گفت :
🍂 این مروارید را به چه قیمت می فروشی ؟
🍂 حَزام ، به آن دُرّ زیبایی که در دستانش بود ،
🍂 نگاهی کرد و گفت :
🍂 من قیمت این دُرّ را نمی دانم
🍂 شما آن را به چه قیمت می خرید ؟
🍂 مرد گفت : من نیز قیمت او را نمی دانم
🍂 ولی این هدیه ای است که یکی از پادشاهان ،
🍂 به تو عطا کرده است .
🍂 و من در عوض آن برای تو ضامنم
🍂 تا چیزی بهتر و بالاتر از درهم و دینار ،
🍂 به تو عطا کنم .
🍂 حَزام گفت : آن چیز چیست ؟
🍂 مرد گفت :
🍂 تضمین می کنم که او ،
🍂 شرافت و سیادت ابدی دارد
🍂 و بهره و بزرگی از او ، نصیب تو می شود .
🍂 حزام گفت :
🍂 آیا این را برایم ضمانت می کنی ؟
🍂 و مرد پاسخ داد : آری .
🍂 ناگهان در بین گفتگویش با آن مرد غریبه ،
🍂 حَزام از خواب بیدار شد .
🍂 و رؤیای خود را برای دوستانش ، تعریف کرد
🍂 و خواستار تعبیر آن شد .
🍂 یکی از خاندان او گفت :
🍂 اگر رؤیای صادقه باشد
🍂 دختری روزی تو خواهد شد
🍂 که یکی از بزرگان ، او را عقد خواهد کرد
🍂 و به سبب این دختر ،
🍂 مجد و شرافت و آقایی ،
🍂 نصیب تو خواهد شد .
🌹 ادامه دارد ...
#داستان_نیمه_بلند
#ام_البنین_بانوی_نازنین
با ما مربی و مادری خلاق باشید👌
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2774270017Cde576a6e80
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حتماً برای دوستان خود بفرستید
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت سوم 🌷
🌸 حَزام ، چند هفته بعد از خوابی که دید
🌸 از سفر برگشت ، و ثمامة همسر باوفایش را ،
🌸 که حامله بود ، وضع حمل کرده دید
🌸 و دختری هم چون مروارید درخشان و زیبا
🌸 به دنیا آورده بود .
🌸 حزام ، پس از آگاه شدن از تولد دخترش ،
🌸 با خود گفت : واقعا خواب من تعبیر شد .
🌸 حَزام از تولد دخترش شاد و مسرور شد .
🌸 و نام او را " فاطمه " گذاشت .
🌸 فاطمه ، در دامان مادری مهربان و پاک ،
🌸 و زیر دست پدری شجاع و شریف ،
🌸 که هر دو دارای سجایای اخلاقی فراوان بودند
🌸 رشد کرد و بزرگ شد .
🌸 ثمامه ، مادر ام البنین ،
🌸 بانویی ادیب و کامل و عاقل بود .
🌸 آداب عرب را به دخترش آموخت
🌸 و هر آنچه که مورد نیاز یک دختر است ،
🌸 به فاطمه یاد داد .
🌸 ثمامه ، همه مسائل خانه داری ، اَدای حقوق ،
🌸 همسرداری و غیره را ، به فاطمه آموزش داد .
🌸 فاطمه ، دختری پاکدل و باتقوا شد .
🌸 فضایل اخلاقی ، کمالات انسانی ،
🌸 نیروی ایمانی ، حیا و حجاب ،
🌸 ثبات و پایداری ، شکیبایی و بردباری ،
🌸 بصیرت و دانایی و نطق و سخندانی ،
🌸 او را به شایستگی ، بانوی بانوان کرده بود .
🌸 خاندان و قبیله پاک او نیز ،
🌸 چند ویژگی مهم دارند
🌸 که همه آنها در وجود نازنین فاطمه ،
🌸 به ظهور رسیده بودند :
🌸 مثل شجاعت و دلاوری ،
🌸 ادب و متانت و عزت نفس ،
🌸 هنر و ادبیات ،
🌸 حجاب و غیرت و حیا و عفت ،
🌸 ایثارگری و فداکادری ،
🌸 احترام به حقوق دیگران ،
🌸 عشق به ولایت و امامت ،
🌸 وفا و پایبندی به تعهدات و...
🌹 ادامه دارد ...
#داستان_نیمه_بلند
#ام_البنین_بانوی_نازنین
با ما مربی و مادری خلاق باشید👌
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2774270017Cde576a6e80
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حتماً برای دوستان خود بفرستید
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت چهارم 🌷
🌷 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ،
🌷 قبل از شهادتشان ، به امام علی وصیت کردند
🌷 که بعد از مرگم ، حتما ازدواج کن .
🌷 وقتی امام علی علیه السلام ،
🌷 به فکر گرفتن همسر دیگری بود ،
🌷 دائما حادثه عاشورا را ، در برابر خود میدید .
🌷 به خاطر همین به دنبال زنی بود
🌷 که مردان قبیله اش ، شجاع و دلاور باشند
🌷 تا پسرانی برایش به دنیا آورند ،
🌷 که در روز عاشورا ،
🌷 حامی و کمک یار امام حسین باشند .
🌷 عقیل بن ابی طالب ، یکی از کسانی بود
🌷 که در علم انساب ، معروف و حجت بود
🌷 و در مسجد حضرت رسول ،
🌷 روی حصیری می نشست
🌷 که هم بر آن نماز می خواند
🌷 و هم به سوالات قبائل عرب ،
🌷 در مورد علم انساب ، پاسخ می داد .
🌷 امام علی نیز وقتی قصد ازدواج کردند ،
🌷 به طرف برادر خویش ، عقیل رفتند
🌷 و از تصمیم خود فرمودند :
🌷 زنی را برای من اختیار کن
🌷 که از نسل دلیرمردان عرب باشد
🌷 تا با او ازدواج کنم
🌷 و او برایم پسری شجاع و سوارکار ،
🌷 به دنیا آورد .
🌷 عقیل نیز ، بانو ام البنین را ،
🌷 که از خاندان بنی کلاب بود ،
🌷 و در شجاعت و دلاوری ، بى مانند بودند ،
🌷 براى امام علی انتخاب کرد .
🌷 ودر پاسخ برادر گفت :
🌷 با ام البنین کلابیه ازدواج کن .
🌷 زیرا در عرب ،
🌷 شجاعتر از پدران و خاندان وی نیست .
🌹 ادامه دارد ...
#داستان_نیمه_بلند
#ام_البنین_بانوی_نازنین
با ما مربی و مادری خلاق باشید👌
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2774270017Cde576a6e80
•┈┈•••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
حتماً برای دوستان خود بفرستید