eitaa logo
کارگاه مادروکودک خانم شفیعی
7.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
8 فایل
خانم شفیعی هستم با بیش از ۱۲ سال سابقه کار کودک ۲ تا ۶ سال طراح بازی هدفمند مدرس دوره تربیت مربی کارگاه داری اینجا نمونه فعالیت هام رو به اشتراک میگذارم☺️ ⛔انتشار محتوای کانال بدون لینک کانال و نام مربی شرعا حرام است مدیریت جهت ارتباط @shafiee_sadat
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارش عید قربان رو بریم باهم ببینیم😍 تزیینات جشن که محشر شده بود بعد از قران و سرور ملی رفتیم برای کمی بپر بپر و بازی ریتمیک تا حس و حال خوش بچه ها دو چندان بشه😍 حالا نوبت قصه ، داستان عید قربان و دلیل جشن و شادی این روز خجسته به زبان کودکانه رسید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جهت ارتباط با خانم شفیعی @shafiee_sadat کارگاه توانمند سازی مادر و کودک http://eitaa.com/joinchat/924254211Cd333cd7f42
🔸️نحوه گفتگو با بچه‌ها و بیان داستان کودکانه‌ی عید قربان👇 بچه‌های گلم سلام👋 یه سوال دارم ازتون؛ به من بگید ببینم می‌دونید كيا ما رو خيلی زياد دوست دارن و ما هم زياد دوستشون داريم و اونا خيلی برای خوشحالی و راحتی ما زحمت می‌كشن ؟ آفرين👏👏👏 پدر و مادرمون😍 بچه‌ها بياين براشون دعا كنيم: شادیاشون زیاد و زیاد و زیاد شه 😍 لبخندشون قشنگ‌تر شه و بیشتر 😍 ان‌شاءالله🤲 ان‌شاءالله🤲 بچه‌های گلم؛ همه‌ی پدر و مادرها بچه‌هاشون رو خيلی دوست دارن و برای همينه كه هيچ وقت دلشون نمی‌خواد برای اونا اتفاقی بيافته و هميشه مواظب بچه‌هاشون هستند. امروز می خواهم قصه‌ای از یه پدر و پسر براتون تعريف كنم. يكی از پيامبرای خدا به نام حضرت ابراهيم ع پسری داشت به نام اسماعيل. حضرت ابراهيم ع مثل همه پدرها بچه‌شو خيلی دوست داشت و همیشه به پسرش چیزای خوب یاد می‌داد و باهاش بازی می‌كرد؛ تو بازی پدر پسری کلی می‌خندیدن و بشون خوش می‌گذشت. اسماعيل هم پدرش رو خيلی دوست داشت، به حرفای پدرش گوش می‌كرد، بش احترام می‌گذاشت و همیشه تو کارها کمک‌کار پدرش بود . خدای مهربون که پیامبرش حضرت ابراهیم ع رو خیلی دوست داشت، می‌خواست يك بار معلوم بشه كه او چه‌قدر به حرف‌های خدا گوش می‌كنه و هرچی خدا ازش می‌خواد بش می‌گه چشم؛ برای همين يك كار خيلی سختی از حضرت ابراهيم ع خواست. خدا به پیامبرش گفت نبايد ديگه پسرت را ببينی، بايد از پسرت جدا بشی. چند روز گذشت و حضرت ابراهيم حسابی تو فکر کاری بود که خدا ازش خواسته و یه جورایی احساس ناراحتی داشت آخه خیلی پسرش رو دوست داشت و داشت فکر می‌کرد چه جوری پسرش رو دیگه نبینه. اسماعيل متوجه تو فکر بودن پدرش شده بود برای همین یه روز اومد پیشش و گفت: پدر چرا اين‌قدر همش تو فکری و انگار ناراحتی؟ پدرش براش گفت كه خدا از او چی خواسته. اسماعيل كه پدرش رو خيلی دوست داشت و می‌دونست چه قدر مهربونه و چه قدر اطاعت از حرف‌های خدا براش مهمه، لبخندی زد و گفت: پدر جان هیچ ناراحت نباش ، باید به حرف خدا گوش بدیم. من حاضرم كاری رو كه خدا گفته انجام بدیم. حضرت ابراهيم ع یه نگاهی به پسرش کرد و با لبخند او رو در آغوش کشید. چند روز بعد حضرت ابراهیم ع و پسرش اسماعيل به بالای كوهی رفتند تا فرمان خدا رو انجام بدن. وقتی كه دیگه حضرت ابراهيم ع می‌خواست، از پسرش جدا بشه،‌ خدا چند فرشته رو فرستاد. فرشته‌ها اومدن پیش حضرت ابراهیم ع و با مهربانی و لبخند گفتند: صبر كن؛ معلوم شد كه خدا رو خيلی دوست داری و هیچ چیزی مهمتر از حرفا‌های خدا نیست برای تو و به هرچی خدا بت گفت حتما گوش می‌كنی، تو بنده‌ی خوب خدا هستی و خدا هم تو رو و هم پسرت رو خيلی دوست داره. فرشته‌ها بعد از این‌که این حرف‌ها رو به حضرت ابراهیم ع گفتن، یه گوسفند به او دادن و گفتن اين گوسفند پاداش توئه. یعنی هدیه‌ی تو هست برای این‌که می‌خواستی همچین کار سختی رو که خدا ازت خواست انجام بدی. حضرت ابراهیم ع خیلی خوشحال شد که خدا ازش راضیه و دوسش داره و هدیه فرستاده. بعد فرشته‌ها بش گفتن حالا اين هدیه‌ای رو که گرفتی به خاطر خدا به آدم‌های فقير بده و اون‌ها رو خوشحال کن . حضرت ابراهيم ع و اسماعيل با خوشحالی گفتند چشم و چه قدر خوشحال بودن كه به حرف خدا گوش كرده بودن. هدیه رو به آدمای فقیر دادن و از اون به بعد سال‌های سال با خوشحالی کنار هم زندگی کردن. از آن زمان به بعد اسم روزی که این اتفاق افتاد و فرشته‌ها برای حضرت ابراهیم ع و اسماعیل ع هدیه آوردن رو گذاشتن روز عيد قربان. بچه‌های گلم عيد قربان در واقع روزيه كه معلوم شد حضرت ابراهيم ع و اسماعیل بنده‌های خيلی خوب خدا هستن. 😍 شعر و موسیقی کودکانه کانال رو به دوستانتان معرفی کنید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3376677699Cc4bc508da2 🎶 برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پک های شادی و خوشمزه برای بچه ها تزیین شده بود •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جهت ارتباط با خانم شفیعی @shafiee_sadat کارگاه توانمند سازی مادر و کودک http://eitaa.com/joinchat/924254211Cd333cd7f42
قسمت جذاب بازی های توپی بود که در حال اجرا بودم کنار بچه ها و فرصت نشد فیلم و عکس بگیرم . کلی بازی هیجان انگیز و مسابقه داشتیم برای گل پسرامون این نمونه کاردستی قشنگ هم با پنبه هست که بر روی چسب پهن برعکس چسبیده شده دستورزی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جهت ارتباط با خانم شفیعی @shafiee_sadat کارگاه توانمند سازی مادر و کودک http://eitaa.com/joinchat/924254211Cd333cd7f42
یک کاردستی قشنگ پاپ آپ هم داشتیم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جهت ارتباط با خانم شفیعی @shafiee_sadat کارگاه توانمند سازی مادر و کودک http://eitaa.com/joinchat/924254211Cd333cd7f42
23.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کوتاهی از جشن قربان 🎉🎈🎉🎈 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جهت ارتباط با خانم شفیعی @shafiee_sadat کارگاه توانمند سازی مادر و کودک http://eitaa.com/joinchat/924254211Cd333cd7f42
🔸️نحوه گفتگو با بچه‌ها و بیان داستان کودکانه‌ی عید قربان👇 بچه‌های گلم سلام👋 یه سوال دارم ازتون؛ به من بگید ببینم می‌دونید كيا ما رو خيلی زياد دوست دارن و ما هم زياد دوستشون داريم و اونا خيلی برای خوشحالی و راحتی ما زحمت می‌كشن ؟ آفرين👏👏👏 پدر و مادرمون😍 بچه‌ها بياين براشون دعا كنيم: شادیاشون زیاد و زیاد و زیاد شه 😍 لبخندشون قشنگ‌تر شه و بیشتر 😍 ان‌شاءالله🤲 ان‌شاءالله🤲 بچه‌های گلم؛ همه‌ی پدر و مادرها بچه‌هاشون رو خيلی دوست دارن و برای همينه كه هيچ وقت دلشون نمی‌خواد برای اونا اتفاقی بيافته و هميشه مواظب بچه‌هاشون هستند. امروز می خواهم قصه‌ای از یه پدر و پسر براتون تعريف كنم. يكی از پيامبرای خدا به نام حضرت ابراهيم ع پسری داشت به نام اسماعيل. حضرت ابراهيم ع مثل همه پدرها بچه‌شو خيلی دوست داشت و همیشه به پسرش چیزای خوب یاد می‌داد و باهاش بازی می‌كرد؛ تو بازی پدر پسری کلی می‌خندیدن و بشون خوش می‌گذشت. اسماعيل هم پدرش رو خيلی دوست داشت، به حرفای پدرش گوش می‌كرد، بش احترام می‌گذاشت و همیشه تو کارها کمک‌کار پدرش بود . خدای مهربون که پیامبرش حضرت ابراهیم ع رو خیلی دوست داشت، می‌خواست يك بار معلوم بشه كه او چه‌قدر به حرف‌های خدا گوش می‌كنه و هرچی خدا ازش می‌خواد بش می‌گه چشم؛ برای همين يك كار خيلی سختی از حضرت ابراهيم ع خواست. خدا به پیامبرش گفت نبايد ديگه پسرت را ببينی، بايد از پسرت جدا بشی. چند روز گذشت و حضرت ابراهيم حسابی تو فکر کاری بود که خدا ازش خواسته و یه جورایی احساس ناراحتی داشت آخه خیلی پسرش رو دوست داشت و داشت فکر می‌کرد چه جوری پسرش رو دیگه نبینه. اسماعيل متوجه تو فکر بودن پدرش شده بود برای همین یه روز اومد پیشش و گفت: پدر چرا اين‌قدر همش تو فکری و انگار ناراحتی؟ پدرش براش گفت كه خدا از او چی خواسته. اسماعيل كه پدرش رو خيلی دوست داشت و می‌دونست چه قدر مهربونه و چه قدر اطاعت از حرف‌های خدا براش مهمه، لبخندی زد و گفت: پدر جان هیچ ناراحت نباش ، باید به حرف خدا گوش بدیم. من حاضرم كاری رو كه خدا گفته انجام بدیم. حضرت ابراهيم ع یه نگاهی به پسرش کرد و با لبخند او رو در آغوش کشید. چند روز بعد حضرت ابراهیم ع و پسرش اسماعيل به بالای كوهی رفتند تا فرمان خدا رو انجام بدن. وقتی كه دیگه حضرت ابراهيم ع می‌خواست، از پسرش جدا بشه،‌ خدا چند فرشته رو فرستاد. فرشته‌ها اومدن پیش حضرت ابراهیم ع و با مهربانی و لبخند گفتند: صبر كن؛ معلوم شد كه خدا رو خيلی دوست داری و هیچ چیزی مهمتر از حرفا‌های خدا نیست برای تو و به هرچی خدا بت گفت حتما گوش می‌كنی، تو بنده‌ی خوب خدا هستی و خدا هم تو رو و هم پسرت رو خيلی دوست داره. فرشته‌ها بعد از این‌که این حرف‌ها رو به حضرت ابراهیم ع گفتن، یه گوسفند به او دادن و گفتن اين گوسفند پاداش توئه. یعنی هدیه‌ی تو هست برای این‌که می‌خواستی همچین کار سختی رو که خدا ازت خواست انجام بدی. حضرت ابراهیم ع خیلی خوشحال شد که خدا ازش راضیه و دوسش داره و هدیه فرستاده. بعد فرشته‌ها بش گفتن حالا اين هدیه‌ای رو که گرفتی به خاطر خدا به آدم‌های فقير بده و اون‌ها رو خوشحال کن . حضرت ابراهيم ع و اسماعيل با خوشحالی گفتند چشم و چه قدر خوشحال بودن كه به حرف خدا گوش كرده بودن. هدیه رو به آدمای فقیر دادن و از اون به بعد سال‌های سال با خوشحالی کنار هم زندگی کردن. از آن زمان به بعد اسم روزی که این اتفاق افتاد و فرشته‌ها برای حضرت ابراهیم ع و اسماعیل ع هدیه آوردن رو گذاشتن روز عيد قربان. بچه‌های گلم عيد قربان در واقع روزيه كه معلوم شد حضرت ابراهيم ع و اسماعیل بنده‌های خيلی خوب خدا هستن. 😍 شعر و موسیقی کودکانه کانال رو به دوستانتان معرفی کنید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3376677699Cc4bc508da2 🎶 برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•