#داستان
#تختی
(برگی از دفترچه خاطرات جهان پهلوان تختی)
🔺🔺🔺🔺🔺
از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ، خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود ،
دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ... تعجب کردم و
پرسیدم : داداش واسه کی میخری ؟
ما که تازه از حموم در اومدیم ، اونم اینهمه !!!گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جا گرم تن فروشی کنه.
پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ،
برگشت تو حموم و صدا زد :نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه
یادش گرامی منشش جاویدان
مربی شیرین تر از مربا 🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/4024172566Ca697afa2e6