📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▫️ قاسم سوار اسب شد. پایش به سختی به رکاب میرسید. امّا مردانه جنگید. ناغافل محاصرهاش کردند. زمین که خورد، اسبها بر پیکرش تاختند. حالا قدّش آنقدر بلند شده بود که وقتی عمویش پیکر او را بر روی اسب به خیمه میآورد، پاهایش روی زمین کشیده میشد.
▫️ #بفرمایید_روضه ۶ ؛ #محرم
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ تیر را در چلهٔ کمان گذاشت.
- پدر را بزنم یا نوزاد را؟
- مگر سفیدی زیر گلو را نمیبینی؟!
▫️ #بفرمایید_روضه ۷ ؛ #محرم
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️- ببینید! رسول خدا به میدان آمده است؟!
- خاموش باش! او علی اکبر است…
▫️ #بفرمایید_روضه ۸ ؛ #محرم
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ دست راست را زدند، سوار از پا نیفتاد.
دست چپ را زدند، سوار از پا نیفتاد.
مشک را که زدند، سوار ناامید شد.
نیازی به عمود آهنی نبود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۹ ؛ #محرم
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ عمه همه را سوار کرد. آخرین نفر خودش بود. نگاهی به سرِ بریدهٔ عباس کرد.
خبری از زانوهای عباس نبود تا عمه سوار مرکب شود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۱ ؛ #محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ ؛ #موشن_گرافیک
▪️ سوار اسب شد.
نهیبی به اسب زد.
اما اسب حرکت نکرد.
جلو پای اسب، دختری سهساله با دستان کوچکش، پاهای اسب را بغل کرده بود...
🚩 اَيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلآءَ
▪️ #بفرمایید_روضه ۲ ؛ #محرم
▪️ - آقا! گوشوارهٔ خوب برای فروش دارم، نمیخرید؟
با تعجب پرسید: چرا گوشوارهات خونیه؟
سرباز خندید و گفت: تازه از کربلا برگشتم. مگر نمیدانی؟ آنجا فرصت برای باز کردن قفل گوشواره نبود، آن را کشیدم...😭😭
🚩 اَيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلآءَ
▪️ #بفرمایید_روضه ۳ ؛ #محرم