☘️❤️☘️❤️☘️❤️☘️❤️
☘️❤️☘️❤️☘️❤️
❤️☘️❤️☘️❤️
☘️❤️☘️❤️
☘️❤️
❤️
به انتخاب خدا
مثل هر سال، یک روز مانده به ماه رمضان تمام کارگران دائمی کارگاه را با دستمزد کامل مرخص کرد.
دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! خودت انتخاب کن.
سوار نیسانآبی قدیمیاش شد و به طرف میدان اصلی شهر راه افتاد.
کارگران فصلی به صف ایستاده بودند. پیاده شد و رو به کارگران گفت:
برای یک ماه ده کارگر روزهدار نیاز دارم. عدهای از کارگران که با دیدن پیرمرد جلو آمده بودند، غرغرکنان به سر جای خود بازگشتند.
درست ده نفر باقی ماندند.
مرد در حال دیدزدن به کارگران بود که با یک جفت چشم آشنا رو به رو شد. چشمهایشان میخ یکدیگر شد؛ بعد از کشته شدن جگرگوشهاش، قاتل او را بخشیده بود، اما وقتی چشمش به او میافتاد یاد تک پسرش باعث تپش قلبش میشد.
کارگر زودتر به خود آمد و راه آمده را بازگشت.
انتخاب خدا بودن به سرعت برق از ذهن پیرمرد عبور کرد، به دنبال کارگر دوید و به گرمی با او دست داد و گفت شما هم دعوتید...
فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭﮔﺬﺭﻳﺪ، ﻭ ﺭﻭﻱ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻴﺪ، ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﻋﻠﺎم ﻛﻨد؛ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﺗﻮﺍﻧﺎﺳﺖ .(سوره بقره، آیه١٠٩)
#قرآن
#عفو_صفح
#داستانک
#رمضان_1400
#نمونه_های_برتر / زهرا صادقی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@tashayo110