🔴🔶وظیفه شناسی
تنها کسی که از این جریان اطلاع داشت همسرش بود تصمیم سختی بود،مناجاتهای لازم را با خدا کرد ، مسئله را با همسر خود در میان گذاشت بعد از کسب رضایت او مهیای رفتن شد ، پدر و مادر اطلاع نداشتند اما چه میشد کرد ،جنگ نیاز به سرباز داشت، قرار شد هر روز پیشدستی کند و خودش با پدر و مادر تماس بگیرد و موضوع را به طریقی زیرکانه تغییر دهد و از چیزهای دیگر صحبت کند تا نکند آنها بویی ببرند ، فقط یک چیز مانده بود بچه های کوچکش و دلبستگی آنها به پدر ، پسر بچه ی سه ساله اش همیشه دلتنگیش را به زبان می آورد و معمولا این جمله را میگفت : بابا اگه شما برید من تنها میشم و گریه می کرد ، ولی پسر بزرگترش که تازه امسال به مدرسه رفته بود بغضش را فرو می خورد ، هنوز بچه ها چیزی نمیدانستند ، شب آخر به زیر زمین رفت و تا میتوانست گریه کرد و بچهها را به امام زمان سپرد و رفت ...
#متن_نوشت
#کارگروه_روایتگری_شهید_ضابط
@taghcheh1399