eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1هزار ویدیو
579 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 پیامبر اسلام و خلق و خوی نیک 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
✅💠 «کبوتر» آرام بر زمین نشست. یکی از بالهایش به شدت درد می کرد. روی زخم پرش، خون لخته شده بود. بال دیگرش را باز کرد و با نوکش شروع به کندن بال های تازه ای که در زیر بالش روییده بود کرد و سپس دانه دانه پرها را بر بالای سنگ و در میان شیارها گذاشت. سوسک سیاهی که آن حوالی نشسته بود و داشت خاک های چسبیده شده به پاهایش را با دستش تمیز می کرد با تعجب به او گفت: چه می کنی؟ این چه کاریه؟ کبوتر در حالی که اشک می ریخت گفت: به قصد زیارتِ آقا از مشهد به اینجا اومدم. فک میکردم اینجام صحنی مثل صحن امام رضا داشته باشه. با یه عالمه کبوتر و گنبدی خیلی بزرگتر از گنبد آقا. ولی با تعجب دیدم نه زائری داره و نه گنبدی. سوسک سیاه با بی تفاوتی گفت: خب، الان چیکار کنیم؟ کاری از دست ما که بر نمیاد. کبوتر گفت :چرا بر نمیاد؟ هر چند امکان آوردن سنگ، خاک و چوب برام نیست. ولی به قدر پرهام که میتونم برای مزارش سایه بسازم. فردا ۲۸ صفره، این حداقل کاریه که میتونم براش بکنم. نسیم که صدای گفتگوی کبوتر و سوسک را می شنید، آرام از پشت سنگ عبور کرد تا مبادا با وزیدنش چیزی از پرهای کبوتر را با خود ببرد. چون این هم تنها کاری بود که نسیم می توانست بکند. ✍ به قلم : آمنه خلیلی @taaghcheh
✅💠 استقامت پیامبر صلی الله علیه و آله 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 اسراف امام رضا علیه السلام می فرمایند: «چرا اسراف می‌کنید؟ مگر نمی‌دانید که خداوند اسراف‌کنندگان را دوست ندارد؟» بچه های نازنین کلیپ بالارو👆 ببینید تا با این حدیث بیشتر آشنا بشید👌 🔹 گوینده وتدوین:نفیسه شامحمدی @taaghcheh
✅💠 دین جدید! روی پشت بام ها پر بود از مردان. زنان در کوچه، پس کوچه ها ایستاده بودند. وارد حیاط شد. عصا به دست! پاچه ها تا ساقِ پا تا خورده! دنباله ی عمامه ی سفیدش روی سینه افتاده! پا برهنه قدم برداشت. به آسمان نگاه کرد:« الله اكبر، الله اكبر، لااله الاالله، و الله اكبر، الله اكبر و لله الحمد، الله اكبر علی ماهدانا! » -:«ذکرش با ذکری که سال های پیش از پیشوای نماز عید می شنیدیم فرق دارد.» -:«لباس هایش را ببین! چقدرساده!» -: « با پای برهنه. انگار نه انگار ولیعهد است.» سر به زیر انداخت. آرام قدم برداشت. در را باز کرد. در آستانه ی در ایستاد. به آسمان نگاه کرد: «اللَّهُ اکْبَرُ، اللَّهُ اکْبَرُ، اللَّهُ اکْبَرُ عَلی‏ ما هَدانا وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی‏ ما اوْلانا!» -:«این همه سال در مرو نماز عید فطر برگزار می شد؛ اما امسال، انگار برای اولین بار است که به نماز عید فطر می روم.» -:«او امام است. سال های پیش نماز به آدابِ شاهانه ی مأمون بود، نه به آداب دین اسلام.» پیرمرد خم شد و کفش ها را از پا در آورد:«گویی دین جدیدی آروده است!» جوان نگاهش را دور تا دور جمعیت چرخاند:«اگر مأمورانِ مأمون این حرف ها را بشنوند... » مرد به انتهای جاده اشاره کرد:« آن جا... در حال رفتن به سمت کاخ مأمون هستند. از آن روزی که امام وارد خراسان شد؛ طبل رسوایی مأمون هم زده شد.» ✍ به قلم: عصمت مصطفوی @taaghcheh
✅💠 پیامبر اعظم از دیدگاه دانشمندان اسلام 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
✅💠 پیامبر در جمع مردم 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
16.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 فیلم یک و نیم 🔹 تهیه کننده و کارگردان : محمدرضا شیخ بهایی @taaghcheh
✅💠 « عمو ایوب» همه به آن طرف خیره شده بودند و اشک می ریختند. جمعیت آنقدر زیاد بود که جای سوزن انداختن نبود. افرادی با لباس نظامی ایستاده بودند و با خشونت مردم را با چوب و گاهی دست خالی پس می‌زدند. بچه ای نحیف، دست پدرش را چسبیده بود و سعی می‌کرد روبه‌رو را ببیند. گویی اولین بار است که چنین جایی می آید. در نظرش شاید یک شهربازی بزرگ آن طرفِ جمعیت بود و یا شاید جمعه بازاری شبیه به جمعه بازار شهرشان. در ذهنش مدام دنبال جواب میگشت. دست دیگرش را به لباس پدر کشید و گفت: بابا دارم خفه میشم، بغلم کن. پدر بی درنگ او را در آغوشش گرفت. پسرک سرهای تراشیده شده و حتی پرموی مردان و چادر های رنگارنگ زنان را به خوبی می‌دید. انگار بالای قله کوه رفته بود. حالا می توانست آن دور دورها را ببیند. با دقت به محل توجه مردمی که گریه میکردند نگاه کرد. ولی نمی فهمید چه خبر شده است. آنجا که چیزی نبود. فقط چند قبر خاکی...! نسیمی آرام، ولی گرم شروع به وزیدن کرد و آویز پشت سربند پسرک را که روی آن نوشته شده بود « یا حسن مجتبی» به تکان خوردن وادار کرد. پسرک نگاهی به پدر کرد و گفت: برای این مرده ها دارید گریه می کنید؟ پدر که اشک روی گونه هایش تیله وار می غلطید گفت: اینا آدمای بزرگی هستن. درسته قبرشون خاکیه ولی این چیزی از خوب بودنشون کم نمیکنه. ما دوباره براشون گنبد خوشگل میسازیم، مثل گنبد امام حسین. اونجا رو که یادته؟ پسرک گفت: آره یادمه. لبخندی زد و ادامه داد: خونه رفتیم به عمو ايوب بگو‌ بیاد براشون درست کنه، مگه خونه ی ما رو اون درست نکرده؟ اما سکوت پدر او را هم ساکت کرد. و هر دو به قبر های بدون بارگاه و نگهبانان بددهان و بی ادب خیره شدند. ✍ به قلم: آمنه خلیلی @taaghcheh
✅💠 وجود کهکشان وار 🔹 خالق اثر : سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
AUD-20211003-WA0024.mp3
8.39M
✅💠 روایت پیامبر اکرم و اهل بیت مطهرش صلوات الله علیهم اجمعین 🔹تولید و تدوین : علی نوربخش @taaghcheh
✅💠 "سوزِ دل" صدای نقّاره‌خانه را دوست داشت فکر می‌کرد آهنگ موسیقیائی نقاره دارد درد و دلِ سوزناکِ خود را با سوز و گداز با امامش در میان می‌گذارد. غبطه خورد به حال نقاره‌ها و نقّارهزن‌ها. دلش می‌خواست مثل نقّاره‌ها تمام دردهای ناگفته‌اش را بلند فریاد بزند اما کسی از راز و رمزش آگاه نشود. زمان زدن نقاره‌ها در صحن آزادی ناله‌اش را آزاد کرد و در بلبشوی صداهای در هم افتاده‌ی نقاره‌ها او هم دردهای خود را واگویه کرد. نقّاره زدن که تمام شد، سبک شده بود همچون قاصدکی سبکبال. ✍به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh