eitaa logo
گروه مُرتاح
138 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
328 ویدیو
6 فایل
♡◎|﷽|◎♡ https://harfeto.timefriend.net/16231136070393 به دوستاتون معرفیمون کنین☺
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 | نابغه در اتاق جنگ ♨️ انتشار برای نخستین بار ☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری 🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه می‌ره! 😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم! 💫 می‌توانید نو+جوان باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکه‌های‌اجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید. 🌐 °•| @Dellneviis|•°
🎞 بابڪ‌سوال‌های‌زیادی‌درباره‌جنگ و‌جبهه داشتــ🍀 وازپدرش‌میپرسید.‌پدرش‌ڪه‌از رزمندگان‌دوران‌دفاع‌مقدس‌بود، خاطرات جنگ‌رانوشتہ‌بود‌📚 ودفترخاطراتش‌را به‌بابڪ‌داد‌تا‌بخواند. علاقه‌مندبه‌مسجد‌بود.یڪ‌پسرفعال‌ مسجدی،هیئتی،ورزشڪاروبسیجے ورزشڪاربود.هنگام‌ورزش‌مداحی 🏋‍♂"زینب‌زینب"را‌می گذاشت. مادر میگفت:پسرم‌تو‌جوانی.یڪ‌اهنگ‌ شادبگذار.🎶 چرااین‌نوحہ‌رادرموقع‌ورزش میگذاری‌؟میگفت:مامان،این‌طوری‌نگو‌من‌این‌ اهنگ‌رادوستــ‌دارم. •♥️•
✍حرم شیفت داشتم . نماز عشا را خوانده بودیم که یکی آمد از کنارم رد شد. دیدم حاج قاسم خودمان است! چه ابهتی داشت! مثل همیشه نجیب بود و سر به زیر و یک لبخند مهربان روی صورتش بود. رفتم دنبالش. ایستاد گوشه‌ای کنار ضریح ، زیارت نامه خواند و بعد هم نماز.رفتم جلو. عرض ارادت کردم. از زوار خواستم بروند کنار تا حاجی راحت ضریح را زیارت کند . با مهربانی گفت: «نیازی نیست خودم میرم.» بعد از زیارت رفت سر قبر علما. مردم انگار تازه متوجه شده‌اند‌ کی امده. می امدند سلام و احوالپرسی!بوسه و عرض ارادت. «حاجی لبخند دلنشینش را هدیه میداد به همه» وقتی خواست برود تا حیاط مسجد اعظم بدرقه‌اش کردم . داشت کفشش را میپوشید. مردم دوباره جمع شدند دورش ، چه ایرانی و خارجی. طرف اهل پاکستان بود. امده بود جلو. میخواست هر طور شده با حاجی عکس بگیرد . نگذاشتم! عربی چند کلامی با حاجی حرف زد. حاج قاسم خندید و گفت: «بذارید عکس بگیرن» بعد هم خدا خافظی کرد و رفت . شیرینی این دیدار خیلی دوام نیاورد، فقط چند روز . تا صبح جمعه که پیامک شهادتش را دیدم. 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز