بسم الله الرحمن الرحیم ‌از زیبارویی تا خدا‌جویی (سرگذشت حضرت یوسف(ع)به روایت نظم) ‌ تقدیم: به شما پادشه خوبان، اگر این برگ‌ها را در نگاهتان ارزشی باشد، پیمانه را پر گیرید و به شایستگی بپذیرید و گرنه با نگاه سبزتان چنان طراوتی خواهد گرفت که... کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس. چشم به راه م-د پنجره‌ای رو به ماه: "از زیبارویی تا خدا‌جویی" ترجمه منظوم سوره یوسف(ع) نیست، تفسیر آیات هم به شمار نمی‌آید. تامل‌هایی است که سایه‌به‌سایه آیه‌ها را دنبال می‌کند.گاه در سایه آنها می‌نشیند، با آنها همسایه می‌شود، در آنها تاملی می‌کند و به راه خود ادامه می‌دهد. این سروده‌ها برای اولین بار در مجلات "بشارت"، "مسیر سبز" و "سیمای شهر" منتشر شد. اکنون به مناسبت ماه خدا هر روز بخشی از آن تقدیم‌ نگاه‌تان می‌گردد. بخش اول:لبخند ماه چه لبخندی زدی دیشب تو در خواب تراوید از نگاهت ماه و مهتاب چو ابری بین مهتاب و ستاره چو خورشیدی که شب آمد دوباره همه مهمانِ رویایِ تو بودند چه زیبا برتوسجده می‌نمودند به خود گفتی:خدایا این چه خوابی است؟! خدایا مِهر و ماهت معنی‌اش چیست سپیده سر زد و خورشید خندید نگاهت یک نگاه مهربان دید خدایِ علم؛ بابا روبه‌رو بود که در هر مشکلی صد چاره بنمود به تو گفت ای پسر! خواب تو زیباست چراغی بین چشمان تو پیداست بُوَد آینده‌ات روشن چو خورشید که از نورش همه دنیا درخشید من آن‌خورشیدم و مادر چو ماه است پسرجان! جای تو بر تخت شاه است خدایت می‌دهد تعبیر رویا دگرگون می‌کنی اوضاع دنیا رسولی را خدا بر می‌گزیند خدا شاید تو را بر می‌گزیند تو هستی در شمار بهترین‌ها حکومت می‌کنی برسرزمین‌ها برادرها در اطرافت ستاره به دَور چهره‌ات ای ماه‌پاره مکن تعریف خوابت را بر آنها حسادت می‌زند آتش به جانها در این رویا اگرچه با تو بودند چو گرگی از مَنَت شاید ربودند (حکایت هم‌چنان باقی...) #قرآن #رمضان #یوسف(ع) #شعر #مرتضی_دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم چیستان‌های منظوم قرآنی برای افزایش اطلاعات قرآنی کودکان‌تان در ماه مبارک‌رمضان روز سوم چیستان سوم پُرخوری آیه‌ای هستم ز قرآن مجید قصه‌ای دارم که باید بشنوید قصه‌های‌خوردنی، نوشیدنی قصه‌ای با طعم خوب بستنی نوش‌جان کن هر چه‌داری می‌خوری خط بکش اما به دور پُرخوری یک نشانی می‌دهم مثل هلو سرکشی بردار از روی ِ«گلو» بعد می‌بینی چه می‌آید به دست بعد از این، حل معما ساده است این نشان‌هایی که گفتم مو‌به‌مو من کدامین آیه‌ام حالا بگو پاسخ: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا، بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید. (اعراف/۳۲). توضیح می‌توانید چیستان‌ها را از کودک‌تان‌تان بپرسید و برای هر پاسخ درست ستاره‌ای به او دهید و با جمع امتیازها در روز عید فطر جایزه‌ای ارزنده که دوست دارد و برایش مناسب است به او هدیه دهید. #رمضان #قرآن #چیستان #کودکان #آداب‌غذاخوردن #اسراف #مرتضی_دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم از زیباروئی تا خداجوئی ((سرگذشت حضرت یوسف(ع) به روایت نظم)) بخش سوم: ماه در چاه برادرها به صحرا چون رسیدند در آنجا بوته‌های خار دیدند بیابان خلوت اما پر خطر بود در آنجا بوته‌هایی شعله‌ور بود بیابان از حسادت شعله‌ور شد برای جان یوسف پر خطر شد نگاهی کرد یوسف بر بیابان برادرها به دورش پای‌کوبان گمان می‌کرد این تفریح آنهاست به خود می‌گفت:بازی‌شان چه زیباست! در آن صحرا، بسانِ غنچه خندید شمیم گُل ز لبخندش تراوید برادرها ولی گُل را ندیدند به روی خارهایش می‌کشیدند در آوردند جامه از تن او در آمد ماه از پیراهن او شدند از بازی و تفریح خسته در آنجا گوسفندی بود بسته به سویش رفته و کُشتند آن را جدا کردند از تن، استخوان را نشان دادند خونش را به جامه خدا می‌خواست گردد مثل نامه در آن صحرا که سرشار از خطر بود خطوط سرخ، پیکی بر پدر بود سپس رفتند با هم سوی آن چاه نهان کردند آنجا روی آن ماه نوایی از دل یعقوب برخاست خدایا یوسفم تنهای تنهاست خداوندا ز گرگ و عقرب و مار تو خود، او را به لطف خود نگه‌دار! نگاهی کرد یوسف رو به بالا برادرها کجا هستند حالا؟! "خدایا مانده‌ام تنهایِ تنها" همه رفتند و ماندم من در اینجا صدایی ناگهان در چاه پیچید نوایِ مهربانی را در آن دید مشو غمگین و با ما گفتگو کن در این ظلمت خدا را جستجو کن نمی‌مانی همیشه در دل چاه شود دنیا برایت خوب و دل‌خواه برادرها اگر رحمت نکردند ترحم بر دل زخمت نکردند ولی لطف خدا همواره با توست همیشه لطف او را می‌توان جست روان شد کاروانی دربیابان همه خسته، عرق‌ریزان و عطشان تمام کاروان بی‌تاب بودند به دنبال مسیر آب بودند فرستادند دلوی را در آن چاه به جای آب بیرون آمد آن ماه نهان شد بینشان آن ماه تابان  گذشتند اندک‌اندک از بیابان حکایت همچنان باقی... #قرآن #رمضان #یوسف(ع) #شعر #مرتضی_دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم از زیباروئی تا خداجوئی سرگذشت حضرت یوسف(ع) به روایت نظم بخش چهارم: در کاخ شاه عزیز مصر بر تختش نشسته به همراهش زلیخا دل‌شکسته درختی بود در آن کاخ زیبا چه زیبا بود در چشم زلیخا ولیکن شاخه‌هایش بی‌ثمر بود بدون‌میوه و بی‌بار و بَر بود زلیخا گفت:آری گرچه زیباست! ولی مانندِ ما غمگین و تنهاست صدایی هر دو از بیرون شنیدند شتابان سوی آن باهم دویدند صدا می‌گفت:من مَه می‌فروشم کنار کاخ این شَه می‌فروشم زلیخا رفت تا آن را ببیند طلوع‌ماه، در جان را ببیند نگاهی کرد و ماهی در زمین دید تمام آسمان را بر زمین دید صدا زد:ماه من، حتما همین است سزاوار هزاران آفرین است هزاران‌سکه خواهم داد بر آن اگر جان هم بخواهد می‌دهم جان  نگاه یوسفی، بر آسمان بود  درخت پُرثمر حتما همان بود دل‌کاخش چنان شد روشن از ماه که می‌تابید روزان و شبان‌گاه ولی گاهی نهان در پرده می‌شد دل‌کاخ، اندکی افسرده می‌شد گَهی در خلوتِ خود گریه می‌کرد از آن‌دوری، از آن‌غربت، از آن‌درد پدر از دوری‌ات خوابم نبرده من اینجایم مرا گرگی نخورده بگو بابای‌من! حالا کجایی؟ به سوی یوسفت پس کی می‌آیی؟ 🌖 پاسخ یعقوب(ع) پدرجان! من پیامت را شنیدم بر آن نادیده‌خط، خط‌تو دیدم اگرچه من نمی‌دانم کجائی ولی در سایه لطف خدائی تو را بردند اگر از پیش بابا تو در قلب منی همواره والا عزیز من! تو را گرگی نخورده نه طوفانی تو را از بین برده دعایت می‌کنم در هر شب تار خداوندا تو یوسف را نگه‌دار! حکایت هم‌چنان باقی #رمضان #قرآن #یوسف(ع) #شعر #مرتضی_دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم از زیباروئی تا خداجوئی (سرگذشت حضرت یوسف علیه‌السلام به روایت نظم) بخش پنجم:ابرهای سیاه گُل یوسف، گُلی خوش‌رنگ‌و‌رو بود زلیخا با گُلش در گفتگو بود تو خورشیدِ دلِ این‌خانه هستی نگو در این سرا بيگانه هستی  زلیخا با همه کاخش از آنت فدای آن لبانِ خوش‌بیانت زعفت می‌دهی هردم مرا پند سخن می‌گویی از لطفِ‌خداوند بفرما هر‌چه می‌خواهی بفرما تو آن شاه منی و حکم‌فرما تو در قلب زلیخا شاه گشتی میان آسمانش ماه گشتی میان باغ تنهایان شکفتی ولی از راز دل با من نگفتی به ناگه دید یوسف، پُشتِ سر را به یاد آورد پندی از پدر را بدان یوسف که شیطان در کمین است عداوت‌های او بر تو مُبین است مبادا رشته را بر دست گیرد مبادا از تو آنچه هست گیرد زلیخا کاخ را زیباترین کرد پُر از عطرِ گُلِ رویِ زمین کرد در آن دم جامه‌اش را از سر انداخت و قفل آهنین را بر در انداخت به سوی ماه خود آمد خرامان میان هر دو شد شیطان، نمایان بیا یوسف که من در انتظارم برایت لحظه‌ها را می شمارم حکایت همچنان باقی... #رمضان #قرآن #یوسف(ع) #شعر #مرتضی_دانشمند @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com