بسم الله الرحمن الرحیم
پای درسِ امام موسی بن جعفر علیه السلام
إِيَّاكَ وَ الضَّجَرَ وَ الْكَسَلَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ حَظَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة.
از تنبلی و بیحوصلگی بپرهیز که این دو، تو را از دنیا و آخرت بیبهره میسازند.
🔹منبع : وسائل الشیعه ، ج ۱۶ ص ۲۲.
شهادت هفتمین ستاره آسمان ولایت و امامت؛ امام موسی بن جعفر علیه السلام بر شما سروران تسلیت باد!
بسم الله الرحمن الرحیم
مردی که هدایت شد
یکی از دوستان امام کاظم(ع)تصمیم گرفته بود شر مردی را که هر روز دشنام میداد از سر امام کم کند.
نگاه امام به او افتاد.لبخندی زد و گفت:آرام باش و حوصله کن.
دوست امام با خود گفت:او هر روز به شما اهانت میکند.
چند روز بعد امام بسته کوچکی را برداشت، سوار بر مرکبش شد و از شهر بیرون رفت.دوست امام به دنبال امام رفت تا از دور مواظب امام باشد.
امام بیرون از شهر به مزرعه ای رسید. در آنجا مردی در زمین کار می کرد.امام نزدیک زمین ایستاد و به مرد سلام کرد.
مرد سرش را بلند کرد. همان مردی بود که همیشه به امام دشنام می داد.از دیدن امام تعجب کرد.با خود گفت: حتما اینجا آمده تا جواب حرفهایی را که به او زده ام بدهد.اما من باز هم از این حرف ها به او خواهم زد.
بیلش را بر داشت و به طرف امام رفت. مقابل امام ایستاد و گفت: اینجا زمین من است.چرا اینجا آمده ای؟ چرا محصول مرا خراب کردی؟
دوست امام می دید که محصول مرد هیچ خراب نشده است. او فقط می خواست با بهانه جویی امام را ناراحت کند.
امام با لبخند از مرد پرسید:فکر می کنی زمین ات امسال چه قدر محصول به تو بدهد؟
گفت:نمی دانم.من که علم غیب ندارم.
امام گفت:بله، اما امیدوار هستی که چه قدر محصول از زمینت برداشت کنی؟
مرد که نمی دانست منظور امام از این سوالها چیست فکری کرد وگفت: امیدوارم وقتی محصول زمینم را می فروشم دویست دینار به دست آورم.
امام بسته ای را که آورده بود به او داد.
مرد بسته را باز کرد. نگاهش به سکه ها افتاد. آنها را شمرد و گفت:وای این ها سیصد دینار است.
امام لبخند زد و گفت:این ها برای تو.
مرد با تعجب گفت: برای من؟
امام گفت: آری برای تو.
سپس برای مرد دعا کرد و گفت: خداوند هم آن چه را امیدوار هستی به تو خواهد داد.
او که این همه خوبی را از امام دیده بود نمی دانست چه کند.در یک لحظه از همه کارهای زشتش احساس شرمساری و پشیمانی کرد و دست امام را بوسید و بر صورتش گذاشت و گفت:مرا ببخشید.من شما را نمی شناختم و نمی دانستم چه مرد مهربانی هستید.
فردای آن روز یاران امام کاظم مرد را کنار خودشان می دیدند.با تعجب به او نگاه می کردند.
امام با لبخند به دوستانش نگاه کرد و به آنها گفت:
این کار بهتر بود یا کاری که شما می خواستید انجام دهید؟
مرتضی دانشمند
سند: الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص:۲۳۴
@mortezadaneshmand
Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین کلاس
کلاسِ درس در غارِ حرا بود
و دانشجویِ آن هم مصطفی بود
فرشته یک خبر آورد؛ برخیز!
بخوان اکنون، معلم هم خدا بود
بخوان قرآن به نام او که هر روز
دلت با حرفهایش آشنا بود
فرود آمد محمد از دلِ کوه
دلش لبریز از عطرِ دعا بود
کلاسِ درسِ او همواره بر پاست
کلاسی که شروعش در حرا بود
مرتضی دانشمند
عید مبعث پیامبر گرامی اسلام(ص) بر شما گرامیان و خانواده های محترمتان مبارک!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@mortezadaneshmand
mortezadaneshmand.blogfa.com
جواد فدایی:
https://kodoumo.ir ✨ 👆🌷
✨درباره کدومو شما والدین عزیز تنها نیستید. هم میتوانید با تیمی از کارشناسان زبده و با تجربه همراه شوید و هم از تجارب دیگر والدین نسبت به محصولات رسانهای استفاده کنید.
با هم میتوانیم دنیای رسانهای امن برای فرزندانمان بسازیم. فقط کافیست با ما همراه شوید تا در این مسیر دستیار شما باشیم! 🌷🇮🇷🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
خانه امام حسین(ع)
پیرمرد پرسید:
-خانه حسین کجاست؟!
کسی نبود به او جواب دهد.از دور دیوارهای مسجد مدینه را دید. ایستاد و لبخندی زد.به خانهای که میخواست برسد نزدیک شده بود.حس کرد زانوهایش قدرت بیشتری پیدا کرده است.تندتر قدم زد.خیلی زود به خانه رسید.به در چوبیِ خانه نگاه کرد. آیا اینجا واقعا خانه حسین است؟!
خواست در بزند اما یکدفعه به یاد چیزی افتاد. دست از در بر داشت و بر زمین نشست.
-بهتر است پشتِ در بنشینم و شعری را که گفتهام چند بار تکرار کنم.
هر که امیدش تویی، میشود امیدوار
صاحبِ بخشش تویی، بخششِ تو ماندگار
یکدفعه صدایی شنید.نگاه کرد. در باز شده بود. امام حسین(ع) جلو آمد، دست پیرمرد را گرفت و با خود به خانه برد وبه خوبی از او پذیرایی کرد. بعد هم قنبر را صدا زد و گفت: از پولهایی که این ماه داشتیم چه قدر مانده است؟
-دویست درهم.
- همه را بیاور!
قنبر گفت: شما فرمودید آن ها را برای خانوادهتان نگه دارم.
-حالا کسی به خانه ما آمده که از اهل خانه سزاوارتر است.
قنبر پولها را آورد و به امام حسین(ع) داد. امام حسین(ع) پولها را با کیسه در دست پیرمرد گذاشت و به پیرمرد گفت:
اگر کم است عذر ما را بپذیرید.اگر میتوانستیم همچون باران بر شما(سکه) میباریدیم.
پیرمرد که میدانست سکههای فراوانی به دست آورده است، از امام حسین(ع) تشکر کرد و از خانه بیرون رفت. اما شعر جدیدی بر زبانش جان گرفته بود.
شما مهربانان به اهلِ نیاز!
خدا یادتان کرده در هر نماز۱
مرتضی دانشمند
۱.منظور تشهد است که اهل ایمان بر خانواده پیامبر(ص) درود میفرستند.
منبع: بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۹۰.
میلادِ گرامی امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بر همه عاشقان و دلدادگان حسینی گرامی باد!
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
@Mortezadaneshmand
Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
پایِ درسِ امام زینالعابدین علیهالسلام
گفت و گوی اندامها
حدیث:
إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلَى جَمِيعِ جَوَارِحِهِ كُلَّ صَبَاحٍ فَيَقُولُ كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ؟
فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا؛
وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا وَ يُنَاشِدُونَهُ؛
وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ وَ نُعَاقَبُ بِكَ.
(منبع:الكافي، ج۲، ص۱۱۵).
امام زین العابدین علیه السلام فرمودند:
همانا زبان فرزند آدمی هر بامداد نگاهی به سائر اندامهای او میاندازد و میگوید: چگونه به بامداد در آمدید؟
میگویند: به خوبی، اگر تو بگذاری!
و سوگندش میدهند که: تو را به خدا، که ما را به دردسر نیندازی؛
و میگویند: ما اگر به پاداش یا کیفر میرسیم، به خاطر تو است!
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
سروده
این زبان هر روز گوید با بدن:
با تمام عضوهایش این سخن؛
بودهام تا بودهام در کامتان
هست آیا زندگی بر کامتان؟
اینچنین گویند اعضا با زبان
پاسخ شایستهای از عمقِ جان
هست دنیا جملگی بر کاممان
گر رها گردیم از شرِ زبان
(مرتضی دانشمند)
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
زاد روز پیشوایِ شبزندهداران؛ امام زین العابدین (ع) بر شما استادان و سروران، گرامی باد!
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
@mortezadaneshmand
Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
اعضای خانواده محترم هفتسین
خانواده محترم هفتسین، روز عید را به میهمانان تبریک گفتند.نیم ساعتی که دور هم بودند کلی گفتند و شنیدند و درد دل کردند.
سکه گفت: من در آمد خوبی دارم اگر کسی نیاز مالی داشت مرا خبر کنید.سعی می کنم به او کمک کنم. البته درآمد ما سکهها به اندازه اسکناسها نیست ولی خوب به هر حال تا حدی که از دستمان بر میآید حاضریم کمک کنیم.
سمنو گفت: ما که دستمان به جایی نمیرسد.فقط یک شکایت از بعضیها دارم .بیشتر مردم نمیدانند جنس سمنو از چیست و سمنو چه قدر خاصیت دارد.
برای همین تا چشمشان به شیرینی خامهای و ژلهای و...میافتد دهانشان چنان آب میافتد که سراغ دوستان قدیمی مثل سمنو را نمیگیرند.حتی در عید نوروز کسی پیدا شده که از ما استفاده کند؟ بیشتر مردم اهل تعارف و تشریفات هستند.فقط برای این که سین کم نیاورند ما را در سفره میگذارند. چند روز بعد هم می گویند: هِرررری! و ما را دور میریزند.
سماق گفت: جناب سمنو.فقط شما نیستید که مورد بیمهری مردم قرار میگیرید.مردم قدر سماق را هم نمیدانند. هیچ وقت شده کسی سراغ سماق را از شما بگیرد؟ عمرا. فقط وقتی میخواهند کباب بخورند برای این که چربی خونشان بالا نرود سراغ ما را میگیرند. باز هم خدا را شکر.
سیر که تا آن وقت ساکت نشسته بود گفت:بهتر است من اصلا حرفی از خودم نزنم.آن قدر غصه دارم که غیر از خدا نمیداند.
مردم سراغ هر نوع غذایی میروند، بدون این که بدانند برای آنها مفید است یا نه. آن قدر میخورند تا سیر شوند اما اصلا سراغی از سیر نمیگیرند.عده کمی هم که سیر میخورند مردم به آنها میگویند: کی سیر خورده؟چرا سیر میخورید؟
خود آنها هزار تا بوی بد را تولید و در هوا رها میکنند اما به ما که میرسند بد و بیراه میگویند.
سیب گفت: بهتر است من هم اصلا حرف نزنم.شما میدانید من خودم اهل سمیرم هستم. همشهریهای خودم را هم خوب میشناسم.اما امان از دست بعضی از این آدمها.قدیم ترها-که هنوز پراید اختراع نشده بود- شنیده بودم بعضی آدمها قورباغه را رنگ میکنند و به جای فولکسواگن میفروشند. باور نمیکردم تا این که این بلا به سر خودم آمد.یک روز تو روز روشن با چشم خودم دیدم آدمها چه طور سیبهای کال و تازه به دوران رسیده را در کارتن میگذارند و به اسم سیب سمیرم به خورد ملت میدهند. مردم هم میخورند و رویش دو تا آروغ میزنند.
سبزه گفت: بیشتر مردم روز طبیعت به طرف ما میآیند.من هوا را برایشان پاک و لطیف میکنم تا بتوانند راحت نفس بکشند.اما چه فایده؟ یک ساعت بعد، دو ساعت بعد، یکی دو روز بعد با دود کارخانه و ماشین و سیگار و دودهای دیگر همه زحمتهای ما را به باد میدهند.
سنجد که کمکم داشت از حرفهای دوستانش ناامید میشد.گفت: دوستان من! حالا عید نوروز است. وقت گلایه و شکایت نیست.
هر چند عدهای از مردم قدر ما را ندانند اما به هر حال سالی یک بار هم که شده سراغ ما را میگیرند. از هر جا شده ما را پیدا میکنند و جلو میهمانانشان در سفره میگذارند.بهتر است به جای این حرفها عید نوروز را به یکدیگر تبریک بگوییم.
مرتضی دانشمند
@mortezadaneshmand
Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر گون
آیتِ سوگند بر خُلقِ عَظِيم
در کتابِ حق، علیِّ اکبر است
چهره ماهِ تو را هر کس که دید
گفت:بیشک این همان پیغمبر است
زاد روز حضرت علی اکبر (ع) و روزِ جوان، بر همه جوانان و جوانمردان فرخنده باد!
💐 💐 💐 💐 💐 💐 💐 💐 💐 💐
مرتضی دانشمند
@kashkoolkoodak mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ به پرسشهای امام زمانی کودکان
امام زمان(عج) چگونه به دنیا آمد؟
پاسخ
اولین روزهایی که مادر احساس میکند کودکی در شکم دارد خوشحال میشود و حس خوبی نسبت به او، خودش و جهان پیدا میکند.
ممکن است دست به شکم بکشد و کودکی را که نمیبیند ناز و نوازش کند و حتی با او حرف بزند.
مدت نه ماه همچون بلوری گرانقیمت از او مواظبت میکند، هر ماه که میگذرد کودک، بزرگ و بزرگتر میشود و مادر درد بیشتری را احساس میکند. روز آخر، مادر با دردی زیاد و فریادی بلند کودک را به دنیا میآورد.
با شنیدن اولین گریه کودک همه لبخند میزنند، خوشحال میشوند و به پدر و مادر تبریک میگویند.
وقتی امام زمان(عج) به دنیا آمد مسئله به شکل دیگری بود. شبی که فردایش امام زمان(عج) تولد یافت حکیمه بانو؛ عمه امام حسن(ع) در خانه امام حسن(ع) بود. وقتی برخاست تا به خانهشان برود امام حسن(ع) به او گفت:عمه جان! امشب پیش ما بمان!
حکیمه بانو از دعوت امام تعجب کرد.
امام حسن(ع) ادامه داد
امشب نیمه شعبان است.خداوند، حجت۱ خود را امشب آشکار خواهد کرد.
حکیمه پرسید: مادرش کیست؟
امام فرمودند نرجس.
حکیمه از نزدیک نرجس را دیده بود. اثری از بارداری در او نبود.
گفت: ولی اثری در او نیست.
امام فرمود: آنچه گفتم اتفاق خواهد افتاد.
حکیمه بانو در خانه ماند و به اتاقی که نرجس در آن بود پا گذاشت.
نیمه شب که برای نماز شب برخاست نگاهی به نرجس انداخت. باز هم اثری از بارداری در او ندید.
از اتاق بیرون آمد. امام حسن(ع) را دید. امام به او فرمود: عمه جان عجله نکن!
حکیمه به اتاق نرجس آمد، قرآن را باز کرد و شروع به خواندن کرد.
یکی دو سوره که خواند یکدفعه صدای نرجس را شنید. هراسان به طرفش رفت.از او پرسید: چیزی احساس میکنی؟ نرجس با درد گفت: بله عمه جان.
حکیمه گفت قوی باش دخترم.
مدتی که گذشت دوباره به طرف نرجس رفت و جامهای را که رویش کشیده بود کنار زد.
کنارش کودکی را دید که سر بر زمین گذاشته و سجده میکند.
با شگفتی او را برداشت و در آغوش گرفت. صدای امام حسن(ع)از بیرون آمد. عمهجان کودکم را بیاور!
کودک را به امام سپرد.
امام زمان(عج) این گونه به دنیا آمد. حکیمه بانو بسیار نگران شد که مبادا ماموران خلیفه با خبر شوند که او متولد شده است.
در برگههای بعدی کتاب خواهی دید که خداوند چگونه نگرانی حکیمه بانو را برطرف و کودک نرجس را از نقشه قتلی که برایش کشیده بودند حفظ کرد۲.
۱. حجت: یکی از القاب امام زمان(عج) به معنی دلیل. فرهنگنامه مهدویت، خدامراد سلیمیان، ص ۱۶۳.
۲. سلیمیان، درسنامه مهدویت (۱)، ص۱۸۳، صدوق، کمال الدین، ج۲، ص۴۲۴-۴۲۵، باب ۴۲، ح۱.
@Mortezadaneshmand
Mortezadaneshmand.blogfa.com