🌀ﺑﻌﻀﻰ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﮐﺮﺩﻥ
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻭ
ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺠﻢ ﻭﺳﻴﻊ ﺑﻰ ﻋﻘﻠﻰ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﻰ
ﭼﻄﻮﺭ ﺗﻮﻯ ﮐﻠﻪ ﺍﻯ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﻮﭼﮑﻰ ﺟﺎ ﺷﺪﻩ؟
👤آل پاچینو
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
•﷽•
بوي گل هاعالمي رامست وحيران ميکند🌸
ديدن مهدي هزاران درددرمان ميکند😍
مدعي گويدکه بايک گل نمي گرددبهار🍃
من گلي دارم که عالم راگلستان ميکند😌
#یامهدی
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
AUD-20220429-WA0012.
6.52M
دعای ندبه
باهم بخونیم🌱
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
#استایل
5 ترفند برای با کلاس بودن 🌸🚨
━━━━━━━⋅∙•★•∙⋅━━━━━━━
موقع راه رفتن یا نشستن اصلا قوز نکنید ، کوهان مال شتره نه آدم 🙅🏻♀🐪
🤍- اگه از کودکی قوز دارید توی یوتیوب ورزش های مختلفی برای رفع قوز هست که خیلی سادن کافیه سرچ کنید و روزانه اونارو انجام بدید.
برای هر مکانی لباس مخصوص همون جا رو بپوش مثلا جاهای رسمی لباس رسمی جاهای عمومی لباس اسپرت و.. 💅🏻🥡
لباس تنگ یا گشاد شمارو زیبا نمیکنه پس سعی کنید لباس سایز خودتون بپوشید تا اینجوری استایل بهتری داشته باشید ♥️🪠
دندونها تاثیر خیلی زیادی روی چهره دارن پس مسواک یادت نره و همیشه سعی کن تمیز نگه شون داری 🐹🦷
کاور کردن بوی بد بدن با عطر کار مضحک و اشتباهیه ، شاید خودت متوجه بوی که ایجاد میشه نشی اما اینکار فقط باعث میشه بدنت بیشتر از قبل بوی بد بده 🦋🧴
━━━━━━━⋅∙•★•∙⋅━━━━━━━
❬ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
#موفقیت #انگیزشی
نامهای به خودم🙂📝💞:
⊰ میدونم بعضی روزا حالت خوب نیست😓
میدونم آرزو و رویاهای زیادی داری☺️🤞
میدونم اهدافت بزرگن🎯✨
میدونم شبهای زیادی؛
از فکر خوابت نمیبره💭🙄
میدونم با اینکه خیلی غصه و درد داری😣🥀
ولی هنوز سعی میکنی؛
لبخند رو لبات باشه👍😃
میدونم خیلی جاها بهت حرفهایی زدن که؛
نباید میشنیدی😔💔
خیلی جاها از آشنا و غریبه ضربه خوردی👥!
خیلی جاها رهات کردن⛈🌪😥
خیلی جاها تنهات گذاشتن🚶♂🚶♀
ولی تو هيچوقت عوض نشدی😠💪!
همیشه سعی کردی؛
برای خواستههات بجنگی😍🌈
برای هدفت تلاش کنی😎👊!
مرسی که تسلیم نشدی 😌❤️
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
#توصیه ʚ🥐🌸ɞ
|•🌱اینطوری زمانت رو مدیریت کن🦋•|
║💕║کاراتو اولویت بندی کن💛🔖
║💕║وسط کار استراحت کن🛌✨
║💕║موبایلت رو موقع کار سایلنت کن🔇📱
║💕║هدفتو تعیین کن🎯🌿
║💕║لیست کاراتو یادداشت کن🗓💦
║💕║کارای سخت رو صبح انجام بده🌤🌱
║💕║برنامه کاراتو خیلی سخت نکن🐞❤️
✿───────𖧹◡𖧹──────✿
⤸🌸 یه عـاﻟم روزای قـشـنـگـ ﭘـیـﺶ ﺭﻭته🍓
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
هیچکس وقتی ناامیدی
وقتی رسیدی به تهش
وقتی داری جا میزنی
نمیاد بگه تسلیم نشو
نمیاد بگه ادامه بده
اتفاقا خوشحالم میشن از اینکه یه رقیبو حذف کردن
اتفاقا از اینکه امیدت و انگیزت نابود بشه احساس خوشحالی میکنن.
بیا برای اینکه بهشون ثابت کنی اشتباه میکنن هم تلاش کن
برای اینکه آینده تو بسازی
برای اینکه آینده بشی یه آدمی که اطرفیانت مجبور شن دوباره بشناسنت.
بیا جا نزن.
موفق شو.
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._.
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
هیچکس نمیاد
هیچکس نمیاد که برنامه کسب و کار واست بچینه📃
هیچکس نمیاد هولت بده که ورزش کن🚴🏻♀
هیچکس نمیاد...
پس پاشو
پاشو از این نقش قربانی که واسه خودت ساختی خارج شو❤️🔥
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جمله امام حسین پر از قدت و غیرته!💚✨
کدوم؟
#پیشنهاد_دانلود
#انگیزشی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
هدایت شده از
سلام
بنابردلایلیچنلومیخوامپاککنم🙁😭
ادامهفعالیتتویچنلزیر😢👇
https://eitaa.com/joinchat/2137784510Ce5c210a137
یه آقایی هم هست
که با هر گناه ما خون
گریه میکنه!..
#امام_زمان
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
به شدت معتقدم اصلی ترین قدم برای ظهور ترک گناست.
بقیه چیزا خودش اتفاق میوفته.
ترک گناه یعنی هر روز یکم خوب بشی و یکم از بدی فاصله بگیری...
بقیه چیزا خودش درست میشه...
با ترک گناه هم استعدادهات شکوفا میشه...هم زورت زیاد میشه...هم به خدا نزدیک میشی...هم حوصلت زیاد میشه...هم مهربون میشی...هم تحمل و صبرت زیاد میشه و هم...
میبینی...
اینا همه آثار مثبت ترک گناست...
خیلی زیاده اثرات مثبت ترک گناه...
ترک گناه باعث لذت بردن روح میشه...
معتقدم روح هر چقدر نشاط و سرورش بیشتر بشه.. بیشتر دعا برای ظهور میکنه❤️
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
•• 6 نکته تضمینی برای 100٪ زیست شناسی📚
✏️• موقع مرور حتماً تستهای علامتدارت رو بزن.
📗• حداقل 60 درصد تایم زیستشناسی رو تست بزن.
✏️• انواع تست و کار کن (آموزشی، سنجشی، مروری و..)
📗• اینقدر روی شکل و مسلط باش که بتونی از حفظ بکشیشون.
✏️• به جای خواندن درسنامههای طولانی کتاب درسی رو بخون.
📗• به جای زدن چندین کتاب تست یک کتاب تست را چندین بار بزن.
#درسی
#انگیزشی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
؛━━━━━━━━━╭
↓چگونه انرژیمون رو حفظ کنیم؟!⚡️😇
؛━━━━━━━━━━━━━━━
᚜🌠᚛سعی نکن بی نقص باشی تو انسانی نه ربات
᚜🌤᚛دست از مقایسه خودت با دیگران بردار
؛╼╾╼╾╼╾
᚜🌠᚛سعی نکن ادمارو کنترل و اصلاح کنی
᚜🌤᚛با خودت صادق باش
؛╼╾╼╾╼╾
᚜🌠᚛برای خودت حد و مرز تعیین کن
᚜🌤᚛خودت رو ببخش
؛━━━━━━━━━━━━━━━
#درسی
#انگیزشی
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
#پروفایل_دخترانه 🌸
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
آقای مهربانم،رضا جانم
کجا بیابم جز حریمت برای شفا؟!
بارگاهت همانجاست که برای دل بیمارم کافیست...💚🍃
'
'
'
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_یازدهم
به ساعت نگاه کردم تقریبا ۴ بعدظهر شده بود و من هر سه تا کتابمو تموم کرده بودم دیگه هیچ خوراکی ای هم نمونده بود برام .
احساس ضعف میکردم ولی سعی کردم بهش غلبه کنم و دربرابر گرسنگی مقاومت کنم تا بتونم تا ساعت ۷ که کتابخونه تعطیل میشه حداقل یه در ِس دیگمو هم بخونم مشغول برنامه ریزی واسه خوندن درس بعدی بودم که با صدای ویبره تلفن به خودم اومدم.معمولا پنج شنبه ها که کتابخونه میومدم گوشی خودمو نمیاوردم . یه گوشی میاوردم که فقط بشه باهاش تماس گرفت و دیگران بتونن باهاش تماس بگیرن مامان بود . از سالن رفتم بیرون و جواب دادم .
+سلام مامان جان خوبی؟
_بح بح سرکار خانم علیهههه چه عجب
خندید وگف
+امان از دست تو.
بیا پایین برات غذا اوردم .
_ای به چشممممم جان دل
تلفنو قطع کردمو با شتاب دوییدم بیرون .
دم در وایستاده بود . با دیدنش جیغ کشیدمو خودمو پرت کردم بغلش مامان کلافه گفت
+عه بسه دیگه دختر بیا اینو بگیر دیرم شده .چیه این جلف بازیا که تو در میاری اخه به حالت قهر رومو کردم اونور. نایلون غذا رو به زور داد دستم و صورتمو بوسید و گفت
+آخی خیلی خب ببخشید
برگشتمو مظلومانه نگاش کردم
_کجا به سلامتی؟
+میرم بیمارستان
_عه تو که گفتی ساعت ۶ میری که
+نه الان دوستم زنگ زد خواهش کرد یه خورده زودتر برم اخه میخاد بره پیش مادر مریضش دلم براش سوخت برا همینم قبول کردم
_اخی باشه
+اره
فقط فاطمه غذاتونو پختم گذاشتم رو گاز بابا اومد گرم کنین باهم بخورین .
توعم یخورده زودتر برو خونه که صدای بابا در نیاد چشمی گفتم ازش خداحافظی کردم . رفتم بالا و تو سالن غذا خوری نشستم یه نگا به نایلون غذا انداختمو تو دلم گفتم خدا خیرت بده در نایلونو باز کردمو با پیتزای گوگولیم مواجه شدم و هزار بار دیگه قربون صدقه ی مامانم رفتمیه برش از پیتزامو بر داشتمو شروع کردم به خوردن خواستم برش دومو بردارم که یاد مراسم امشب افتادم . مثل جت پریدم تو سالن مطالعه و کیفم و جمع کردم کتابامو پرت کردم توش . ساعت مچیمو دور دستم بستمو با کله پرت شدم
بیرون نتونستم از پیتزام بگذرم درشو بستمو با عجله انداختمش تو نایلون کولمو انداختم دوشم و نایلون غذامم دستم گرفتم و دوییدم سمت خونه همش خدا خدا کردم که بابام نباشه یا اتفاقی بیافته که بابام شب نیاد خونه چقد دلم میخواست بعد این همه سال یه بار برم هیئت یاد تعریفایی که ریحانه از هیئت میکرد میافتادم و بیشتر دلم پر میکشید .
کاش میشد برم و تجربه اش کنم
سرمو بردم بالا و سمت آسمون نگاه کردم
صاحب مجلس خودت یه کاری کن من بیام .توراه انقد با خودم حرف زدم تا رسیدم.
کلید انداختمو درو باز کردم از راهرو حیاط عبور کردمو رسیدم به خونه ویالییمون وسط یه باغ ۷۰۰ متری در خونه روباز کردم و رفتم توکفشمو گذاشتم تو جا کفشی و کولمو از فاصله ۵ متری انداختم رو مبل .
خیلی سریع رفتم آشپزخونه و غذامو گذاشتم رو میز غذاخوری. رفتم تو اتاقم و مشغول عوض کردن لباسم شدم . یه پیرهن و شلوار صورتی پوشیدم و موهامو شونه کردم و
خیلی شل پایین سرم بستم. از اتاق اومدم بیرون که برم دستشویی یادم افتاد کیفم مونده رو مبل خیلی سریع رفتم و آوردمش تو اتاق و گذاشتمش یه گوشه گوشی خودمو از تو کشو در اوردم و یه نگاهی بهش انداختم
خبری نبود رو تختم رهاش کردمو خیلی سریع رفتم سمت دستشویی به صورتم تو آینه نگاه کردم و روش دقیق تر شدم تقریبا کبودیش محو شده بود و فقط یه اثر خیلی کم روش باقی مونده بود از دستشویی اومدم بیرون و یه راس نگام رف پی ساعت تقریبا پنج شده بود صدای قار و قور شکمم منو برد سمت آشپزخونهنشستم رو میز غذا خوری و مشغول خوردن پیتزام شدم هنوز پیتزام کامل تموم نشده بود که تلفن زنگ خورد رفتم تو حال و تلفن و برداشتم شماره بابا بود
+الو سالم دخترم
_ سالم پدر جان
+عزیزم یه لطفی میکنی کاری رو که میگم انجام بدی
_بله حتما چرا که نه
+پس بیزحمت برو تو اتاقم
(رفتم سمت پله ها
دونه دونه ازشون بالا رفتم تا رسیدم به اتاق شخصی بابا )
_خب
+کمد کت شلوارای منو باز کن
کت شلوار مشکی منو در بیار
(متوجه شدم که خبراییه)
_جایی میرین به سلامتی بابا؟ ....
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دوازدهم
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزی شده ؟
_نه فقط مامانم امشببیمارستانه
+میخای من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت با هول ولا گفتم نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کاری نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم وگذاشتمش تو کاور چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین. به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم . سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم درو باز کردم و یه آقایی و دیدم . سلام کردم و گفتم بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی. وضو گرفتم و د وباره رفتم تو اتاق سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم قلبم تند میزد چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.درشو باز کردمو بهشون خیره شدم . دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم . یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولی تمومی نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم همه ی موهامو ریختم تو شال بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایالی توشو یه بار چک کردم کیف پول، قرآن ،آینه وطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم عطرم انداختم تو کوله ام اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بود نوشته بود مصطفی عزیزم!
پوفی کشیدم و با دست زدم وسط پیشونیم
همینو کم داشتم...
با بی میلی گوشی رو جواب دادم
_الو سلام
+بح بح سلام عزیز دل سرکار خانم فاطمه جان
خوبیییی؟
(تو اینه برا خودم چش غره رفتم)
_بله مرسی . شما خوبی؟
مگه میشه صدای شما رو شنید و خوب نبود ؟
(از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد)
_نه نمیشه
+حالت خوبه؟چرا اینطوری حرف میزنی؟
_دارم میرم جایی میترسم دیر شه
میشه بعدا حرف بزنیم؟
+کجا میری؟بیام دنبالت؟
(ایندفعه محکم تر زدم تو سرم)
_نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم .
+چه زحمتی اتفاقا نزدیکتم . الان میام .
تا اومدم حرف بزنم از صدای بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده...
دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم. زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم .از جا کفشی کفش مشکی بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صدای بوق ماشینشو شنیدم کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طی کردم. درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعی زدم و براش
دست تکون دادم . در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش تا نشستم خیلی گرم بهم سلام کرد منم سعی کردم گرم جوابش و بدم
سلام کردم و لبخند زدم ک گفت :خوبی خانوم خانوما ؟
_خوبم توچطوری؟
_الان که افتخار دیدن شمارو خداوند ب من حقیر داده عالی در جوابش خندیدم
ماشین و روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟
+هیئت
تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟
+هیئت دیگه هیئت نمیدونی چیه ؟
_چرا میدونم چیه ولی آخه تو ک هیئت نمیرفتی!
+خو حالا اشکالی داره برم؟
شهادته یهو دلم خواست ایندفعه جا مسجد برم هیات
_نه جانم اشکالی نداره. کدوم هیات میری آدرسش و بگو گوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش با دقت گوش داد و گفت:خب ۲۰ دیقه ای راهه
اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته باشه برای همین پرسیدم ...
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸