لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط حیدر امیرالمونین است!♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمشوریبهعلیاکبرتانخیرهشده!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میتونمتافرداباهمینچنددیقهگریهکنم🙂💔
تو جاییدردلمداریکهگاهیسختمیگیرد
تومنرامبتلاکردیبهعشقیکهنمیمیرد🖤`!
میگن علمدار داره میاد...
خداکنه برگرده....💔
#حرکت_کاروان
#قتیل_العبرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچینروزى..
توراهافتادی
ومندارممیدَومپشتسرکاروانی
کهجآنمراباخودشمیبرد..
میدَوم...
تابهساربانبسپارم
حواسشبهتوودستهایتباشد..
میدَوم...
تانکندآفتاببسوزاند
صورتدخترکانِدلسوختهرا
میدَوم...
تانکندخاكطوفانبهپاکند
غباربگیردپردهیچشمهایترا..
میدَوم...
تاجانمانم...
میشودمراهمببری؟!
#حرکتکاروانسیدالشهدابهسمتکربلا
#عزیزمبرگرد
بـِنــْتُ الٰحُسَـــیــــ🌱ن
مسلم بن عقیل میگه:
تشنگی و مشک خشک تصویر نیست
عباس و اکبرت را بیشتر بنگر حسین...
من برای زینب و اسارتش گریانم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توروخدا..
رقیهرونیارآقا
+حرکتکاروانسیدالشهدا
ازمکهبهسمتکربلا..💔
بـِنــْتُ الٰحُسَـــیــــ🌱ن
فکرمیکنمزیرآسمانخدا..
کسیکرنیست،
مائیمکهخفهخونگرفتهایم..!
#آشفتگی
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_پنجاه_یکم
مهدا خواست اول امیر را برسانند تا با مادر امیر قبل از دیدن وضع او صحبت کند ، حلالیت بطلبد و دارو هایش را یادآور شود .
ـ آقای حسینی من زود صحبتو تمام میکنم تا معطل نشید
ـ نه راحت باشید ما فعلا در جوار داش امیر داریم از لحظات لذت میبریم
مهدا لبخندی از سر رضایت زد و در عقب را باز کرد و پیاده شد
بعد از چندبار در زدن مادر امیر در را باز کرد و با دیدن مهدا گل از گلش شکفت .
ـ سلام خاله جون
ـ سلام به روی ماهت دخترم . کجایی مادر دلم برات یه ذره شده بود ؟
ـ بی وفایی منو ببخشید خاله جون ، بی توجهی کردم
ـ نه قربونت برم ، نه دختر نازم . این چه حرفیه میدونم درگیری مادر ، بشین یه لیوان شربت درست کردم بیارم بخوری
ـ بگین کجاست خودم بیارم ، شما بفرمایید .
ـ روی کابینته مادر ...
با آرامش و خیلی منطقی قضیه را برای مادر امیر تعریف کرد و کمی شربت بهش تعارف کرد تا حالش جا بیاد . هنوز از دارو ها استفاده میکرد
و شک عصبی براش خوب نبود برای همین یکی از قرص هایی که خودش بسختی براش پیدا کرده بود را به خوردش داد فشارش را گرفت و وقتی از وضعیتش مطمئن شد به امیر زنگ زد و گفت که همه چیز آماده است .
ـ خاله جون فقط حواستون باشه قرصاشون فراموشتون نشه ، کنار کاغذ روی در یخچال که واسه قرص های خودتونه یه یادداشت هم از قرص های آقا امیر گذاشتم
ـ قربون دستت دخترم
ـ من برم هم شما استراحت کنین هم آقا امیر
ـ ممنون دخترم خیلی لطف کردی
ـ این چه حرفیه من فقط شرمنده شدم ببخشید ، حلالم کنید
ـ اگه امیر کاری نکرده بود حلالش نمیکردم ، تو حلالی دخترم
ـ ممنونم خاله جون ، به امیر آقا هم بگین فردا لازم نیست بیان دانشگاه کلاس برای کار های گروهی هست برا بسیج هم بچه ها هستن کمک میکنن ، استراحت کنن
ـ باشه مادر
ـ مراقب خودتون باشید ، یاعلی
ـ علی یارت .
&ادامه دارد ...
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀