#کلام_شهید
#شهید_حسن_باقری
"من به این نتیجه ࢪسیده ام
ڪه شهادت دست خودمان است
انتخاب شهادت ࢪا خداوند به عهده
خودمان گذاشته است.
این ما هستیم ڪه میتوانیم شࢪایط آن ࢪا فࢪاهم ڪنیم ؛
ما هستیم ڪه تعیین ڪننده این مسئلہ هستیم."
🔺وضعیت سال اولی های پیاده روی اربعین 😂
ما پارسال برای اولین بار رفتیم
خیلی سخت بود کوله سنگین هی گفتن این و ببرید اونو ببرید هیچ کدومش بدرد نخورد
خاطره مام برا همین کوله ست
یه روز تو مشایه دیدم خدایا چقدر سبک و خوبم گفتم شاید عادت کردم
یه ۷ ۸ تا عمود دیگه رفتم دیدم نه خیلی عجیبه
دست زدم دیدم اِ نیست😐
برگشتیم با کلی استرس
تا اون موکبی که کیف و جا گذاشته بودیم و کیفمو پیداکردم.
فراخوان جذبِ ادمین 😻
سلآم رفقای مرواریدیدربهشت .. عزاداری هاتون قبول باشه📿
برای ماهم دعا میکنید دیگه؟؟؟ خیلی محتاجِ دعاییم ها...!
راستی، فراخوان جذبِ ادمین داریم.
جهادی
شرایط خاصی نداره. فقط پایبند به وظایفشون باشن😌
از رفقای قدیمی و جدید، درخواست همکاری پذیرفته میشود.
جهت همکاری با مجموعه 《مرواریدیدربهشت》به آیدی @MShahideh مراجعه کنید.
شگفتانه های کانال🌹🌺👇👇
🍒اگر۳۵٠تابشیم دوتا برنامه فوق العاده
ارسال می کنیم ✅
🍑اگر ۳۷٠تا بشیم کلی سوپرایز داریم که الان نمیگم ولی خودتون باید بگید چی می خواید😍✅
🍋اگر ۴٠۰ تا بشیم فیلم دینامیت ارسال می کنیم☺️ واقعا عالیه 😁🤩✅
🍓اگر ۴۲۰ تا بشیم پارت های کامل رمان سلام بر ابراهیم رو میزاریم در کانال رمانمون 😁❤️✅
🍍اگر ۵۰۰ تا بشیم آموزش یه ادیت خفن رو میزاریم وپی دی اف رمان هرچی تو بخوای رو میزاریم یک رمان بسیار زیبا و دلنشین و پرداخت ایتا برای چند نفر 💣🍫😉
🍎اگر ۶۰۰ تا بشیم لینک های رمان عشق با طعم سادگی و پسر بسیجی دختر قرتی در کانال رمان ها مون میزارم به همراه آموزش یک ادیت خفن🍬🌺
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_بیست_ششم
به طرف بچه ها برگشتم و صدایم را بالا بردم:
_خواهرا قرار شد جامونو با آقایونعوض ڪنیم ڪه شب تو بیابون نمونیم. سریع پیاده بشین.
پیاده شدیم،
و جایمان را با برادرها عوض ڪردیم. آقاسید خودش هم سوار شد، نشست ڪنار ڪلمن آب و به تسبیح فیروزه ای رنگش خیره شد.
مثل پنج سال پیش!
نامه اش را از لای قرآنم درآوردم،
و گرفتم جلوی صورتم. دوباره اشڪھایم چڪید. سید هنوز لایق دوست داشتن بود اما… نمیدانم!
رسیدیم به یک مرڪز رفاهی بین راهی. موقع اذان مغرب بود.
اتوبوس توقف ڪرد. وضو گرفتیم، نفس عمیقی ڪشیدم و به آقاسید گفتم:
-میشه به شما اقتدال ڪنیم؟
-من؟
-بله چه اشڪالی داره؟ ثوابشم بیشتره!
-آخه…
-الان نماز دیر میشه ها!
نفسش را بیرون داد و گفت:
-چشم!
برای نماز صف بستیم.
آقاسید چفیه اش را پهن ڪرد رویزمین، ایستاد و دست هایش را بالا برد:
_ الله اڪبر…..
دوباره مثل ۵سال پیش مقتدایم شد…
بعد از نماز،
آقای صارمی تماس گرفت و گفت تا یڪ ربع دیگر می رسند به ما.
به راه ادامه دادیم.
وقتی اتوبوس برای نماز صبح توقف ڪرد بیدار شدم و چشم هایم را مالیدم.
یڪ ساعتی تا دوکوهه مانده بود. زهرا را تکان دادم:
-زهرا پاشو نماز!
آقای صارمی و آقای نساج،
داشتند برای نماز زیرانداز پهن میڪردند. آماده شدم برای نماز،
داشتم سجاده ام را پهن میڪردم ڪه دیدم آقاسید با لباس روحانیت جلویمان نشست! پس چرا تاحالا لباسش را نمی پوشید؟
زهرا گفت:
-عه! این روحانیه!
– این یعنی چی درست حرف بزن!
&ادامه دارد....
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_بیست_هفتم
بعد از نماز صبح،
صبحانه را همانجا خوردیم و راه افتادیم به سمت دوڪوهه. هرچه خورشید بالاتر میامد هوا گرمتر میشد.
به پادگان دوڪوهه رسیدیم.
آنجا آقای صارمی توصیه های لازم را گوشزد ڪرد و به طرف اسلامیه حرڪت ڪردیم.
یڪی از مناطق محروم ایلام در نزدیڪی شهر مهران.
دشت های اطراف حال و هوای عجیبی داشت؛ حال و هوای شھدایی…ناخودآگاه بغض هامان شکست.
به اسلامیه ڪه رسیدیم،
حدود هفت ڪیلومتر در جاده خاڪی رفتیم تا رسیدیم به یڪ روستای ڪوچڪ و محروم.
از در و دیوار روستا محرومیت می بارید.
ما در حسینیه ساڪن شدیم؛
زیر سقف ها و دیوارهای ڪاهگلی و ڪنج آن ها تار عنڪبوت بسته. قرار بود غبار محرومیت را از روستا بزداییم.
من معلّم قرآن و احڪام ڪودڪ و نوجوان بودم.
اما آقاسید ،
هم امام جماعت بود،
هم با بقیه بچهها بیل میزد،
هم با بچهها بازی میڪرد،
و هم با عقاید انحرافی و وهّابی مبارزه میڪرد…
&ادامه دارد....
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_بیست_هشتم
وقتی برگشتیم،
فهمیدم آقاسید هم از خادمانفرهنگسرای گلستان شھداست. اما هیچوقت با لباس روحانیت آنجا نمیامد.
داشتم از فرهنگسرا بیرون میامدم که زهرا صدایم زد:
_طیبه برو دفتر فرهنگسرا ببین آقای حقیقی چڪارت داره؟
تمام بدنم یخ کرد! زهرا خداحافظی ڪرد و گفت:
_حتما بری ها!
بعد موذیانه چشمڪ زد:
-سلام برسون!
با بی حوصلگی گفتم:
-برو ببینم!
نفس عمیقی ڪشیدم و تقه ای به در زدم. سید گفت :
-بفرمایید تو!
در را هل دادم و وارد شدم.
روی یڪی از صندلی ها نشستم. سید هم در را باز گذاشت و پشت میز نشست.
دقیقا مثل ۵سال پیش،
عرق میریخت و انگشتر عقیق را دور انگشتش می چرخاند. دل دل میڪرد.
گفتم :
-ڪارم داشتید؟
-بله… خانم صبوری! میدونم پنج سال گذشته، شما خیلی پخته تر شدید، خیلی چیزا عوض شده، فقط مطمئنم یه چیز برای من عوض نشده. اگه میتونستم از اولم از طریق پدرتون اقدام میڪردم. ولی الان قضیه فرق ڪرده…
&ادامه دارد....
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_بیست_نهم
…بغض صدایش را خش زد:
-بعد اینڪه از مدرسه شما رفتم، دیگه به ازدواج فڪر نڪردم. درسمو توی حوزه ادامه داده دادم. دنبال یه راهی برای اعزام به سوریه بودم. از هرڪی تونستم سراغ گرفتم، دوندگی ڪردم، حتی رفتم عراق بهشون التماس ڪردم اعزامم ڪنن، با فاطمیون خواستم چندبار برم ولی برم گردوندن، تا یه ماه پیش ڪه فهمیدم میتونم به عنوان مُبلغ برم. داشت ڪارای اعزامم درست میشد ڪه شما رو دیدم… یڪی دوبارم عقبش انداختم ولی…
سرش را بالا آورد،
حس ڪردم الان است ڪه بغضش بترڪد:
-خودتون بگید چڪار ڪنم؟ اگه الان بیام خواستگاری شما، پس فرداش اعزام بشم و بلایی سر من بیاد تڪلیف شما چی میشه؟
بلند شدم و گفتم :
-یادتون نیست پنج سال پیش گفتم سھم ما دخترا از جهاد چیه؟ گفتید از پشت جبھه میڪنن، گفتید همسران شھدا هم اجر شھدا رو دارن. اگه واقعا مشڪلتون منم، من با سوریه رفتنتون مشڪلی ندارم.!
چند قدم جلو رفتم
و در دهانه در ایستادم و آرام زمزمه ڪردم:
-میتونید شمارمو از آقای صارمی بگیرید!
و با سرعت هرچه بیشتر از فرهنگسرا بیرون آمدم.
“چیڪار ڪردی طیبه؟
میدونی چه دردسری داره؟
چطور میخوای زندگیتو جمعش ڪنی؟…”
دیدم ایستاده ام روبه روی مزار شھید تورجی زاده. احساس ڪردم هیچوقت انقدر مستاصل نبوده ام.
گفتم :
آقا محمدرضا! این نسخه رو خودت برام پیچیدی! خودتم درستش ڪن!
#عاشقی_دردسری_بود_نمیدانستیم…
&ادامه دارد....
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀
💞🥀💞🥀💞🥀💞
🥀💞🥀💞
💞🥀
💌رمان عاشقانه مذهبی #مقتـــدا 💞
#قسمت_سی_ام
بعد از آن روز،
آرام و قرار نداشتم ولی به پدر و مادرم حرفی نمیزدم.
یڪی دو روز گذشت.
با هر زنگ تلفن از جا می پریدم. تا اینڪه یڪ روز ڪه از مسجد برگشتم و یڪراست رفتم اتاقم،
مادر هم پشت سرم آمد و نه گذاشت نه برداشت و گفت:
-تو حقیقی میشناسی؟
داغ ڪردم و گفتم:
-چطور مگه؟
-بگو میشناسی یا نه؟
-آره… یکی از خادمای فرهنگسراست. چطور مگه؟
-زنگ زد مادرش، گفت آخر هفته بیان واسه خواستگاری!
جیغ ڪشیدم:
-چی؟
-چقدر هولی تو! مگه اولین بارته؟ حالا این پسره ڪی هست؟ چیڪارهس؟
-چه میدونم؟! فڪر ڪنم طلبه ست.
-طلبه؟ بابات ابدا تو رو بده به یه طلبه!
-چرا؟
-اینا آه در بساط ندارن! با چیش میخوای زندگی ڪنی؟
ڪمی مڪث ڪرد و گفت :
-دوستش داری؟
به دستهایم خیره شدم،
و با انگشت هایم ور رفتم. مادر دستم را گرفت و مرا روی تخت نشاند. دستش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد:
-دوستش داری…؟ آره….؟
لبهایم را گاز گرفتم. مادر لبخند زد:
-آره!
&ادامه ....
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
آقا محمد جهانگیری پدر شدنت مبارک
خبر رسیده که صاحب فرزند شدی
اما چند ماهه دیگه که کوچولوتون به دنیا بیاد
سهمش از شما فقط چندتا دونه عکسه!
#شاهچراغ
فراخوان جذبِ ادمین 😻
سلآم رفقای مرواریدیدربهشت .. عزاداری هاتون قبول باشه📿
برای ماهم دعا میکنید دیگه؟؟؟ خیلی محتاجِ دعاییم ها...!
راستی، فراخوان جذبِ ادمین داریم.
جهادی
شرایط خاصی نداره. فقط پایبند به وظایفشون باشن😌
از رفقای قدیمی و جدید، درخواست همکاری پذیرفته میشود.
جهت همکاری با مجموعه 《مرواریدیدربهشت》به آیدی @MShahideh مراجعه کنید.
شگفتانه های کانال🌹🌺👇👇
🍒اگر۳۵٠تابشیم دوتا برنامه فوق العاده
ارسال می کنیم ✅
🍑اگر ۳۷٠تا بشیم کلی سوپرایز داریم که الان نمیگم ولی خودتون باید بگید چی می خواید😍✅
🍋اگر ۴٠۰ تا بشیم فیلم دینامیت ارسال می کنیم☺️ واقعا عالیه 😁🤩✅
🍓اگر ۴۲۰ تا بشیم پارت های کامل رمان سلام بر ابراهیم رو میزاریم در کانال رمانمون 😁❤️✅
🍍اگر ۵۰۰ تا بشیم آموزش یه ادیت خفن رو میزاریم وپی دی اف رمان هرچی تو بخوای رو میزاریم یک رمان بسیار زیبا و دلنشین و پرداخت ایتا برای چند نفر 💣🍫😉
🍎اگر ۶۰۰ تا بشیم لینک های رمان عشق با طعم سادگی و پسر بسیجی دختر قرتی در کانال رمان ها مون میزارم به همراه آموزش یک ادیت خفن🍬🌺
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
♧♧♧
@Morvaariddarbehesht
♧♧♧
~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
🌱👀| بهترین کاری که
تو عمرت میتونی انجام بدی
اینه که
از گفتن جریانات مهم زندگیت
به بقیه دست بکشی.
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
#کپشن🐣
به بزرگی آرزوت فکر نکن؛ به بزرگىِ کسى
فکر کن که میخواد آرزوتو برآورده کنه..
براى برآورده شدن آرزوهات خدا رو برات
آرزو میکنم🤭💚'
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
هـنآكإِلھُلاٰتُصَـدَّقْوَحتَـكْ🌱
خـُداییھست
بـٰاورنکنتنھاییاترا:)
💞☁️ ¦⇢#خــدا ◖
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
•♡
ســــــ♥️ـــــلام مولای مهربانمان✋🏻
تقصیر شما نیست که تصویر شما نیست
ما آینه ای پر شده از گرد و غباریم..😓💔
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تقویتکنندھ
حتما برنامه ریزی کن ..
میگھ کلے کار دارم ولے وقت نمےکنم. چون مقدار زیادی از وقتش تلف میشھ؛ نمیدونھ میخواد چیڪار کنھ📝🧡!
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
⟁نظر هیچ کس برام مهم نیست!
⟁تنها تلاشم اینه شرمنده خودم نباشم.
⟁اصلشم همینه 🌱🍄
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻