eitaa logo
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
240 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
77 فایل
ݕھ ناݦ ڂداے فࢪݜتھ ھاے ݫݦينے🌈🦋 🍭{اطݪا عاٺ کاناݪ}🍭 https://eitaa.com/tabadolbehshti صندوق نظرات 👇🥰 https://harfeto.timefriend.net/16926284450974 لینک رمان های کانال مرواریدی‌در‌بهشت 💫🌈 https://eitaa.com/romanmorvaridebeheshti
مشاهده در ایتا
دانلود
شَرحِ‌فـٰال‌ح‌ـٰافظ‌وشـٰاخِہ‌ِنَبـٰات‌ِ خـٰوآجِہ‌ِاِ؎ ِ؛ 👼🏻🧦 ـیـٰاڪَلام‌ِدِلنشیـن‌ِحَضـرت‌ِ‌شِیـخ‌ الـٰاَجَـلシ... ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍓✨ ❲جزوھ هاتون رو اینجورۍ خوشگل ڪنید..👩🏻‍🏫🌸❳ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کم نشیم همسایه ها
همسنگرا حمایت کنید چند تا فرشته مذهبے میدید بشیم ۲۵۰ تا ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
| 🌸🌿| آقــای خــوبم 😍 هر کجا که هستی باهـزاران عشـق و ارادت ســ🌸ـلام ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
چـقدر سخت است ، آرام کردنِ دلِ بیـقراری که مدام تـو را می خواهـد .. |رضاجانم❤️| - - ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
‹🧡🌻› باحجابٺ از گزندِ دشمنانٺ ایمنـی دخٺرِ چادربھ‌سر٬ تو اِفتـخارمیھـنی نقشھ‌هاپیچیده دشمنـ‌‌ٺا بگیرد عفّتٺ با حجابِ فاطمی ٺیرۍبھ چشمِ‌دشـمنی ‌ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
یادت نرود بانو...! هر بار که از خانه پا به بیرون میگذاری،، گوشه چادرت را دست بگیر✌️❤️ و آرام زیر لب بگو 😊 "هذه امانَتُکَ یآ فآطمهً الزهرآء" ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
چه زیباسٺ💕 زندگے ڪردن با امید …🌱 نه امید بخود؛ کھ غرور است !🍬 نھ امید به دیگـران؛ که ٺباهی است !🎈 بلڪه امید بھ خدا؛ که خوشبختے و آرامش است🌸 ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
خـبـر داࢪے ڪہ شـهرے روےِ ݪبـخـند تـۅ شـا؏ــࢪ شـد؟ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
بہ‌جا؎‌فکر‌کردن‌بہ‌صد‌دلیل ‌برا؎‌تسلیم‌شدن‌‌،‌بہ‌هزار‌دلیل‌برا؎ ادامہ‌دادن‌فڪر‌ڪن..! ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
چـٰادربہ‌تو‌رو؎دگرخـواهد‌داد چـون‌جـلوھ‌؎روۍمـٰاھ درظلمـت‌شـب! ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
«👜🐻» چ‌ـادرت‌رابتڪان شهرغبارآلوده‌اسـت..シ ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
گَـرمُیَسـرنشَـودتاڪِه‌ببینَـم‌رُخ‌یـٰار، ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
✺•به‌دختری‌تبدیل‌میشم‌ڪھ🥣' ✺•حتی‌خانوادم،از‌محال‌بودنش💦' ✺•حرف‌میزنن🛴💕" ..😌 ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
خوشبخٺی..‌.‌ هـمیـشـه‌داشٺنِ‌چیزی‌نیسٺ.✨ خوشبخٺی‌گاهـی‌لذٺ‌عـمیـق‌ از‌نـداشـٺه‌‌هاسٺ🍁 ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
سڪانس رفاقت ما.. هیچ وقٺ ڪاٺ نداره! ↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~ ♧♧♧ @Morvaariddarbehesht ♧♧♧ ~♡[🦋🍓🍭🍭🍓🦋]♡~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعه بیست و یکم مهرماه سال ۱۳۹۱ روز عقدکنان من و حمید بود; دقیقاً مصادف با روز دحوالارض . مهمانان زیادی از طرف ما و خانوادهٔ حمید دعوت شده بودند. حیاط برای اقایان فرش کرده بودیم و خانم ها هم اتاق های بالا بودند. از بعد تعطیلات عید خیلی از اقوام و آشنایان را ندیده بودم. پدر حمید اول صبح میوه ها و شیرینی ها را با حسین آقا به خانه ما آوردند. فضای پذیرایی خیلی شلوغ و پر رفت و آمد بود. با تعدادی از دوستان و اقوام نزدیک داخل یکی از اتاق ها بودم. با وجود ارامش و اطمینانی که از انتخاب حمید داشتم، ولی باز هم احساس می کردم در دلم رخت می شورند. تمام تلاشم را می کردم که کسی از ظاهرم پی به درونم نبرد . گرم صحبت با دوستانم بودم که مریم خانم، خواهر حمید، داخل اتاق آمد و گفت:« عروس خانم! داداش با شما کار دارد.» چادر نقره ای رنگم را سر کردم و تا در ورودی آمدم. حمید با یک سبد گل زیبا از غنچه های رز صورتی و لیلیوم زرد رنگ دم در منتظرم بود. سرش پایین بود و من را هنوز ندیده بود. صدایش که کردم متوجه من شد و با لبخند به سمتم آمد. کت و شلوار نپوشیده بود. باز همان لباس های همیشگی تنش بود، یک شلوار طوسی و یک پیراهن معمولی، آن هم طوسی رنگ. پیراهنش را هم روی شلوار انداخته بود. سبد گل را از حمید گرفتم و بو کردم. گفتم:« خیلی ممنون، زحمت کشیدین.» لبخند زد و گفت:"قابل شما رو نداره هر چند شما خودت گلی." ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی‌ حلاله چی حروم🙂✨ 🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔
بعد هم گفت:" عاقد اومده تا چند دقیقه ی دیگه خطبه رو بخونیم. شما آماده باشید." با چشم جوابش را دادم و به اتاق برگشتم. با وجود اینکه وسط مهر ماه بود، اما به خاطر زیادی جمعیت هوای اتاق ها دم کشیده بود. نیم ساعتی گذشت، ولی خبری نشد. مادرم که به داخل اتاق آمد، آرام پرسیدم: "حمید آقا گفت که عاقد اومده. پس معطل چی هستین؟ "مادرم گفت:" لابد دارن قول و قرارهای ضمن عقد رو می نویسن، برای همین طول کشیده." مهمان ها همه آمده بودند، اما حمید غیب شده بود. کمی بعد کاشف به عمل آمد که حمید شناسنامه اش را جا گذاشته است. تا شناسنامه را بیاورد، یک ساعتی طول کشید. ماجرا دهان به دهان پیچید و همه فهمیدند که داماد شناسنامه اش را فراموش کرده. کلی بگو بخند راه افتاده بود، اما من از این فراموشی حرص می خوردم. بعد از اینکه حمید با شناسنامه برگشت، بزرگ تر های فامیل مشغول نوشتن قول و قرارهای طرفین شدند. بنا شد چهار قلم از وسایل جهیزیه را خانواده ی حمید تهیه کنند. موقع خواندن خطبه ی عقد، من و حمید روی یک مبل سه نفره نشستیم؛ من یک طرف، حمید هم با فاصله، طرف دیگر مبل، چسبیده به دسته ها! سفره ی عقد خیلی ساده، ولی در عین حال پر از صمیمیت بود. یک تکه نان سنگک به نشانه ی برکت، یک بشقاب سبزی، گُل خشکی که داخل کاسه ای آب برای روشنایی زندگی بود و یک ظرف عسل، جعبه ی حلقه و یک آینه که روبروی من و حمید بود. گاهی ساده بودن قشنگ است. دست حمید قرآن حکیم بود؛ قرآنی با معنا و تفسیر خلاصه. ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی‌ حلاله چی حروم🙂✨ 🛑فقط اگه کپی کردید دعای شهادت برای ادمین رمان یادتون نره💔
آنچہ در ♡مرواریدی‌در‌بهشت ♡گذشت✨ بمونید بࢪامون:) شبتون‌ شهدایے🌹✋️ عاقبتتون امامـ زمانے...💙 یاعلے‌مددッ🌙