#عاشقانه_های_شهدا 💗
غاده میگوید: وقتی مصطفی به خواستگاریم آمدمادرم گفت شمانمی توانیدبااوازدواج کنیداودختریست که وقتی ازخواب بیدارشده تامسواک بزندتختش مرتب ولیوان قهوه اش حاضر،شماهم که نمی توانیدبرایش مستخدم بگیرید
مصطفی گفت نمی توانم برایش مستخدم بگیرم اماتازنده ام تختش رامرتب وقهوه اش راآماده میکنم
وتا قبل از شهادت اینطور بود
حالا میتوانیم درک کنیم جمله ی مصطفی را:
وقتی عقل عاشق میشود
عشق عاقل میشود
آنگاه شهید میشوی.
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_نود_ویکم: تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق لبا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_نود_ودوم: نت برداری
امتحانات آخر سال هم تموم شد دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا، تا رسیدن
به مشهد، دل توی دلم نبود...
مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها
هر چند به زحمت 15 نفر آدم توی خونه جا می شدیم اما برای من اوقات فوق
العاده ای بود اون خونه بوی مادربزرگم رو می داد و قدم به قدمش خاطره بود ...
بهترین بخش رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود و اینکه پدرم جرات نمی کرد
جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود اما دایی
ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود و همه چیز دست به دست هم
می داد و علی رغم اون همه شلوغی و کارمشهد، بهشت من می شد ...
شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم وسط شلوغی یهو من رو کشید کنار
- راستی مهران رفته بودم حرم نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم فردا بعد از
ظهر سخنرانی داره
گل از گلم شکفت
ـ جدی؟ مطمئنی خودشه؟
ـ نمی دونم ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده یهو یاد
تو افتادم گفتم بهت بگم اگه خواستی بری
محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا "
بود
سعید، واکمنم رو
شکسته بود ...
هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم اما آخر سر هم مجبور
شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ...
بعد از سخنرانی رفتم حرم حدود ساعت
8 بود که رسیدم خونه
دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم
بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه و سعی کردم هر چی توی ذهنم
مونده رو بنویسم سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_قشنگ 🌸
بهت قول میدم همه چیز خوب پیش بره!
به شرطی که ورودی و خروجی دلتو چک کنی...
بالاخره این روزای عجیب و غریب تموم میشه،
به شرطی که محکم و قوی باشی....
بهت قول میدم یه شبم وقتی میخوای بخوابی،
از عملکردِ اون روزت یه لبخند قشنگ رو لبت بشینه،
به شرط اینکه براش تلاش کنی...
🥀 @morvaridkhaky
#ســـــلام_امـــــام_زمـــــانم🦋
وامـــــا مـــــا...😭
هر روز آقـــــا#جـــــان بـــــراے آمدنتـــــ دعـــــا میڪنیم🤲😢
و بـــــراے نیامدنتــــــــــ
آقـــــا جـــــان شـــــما ڪـــــہ غریبـــــہ نیـــــستے ❌
#گنـــــاه هـــــم میڪنیم😔
ایـــــن را هـــــم بگویـــــم آقـــــا جـــــان، مـــــا #گـــــناه نمیخواهیم 😩
فـــــقط اندڪے #نـــــگاه شـــــما را مـــــیخواهیم😘
مـــــولایم گاهی نـــــگاهے...
🥀 @morvaridkhaky
•°♥🖇📿✿
شھدا #بامعرفتند
حاضرندتاپایجانبروند
تاتوجـانبگیری
شھدا #رفیقبازند!♥
باورکن...
آنھا نیکو رفیقانی برای ما راه گمکرده هاهستند...:)
#رفیقشھیدم🌿'
#شھیدابراهیمهادۍ💛
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم از حاج همت چه میدانند؟
#با_شهدا
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
📋✍ شما هم یک دفتر داشته باشید!
🔴👈 باید همانطور که یک بازاری شب به شب به حساب کاسبیش می رسد ، شما هم یک دفتر داشته باشید و تمامی کارهایی که صبح تا شب انجام داده اید را بنویسید . از کارهای بدتان استغفار کنید و به خاطر کارهای نیکتان خدا را شکر کنید .
🔵👈 شخصی می گفت : پدرم از من خواست که تمامی کارهایی که در طول روز انجام می دهم را شب ها برایش بگویم . من همان روز اول و دوم خسته شدم و به او گفتم : هر خواهشی داری به من بگو تا برایت انجام دهم ، اما این کار را از من مخواه که برایم مشکل است! پدرم گفت : " تو که از بازگو کردن کارهای یک روزت خسته شده ای چگونه طاقت می آوری در روز قیامت خداوند به حساب تمامی اعمالت برسد؟!
( در محضر آیت الله مجتهدی ، ص 226 – 227 )
🥀 @morvaridkhaky
🗒 بخش چهارم #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
🔸 یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!
💖🌷🍃
خدایا! از کاروان دوستانم جاماندهام...
✨خداوند،ای عزیز! من سالها است از کاروانی به جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه میکنم، اما خود جا مانده ام...!!
اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند...😭
عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است....چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟!!
💠خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران....
🍃🌸🌴🌸🍃
💚 عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم...😭
کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوســ💞ـــتت دارم.
خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن...🌟
🌷 خدایا وحشت همه ی وجودم را فرا گرفته است!! من قادر به "مهار نفس" خود نیستم، رسوایم نکن!! مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کردهای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار میکند، مرا به قافلهای که به سویت آمدند، متصل کن🤲
❇️معبود من، عشق من و معشوق من، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر، اما آنچنان که شایسته تو باشم...
#مکتب_حاج_قاسم
🥀 @morvaridkhaky
💚💫💫💚
#مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود.
یا رســـــ💚ـــــول اللّه!
دستانم را بگیر 👋
تا بتهای باقیمانده دلم را بشکنم
که خدای تو
خریدار دلشکستگان است.💔
#عید_مبعث🌺🌿
#برتمامی_مسلمانان_جهان🌸
#مبارڪ_باد🌺🌿
🥀 @morvaridkhaky