eitaa logo
مروارید های خاکی
449 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 چه کسی میدونه که آینده چی جوریه؟ ایمان بیار که خدای گذشته خدای آینده هم هست... غصه خوردن ممنوع! حتی شما رفیق عزیز😉 🥀 @morvaridkhaky
❣ 🌸🍃مهديا! هرطرفي در طلبت رو کردم هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر شيعه دلخسته بتاب☀️ تا نگويند که بيهوده هياهو کردم @Safir_Roshangari🇮🇷
۱:۲۰🥀 عاقبتِ خوش یعنی "شهادت" برای دل زارِ ما دعا کنید ... حٰاج‌قٰاسِم‌سُلِیمٰانی| @Safir_Roshangari🇮🇷
! 🌸🍃آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آن وقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد. 🌸🍃... احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، (س) خجالت بکشد. 🌸🍃وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!!فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم؟! ✍شهید والا مقام، سید مجتبی 💐یاد شهدا با صلوات 💐 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ ظهور حقیقت حضرت زهرا در روز ظهور 🔻 بر اساس روایات، سلام الله علیها هستند و همه‌ی حقایق در لیلة مختفی و مخفی می‌شود. بروز و ظهور این حقیقت در است و علیهم‌السلام ایام هستند و بالاترین یوم، است که در ، حقیقت لیلة که همه‌ی حقایق در آن مختفی شده بود، آشکار می‌شود. لذا آن‌چه که در دنیا امکان‌پذیر است از حقیقت و جلوه‌ی تام حضرت زهرا به‌واسطه‌ی وجود (عج) در روز ظهور آشکار می‌شود اما مرتبه‌ی اعظم حقیقت حضرت در آشکار خواهد شد و هرچقدر ما خودمان را با و به این حقیقت عظیم پیوند بدهیم، یقین بدانیم آن روزی که نمی‌دانیم و نمی‌شناسیم - چه در روز ظهور و چه در روز قیامت- تازه می‌فهمیم این انتساب چقدر عظمت دارد. 👤 📝 📺 ۹۹/۱۰/۲۷ 🙏 @Safir_Roshangari🇮🇷
وقتی ضارب علی را با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم پیرمردی آمد وگفت : خوب شد؟همین و می خواستی؟ به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟ علی باصدای ضعیفی گفت: حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم... "شهید علی خلیلی 🌷یادش با ذکر 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
#قسمت_چهلم: غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم - نکن مهران اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار آ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : اگر رضای توست ... همه جا خوردن دایی برگشت به شوخی گفت - مادر من خودکشی حرامه مخصوصا اینطوری ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده چه غذایی بهتر از این منم که عاشق خورشت کدو و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید، زن دایی ابراهیم دومین نفری بود که بعد از من دستش رفت سمت خورشت - به به آسیه خانم ماشاءالله پسرت عجب دست پختی داره اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود. اون فکر و حس خطوات شیطان نبود. من خوشحال از این اتفاق، و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران، پسرم، نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی فقط درست کردن غذا نیست این یه مریضی ساده نیست بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه و اگر کاری داشت واسش انجام بده و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان و توی دلم گفتم - مهمتر از همه خدا هست - این کار اصلا به این راحتی نیست، تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم هر چند هنوز راه سختی در پیش بود - خدایا اگر رضای تو و صلاح من به موندن منه من همه تلاشم رو می کنم اما خودت نگهم دار، من دلم نمی خواد این ماه های آخر از بی بی جدا شم ... ... 🥀 @morvaridkhaky
: خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود و هر چی جلوتر می رفتیم استیصال جمع بیشتر می شد هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود که بدون حرف زدن مجدد من مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد. رفت حرم و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر که امسال میره کلاس اول دبیرستان تنها توی یه شهر دیگه دور از پدر و مادرش و سرپرست تازه مراقب یه بیمار رو به موت با اون وضعیت باشه؟ از چشم های مادرم مشخص بود تمام اون حرف ها رو قبول داره اما بین زمین و آسمون دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم نمی دونم این بار دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از شرم خلاص شه یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش مدیریت شون می کنه خیال تون از اینهاش راحت باشه و در نهایت در بین شک و مخالفت ها خودش باهام برگشت فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ممکنه به دردم بخوره. پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم... دایی محسن هم توی اون فاصله با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرفزده بود. اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود با وجود اینکه معدل کارنامه ام5/19 شده بود یه بچه بی سرپرست... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهامدست داد - پسرم فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید دو روز به تولد 15 سالگی من. پسر دایی محسن دو هفته ای زودتر به دنیا اومد و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت اشک هاش دلم رو می لرزوند اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته و رضا و تایید خدا روشه و همین، برای من کافی بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
پشت تموم آرزوهات خدا وایساده کافیه به حکمتش ایمان داشته باشی تا اون چیزی که قسمتته سر راهت قرار بگیره ... 🌙 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا