🌸فلفل
آقامهدی هر وقت میافتاد تو خـط شوخی دیگر هیـچکس جلـودارش نبود...
یکوقت هندوانهای را قاچکرد، لایآن فلفل پاشید، بعد به یکیاز بچه ها تعـارف کرد...
اون هم برداشت و شروع کرد به خـوردن!
وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت : داداش! شیرین بود؟!
#شہید_مهدی_زینالدیـن
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
🌸256 بفرستید
در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .
چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد
.تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.
تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.
اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸256 بفرستید در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی
🌸 نامه نگاری
اسیر شده بودیم!
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن !
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود !
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت :
من نمی تونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم!
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود !😂
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸 نامه نگاری اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سوا
🌸 پتو
يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد...
شروع كرد به داد زدن كه كي خسته؟كي ناراضيه؟ كي سردشه؟
بچه ها هم كه جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!!
فرمانده گردان هم گفت: خوب!آفرين..حالا بريد...چون پتو به گردان ما نرسيده!!!! 😜😂
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه ك
🌸امدادگرها
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.
یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد.
به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
3.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه
امان از بسیجی ها...😁
🥀 @morvaridkhaky
#طنز_جبهه
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که تُن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون😂😅
🥀 @morvaridkhaky
#طنز_جبهه ☺️
به شوخ طبعی شهره بود …!
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد :
« کی می خواد #پوتینشو واکس بزنه !»
همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .
خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه
یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :
« من»
ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»
بیچاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!
🥀 @morvaridkhaky
#طنز_جبهه
اومده بود مرخصی بگيره ، يه نگاهی بهش کرد ، گفت: ميخوای بری ازدواج کنی؟!
گفت:
بله ميخوام برم خواستگاری
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت :
جدی ميگی آقا مهدی - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصی بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود:
فرمانده ی لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه های مخابرات مرده بودن از خنده! 😂
پرسيده بود:
چرا ميخنديد؟! خودش گفت بيا خواستگاری خواهر من !
گفته بودن :
بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکی دوماهشه !! 😁
#شهید_مهدی_زین_الدین 🕊🌹
🥀 @morvaridkhaky
#طنز_جبهه
دستور بود هیچکس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد ،گاز دادم و راه افتادم من با سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!
گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید !
راست میگن؟!
گفتم: فرمانده گفته!!
زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی فرمانده باحالمان !
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند !پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟!
گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😂
🥀 @morvaridkhaky
.
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
خبرنگار میکروفون را گرفت و از یک رزمنده سوال کرد:
از حال و روحیات بچهها در جبهه بگو،
چون مردم دارن الان صداتو میشنوند؛ بهشون بگو تو جبهه چه خبره؛
که این جواب را از رزمنده شنید...
#طنز_جبهه
🥀 @morvaridkhaky
.