eitaa logo
مروارید های خاکی
863 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸فلفل آقامهدی هر وقت می‌افتاد تو خـط شوخی دیگر هیـچ‌کس جلـودارش نبود... یک‌وقت هندوانه‌ای را قاچ‌کرد، لای‌آن فلفل پاشید، بعد به‌ یکی‌از بچه ‌ها ‌تعـارف‌ کرد... اون‌ هم برداشت و شروع کرد به ‌خـوردن! وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم‌ صدای خنده ‌اش بلند شد. بعد رو کرد بهش‌ گفت : داداش! شیرین بود؟! 🥀 @morvaridkhaky
🌸256 بفرستید در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم . چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256  بفرستید.اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند. تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی. اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸256 بفرستید در مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم. کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی
🌸 نامه نگاری اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود !😂 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸 نامه نگاری اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سوا
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه كي خسته؟كي ناراضيه؟ كي سردشه؟ بچه ها هم كه جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!! فرمانده گردان هم گفت: خوب!آفرين..حالا بريد...چون پتو به گردان ما نرسيده!!!! 😜😂 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه ك
 🌸امدادگرها ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند. یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»   بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد. به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!! 🥀 @morvaridkhaky
یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد. ما هم اهل شوخی بودیم😎 یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تُن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅 بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم ؟؟!!!😭 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون😂😅 🥀 @morvaridkhaky
☺️ به شوخ طبعی شهره بود …! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد واکس بزنه !» همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم . خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود وشاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!» بیچاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه! 🥀 @morvaridkhaky
اومده بود مرخصی بگيره ، يه نگاهی بهش کرد ، گفت: ميخوای بری ازدواج کنی؟! گفت: بله ميخوام برم خواستگاری - خب بيا خواهر منو بگير ! گفت : جدی ميگی آقا مهدی - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصی بگير برو ! اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود ! به خانوادش گفته بود: فرمانده ی لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه های مخابرات مرده بودن از خنده! 😂 پرسيده بود: چرا ميخنديد؟! خودش گفت بيا خواستگاری خواهر من ! گفته بودن : بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکی دوماهشه !! 😁 🕊🌹 🥀 @morvaridkhaky
دستور بود هیچکس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت، حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده، دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد ،گاز دادم و راه افتادم من با سرعت میراندم و با هم حرف می‌زديم! گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید ! راست میگن؟! گفتم: فرمانده گفته!! زدم دنده چهار و ادامه دادم : اینم به سلامتی فرمانده باحالمان ! مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند !پرسيدم : کی هستی تو مگه ؟! گفت : همون که به افتخارش زدی دنده چهار ...😂 🥀 @morvaridkhaky .
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 خبرنگار میکروفون را گرفت و از یک رزمنده سوال کرد: از حال و روحیات بچه‌ها در جبهه بگو، چون مردم دارن الان صداتو می‌شنوند؛ بهشون بگو تو جبهه چه خبره؛ که این جواب را از رزمنده شنید... 🥀 @morvaridkhaky .