#علامه_جعفری_و_زیباترین_دختر_دنیا
ما وقتی در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتيم، خيلی مقيد بوديم كه در جشنها و ايام سرور، مجالس جشن بگيريم و ايام سوگواری را هم عزاداری كنيم.
شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا اول شب نماز مغرب و عشا را خوانديم و شربتی میخورديم و گاهی با فكاهياتی مجلس جشن و سرور ترتيب داديم.
آقايی بود به نام شيخ حيدرعلی اصفهانی كه نجف آبادی بود و معدن ذوق! او كه میآمد ، مجلس فكاهی به وجود میآمد و جلسه در درست او قرار میگرفت.
آن سال گرما آن قدر زياد بود كه اصلا قابل تحمل نبود وقتی میخواستم از حجره كتاب بردارم، مثل اين بود كه وردست نانوايی ، نان را از داخل تنور برمیدارد ، در اقل وقت و سريع.
با اين تعاريف آن جشن در اين موقع سال بود. ما شب بعد از نماز نشستيم، شربت هم درست شد. آقا شيخ حيدر علی اصفهانی آمد.
مدير مدرسهمان مرحوم سيد اسماعيل اصفهانی هم بود. ايشان به شيخ علی گفت آقا! شب نگذرد، اگر حرفی داری بگو!
ايشان يك تكه كاغذ روزنامه درآورد كه عكس يك دختر بود و زيرش نوشته بود: اجمل بنات عصرها زيباترين دختر روزگار گفت آقايان! من درباره اين عكس از شما يك سؤال میكنم.
اگر شما را مخير كند بين اين كه با اين دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج كنيد از همان اولين لحظات ملاقات، عقد جاری شود و حتی يك لحظه هم خلاف شرع نباشد و هزار سال هم زندگی كنيد با كمال خوشرويی و بدون غصه، يا اين كه يك بار جمال علی علیه السلام را مستحبا زيارت و ملاقات كنيد، كدام را انتخاب میكنيد؟!
سوال خيلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زيارت علی هم مستحبی!
گفت آقايان! واقعيت را بگوييد. جا نماز آب نكشيد. عجله كنيد و درست جواب دهيد. كاغذ را مدير مدرسه گرفت و نگاه كرد، بعد خطاب به پسرش كه در كنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت: سيد محمد! من يك چيزی بگويم، به مادرت نگويی! معلوم شد نظر آقا چيست! شاگرد اول ما نمرهاش را گرفت همه زدند زير خنده.
كاغذ را به دومی دادند نگاهی به عكس كرد و گفت: آقا شيخ اتيار داری! وقتی آقا مدير مدرسه اين طور فرمودند: مگر ما قدرت دارم كه خلافش را بگوييم؟ آقا فرمودند ديگر! در هر تكه خندهها راه میافتاد.
نفر سوم گفت: آقا شيخ حيدر! اين روايت از علی معروف است كه فرمودند: «من يمت يزنی» ای حارث حمدانی هر كس بميرد، مرا ملاقات میكند پس ما انشاءالله در موقع مرگ جمال علی را ملاقات میكنيم. باز هم زدند زير خنده. ذوقی بودند و واقعاً سوال مشكلی بود.
يكی از آقايان گفت: شيخ حيدر! گفتی زيارت مولا مستحبی است؟ و آن هم شرعی صددرصد است؟! آقا شيخ حيدر گفت: بله. گفت: والله چه عرض كنم، با زهم خنده حضار.
نفر پنجم من بودم. اين كاغذ را به دست من دادند. ديدم نمیخواهم عكس را نگاه كنم. لذا آن را به نفر بعدی رد كردم و گفتم: من يك لحظه ديدار علی علیه السلام را به هزاران سال زناشويی با اين زن نمیدهم!
اين را كه گفتم، يك وقت ديدم يك حالت خيلی عجيبی دست داد. تا آن وقت چنين حالتی نديده بودم. شبيه به خواب و بيهوشی! بلند شدم و در اول شب قلبالاسد وارد حجرهام شدم. حالت غير عادی حجره رو به مشرق! يك بار به حالتی عجيب دست يافتم.
يك دفعه ديدم اتاق بزرگی است و يك آقايی در صدر مجلس نشسته است. تمام علامات و قيافهای كه شيعه و سنی درباره علی علیه السلام نوشته بودند، در اين مرد موجود بود.
از جوانی كه در سمت راست من نشسته بود پرسيدم آين آقا كيست؟
گفت: آقا خود خود خود علی علیه السلام است، سه مرتبه تكرار كرد.
من سير او را نگاه كردم يك وقت به هوش آمدم و ديدم در حجرهام هستم و گرما را حس نمودم.
بيرون آمدم و به همان جلسه رفتم. كاغذ به دست نفر نهم يا دهم رسيده بود نمیدانم شايد مرحوم شمسآبادی بود كه خطاب به من گفت: آقا شيخ محمدتقی! شما كجا رفتيد و آمديد؟
نمیخواستم ماجرا را بگويم. اگر میگفتم عيششان به هم میخورد. اصرار كردند و من بالاخره قضيه را گفتم و ماجرا را شرح دادم.
خيلی منقلب شدند. خدا آقا سيد اسماعيل (مدير) را رحمت كند، او خطاب به آقا شيخ حيدر گفت: آقا ديگر از اين شوخیها نكن، ما را بد آزمايش كردی.
https://eitaa.com/mosaferanekhak