سنگ اجل میشکند، شیشهٔ جان من و تو
خواهی نخواهی بگذرد، عمر گران من و تو
خدا نخواسته کرده ائی، ظلم وجفا به این و آن
توبه نما که بگذرد، وقت و زمان من و تو
دیده گشا که یک به یک، بار سفر ببسته اند
مرد و زن و پیر و جوان، ز خانمان من و تو
دل مشکن که زخم دل، دوا ندارد ای رفیق
مواظب کلام باش، وای از زبان من و تو
اگر که گشته یار تو، بخت بلند و روزگار
غرّه مشو که گم شود، نام و نشان من و تو
اگر جوان و و پر توان، هستی عزیز من بدان
رسد زمان پیری و، قد کمان من و تو
بهار عمر آدمی، دو روز هست و زود گذر
یقین که از پس بهار، رسد خزان من و تو
بیا به بازار جهان، ببر تو نیکی و صفا
وقت حساب میرسد، سود و زیان من و تو
دفتر عمر من و تو، به مرگ چو بسته میشود
گرگ اجل رسد ز ره، فتد به جان من و تو
گیرم سخنوری و یا، بلبل این زمان تویی
رسد دمی که میزنند، مهر به دهان من و تو
دست و سر و پا و دو چشم، شاهد و بر علیه تو
بدان به حکم حق دهند، گواه زیان من و تو
اگر چو نوح عمر تو، فزون شود زاین و آن
پنجه زند گرگ اجل، یقین به جان من و تو
چه کرده ایی تو ای"صفا" ،رسی به محضر خدا
در عوضش خدا دهد، بهشت مکان من و تو
#قاسم_جناتیان_قادیکلایی
#شعر
ما #مسافریم #مسافر_ابدیت #مسافر_سفری_بی_نهایت #مسافر_خاک
@mosaferanekhak