eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.1هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بعد از بدنیا اومدن پسرا مادرشون مریض شد و افتاد گوشه خونه،کسی از پس بچه ها بر نمیمود پدرشون از سر
. پدرم با ترس گفت همین که برگشت برام پیغام فرستاد،گفت شنیدم پسرت و داماد کردی برگشتم تا آخرین پیشگویی پدرم و انجام بدم با ترس و لرز گفتم اونکه نمیتونه بلایی سر خدایار بیاره؟نه؟اون دستش به خدایار نمیرسه مگه نه؟ پدرم با چشمای خیس گفت از روزی که اومد تو‌ روستا چو انداخت قراره یه پسر علیل بدنیا بیاد که با خودش بدشگونی میاره،هرکس جلوی بدشگونی اونو بگیره بهش دوازده خمره طلا میدم گفتم پس برای همین منو مسئول خدایار کردین؟ پدرم گفت جون این بچه تا هفت سالگی تو خطره،هر دوستی ممکنه دشمن باشه، دوازده خمره طلا زیادی وسوسه برانگیزه گفتم رحیم و مژگان اینارو میدونن؟ پدرم گفت گذشته رو نه،ولی اینکه قدیر نامی وعده بدنیا اومدن پسر علیلی رو داده و براش دوازده خمره طلا وعده داده رو میدونن گفتم پس چرا مژگان بجای اینکه بیشتر مراقب بچه اش باشه ازش فراریه؟ پدرم گفت برای اینکه نمیخواد بهش وابسته بشه و موقع از دست دادنش عذاب بکشه با عصبانیت بلند شدم و گفتم واقعا که، به اینم میشه گفت مادر یهو صدای گریه خدایار پیچید تو عمارت با عجله خودمو رسوندم بهش،تو بغل مه لقا بود با ترس پرسیدم چیشده؟ مه لقا که پریشونی مو دید گفت هیچی بخدا فقط انگار شمارو میخواد زود خدایار و بغل کردم صورتش و چسبوندم به صورتم و آروم زیر گوشش گفتم من اینجام عزیزم نترس،من کنارتم پدرمم پشت سرم و اومد و وقتی دید خدایار تو بغل من آروم شد اومد نزدیکتر و گفت ازت ممنونم دخترم لبخندی بهش زدم و اون بوسه ای روی سرم نشوند من چقدر خودخواه بودم که تو همچین شرایطی فقط به فکرخودم و آینده ام بودم خدایار خیلی زود خوابش برد، دیگه حتی دلم نمیومد بزارمش زمین همونجوری نشستم گوشه اتاق و تا می تونستم بوش کردم بی اختیار بغض کردم،دلم داشت آتیش میگرفت همش تصویر آتیشی میومد جلوی چشمام که داشت خدایار و می بلعید دیگه حتی جرئت نمیکردم یه لحظه هم تنهاش بزارم یه ساعت بعد مه لقا با سینی غذا اومد و گفت پدرم از بقیه کارا معافش کرده تا فقط به منو خدایار برسه اون شب از ترس تا خود صبح نوبتی کشیک دادیم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پدرم با ترس گفت همین که برگشت برام پیغام فرستاد،گفت شنیدم پسرت و داماد کردی برگشتم تا آخرین پیشگو
. تمام مدتی که خوابیدم فقط کابوس دیدم خواب دیدم عمارت آتیش گرفته بود،من و با طناب به درخت توت بسته بودن،صدای گریه خدایار و از داخل عمارت میشنیدم ولی کاری از دستم برنمیومد هیچکس اون اطراف نبود،کل عمارت با آتیش پوشیده شده بود از بس خدایار و صدا زدم گلوم داشت میسوخت در و دیوار عمارت داشت فرو میریخت که یهو صدای گریه خدایار قطع شد داشتم دیوونه میشدم،فکر کردم دیگه کار از کار گذشته که یهو یه زن با چادر سفید از در اصلی عمارت اومد بیرون چادرش که کنار رفت دیدم خدایار تو بغلشه،اونقدر حواسم پیِ خدایار بود که اصلا دقت نکردم زنه کیه،تنها چیزی که اون لحظه برام مهم بود لبخند روی لبای خدایار بود صدای قهقهه اش گوشم و قلقلک میداد داشتم از صدای خنده اش لذت می بردم که صدای اذان پیچید لابه لای صدای خنده خدایار با دست نوازش مه لقا از خواب بیدار شدم،صدای خنده خدایار قطع شده بود ولی هنوز صدای اذان تو گوشم بود مه لقا گفت پاشو همدم،پاشو نمازتو بخون دخترم به محض اینکه بیدار شدم نگاهی به خدایار انداختم آروم بود درست مثل فرشته ها ضربان قلبم هنوز بخاطر کابوسی که دیده بودم تند میزد بزور از جام بلند شدم و رفتم وضو گرفتم این روزا تنها جایی که آروم میشدم سر سجاده بود دلم خیلی هوای امامزاده رو کرده بود،تصمیم گرفتم چند روز که بگذره و اوضاع بهتر بشه یه سری به امامزاده بزنم و به دلم‌ یه صفایی بدم بعداز نماز دیگه خوابم نبرد،مه لقا رو فرستادم با خیال راحت چند ساعتی استراحت کنه فکر و خیال نمیذاشت لحظه ای آروم بگیرم به مردی فکر میکردم که قصد جون خدایار و داشت یه لحظه فکر میکردم شاید اگه پیداش کنم و برم باهاش حرف بزنم یا التماسش کنم دست از سرمون برداره ولی خیلی زود پشیمون میشدم و میگفتم مگه همچین آدمی رحم و مروت حالیش میشه گاهی هم خودمو امیدوار میکردم که شاید بخاطر دوستی دیرینه اش با پدرم از خر شیطون بیاد پایین و قضیه ختم به خیر بشه چند روزی تو خوف و خطر گذشت ولی اتفاق خاصی نیفتاد،البته تمام مدت من و مه لقا حتی پدرم مواظب خدایار بودیم و لحظه ای تنهاش نمیذاشتیم پدرم با رفتنم به امامزاده مخالفتی نداشت،ولی من دلم میخواست خدایارم با خودم ببرم و تو امامزاده برای سلامتی و حفظش از بلاها براش دعا کنم، ولی پدرم خیلی موافق نبود،دوست نداشت خدایار و از عمارت بیرون ببریم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. تمام مدتی که خوابیدم فقط کابوس دیدم خواب دیدم عمارت آتیش گرفته بود،من و با طناب به درخت توت بسته
. ترسش از این بود که آدمای بیشتری از معلولیت خدایار باخبر بشن و به طمع دوازده خمره وسوسه بشن و قصد جونش و بکنن ولی من با کلی خواهش و تمنا بالاخره تونستم راضیش کنم،ولی به شرطی رضایت داد که خودش و رحیم هم همراهمون بیان چون هوا حسابی سرد شده بود،تصمیم گرفتم موقع اذان ظهر ببرمش که یکم هوا گرم تر باشه نزدیکای اذان ظهر‌ خدایار و آماده کردم و همراه پدرم،رحیم و مه لقا راهی امامزاده شدیم مه لقا خدایار و بغل کرده بود و به بهونه سرما زیر چادرش قایمش کرده بود تا آدمای بیشتری از معلولیت خدایار با خبر نشن ترس و تو چشمای پدرم میدیدم،خیلی نگران بود منم نگران بودم،ولی یه حسی درونم میگفت که به هر قیمتی شده باید خدایار و ببرم به امامزاده وقتی رسیدیم جلوی امامزاده خودم خدایار و بغل کردم پدرم به متولی امامزاده سپرده بود از صبح به بهونه‌ تمیزکاری در امامزاده رو ببنده تا کسی غیر از ما اونجا نباشه من قبلا زیاد میومدم امامزاده،چون به گفته پدرم مادرم عادت داشت هر روز به امامزاده میرفت متولی امامزاده همیشه بهم میگفت که من خیلی شبیه مادرمم،میگفت هر وقت میرم اونجا اونو یاد گذشته ها میندازم متولی امامزاده حسابی مورد اعتماد پدرم بود و کم و بیش از شرایط خدایار خبر داشت وقتی که با خدایار نشستم سر سجاده و گلایه هامو برای خدا با اشکام بیرون ریختم خیلی دلم سبک شد آخرای دعاهام بود که سنگینی نگاهی و روم حس کردم سرم و که برگردوندم دیدم چشمای سیاه و پر کینه ای بهم چشم دوخته،چشماش اونقدر برام ترسناک بود که نتونستم به بقیه مشخصاتش دقت کنم دو قدم اومد نزدیکتر و گفت تو دختر آسیه ای؟ با تعجب گفتم شما کی هستین؟مادر منو از کجا میشناسین؟ با صدای گریه خدایار تازه متوجه بچه تو بغلم شد و گفت این بچه علیل بچه توئه؟؟ خیلی ترسیدم و خدایار و فشردم تو بغلم نگاهی به اطراف انداختم تا ببینم بقیه کجان ولی هیچکس اطرافم نبود عاقلانه ترین کار خریدن زمان بود تا یکی بیاد کنارم وگرنه منکه به تنهایی زورم به همچین مردی نمیرسید با کنجکاوی پرسیدم نگفتین مادر منو از کجا میشناسین؟ وقتی ترسم و حس کرد رفت عقب تر و تکیه داد به دیوار گفت از بچگی میشناختمش،همبازی بچگیم بود با تعجب گفتم واقعا؟ با تردید پرسید مادرت کجاست؟ بی اختیار اشکی رو گونه ام چکید،گفتم همین جاست
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh