eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. سر و شکلمو مثل عجوزه کرده... شهلا، دکترا گفتن با این همه سوختگی باید تا حالا می‌مردم، خودم می‌دونم
. بالاخره رسیدیم شیراز، سردار منو برد یه خیاط خونه، که فقط لباس عروس می‌دوختن، لباسا اینقدر قشنگ بودن که نمی‌تونستم یکیشو انتخاب کنم... سردار از یکیشون خیلی خوشش اومد. خانومی که اونجا کار می‌کرد، کمکم کرد تا لباس رو بپوشم، مثل ماه شده بودم... سردار با دیدنم چشماش برق زد و جلوی چشم خانومه پیشونیمو بوسید... تمام خریدها رو انجام دادیم و برگشتیم آبادی...دو روز گذشت، خانواده‌ی من و سردار درگیر کارهای عروسی بودیم که تو آبادی چوافتاد(خبر پخش شد) که مادر عباد مُرد... همه در مورد مرگ وحشتناکش حرف می‌زدن، در مورد رفتن منو سردار به آبادی اونا... ... روز عروسی من و سردار فرا رسید، تو آبادی طبق رسم و رسوم عروسی برگزار شد، بعد از ظهر سردار با ماشین تزیین شده با صدای بوق و ساز و دهل اومد دنبالم، فامیل و همسایه‌هایی که برای شب دعوت گرفته بود تا برن شیراز، دوتا اتوبوس خالی همراه خودش آورده بود تا مردم راحت بتونن بیان عروسی من..... مادر و خواهراش از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختن، با سربلندی و شکوه با ماشین‌های آخرین مدل با ساز و دهل منو سوار ماشین کردن و از خونه‌ی پدری رفتم خونه‌ی بخت.. تمام حیاط رو چراغونی کرده بودن، برای مهمونا میز و صندلی چیده بودن، همه از اون همه ریخت و پاش سردار انگشت به دهن مونده بودن، به خواست من هم عمو محمد هم دایی مسعود دعوت شده بودن و من می‌خواستم به این صورت هیچ کدورتی بین فامیل نمونه، عروسی با شادی و پایکوبی تموم شد... سردار منو سوار ماشین کرد و به سمت خونه‌ی خودمون رفتیم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بالاخره رسیدیم شیراز، سردار منو برد یه خیاط خونه، که فقط لباس عروس می‌دوختن، لباسا اینقدر قشنگ بود
. بله عزیزان این بود سرگذشت واقعی زندگی من...باورم نمی‌شد، سردار یه مرد واقعی بود، مرد زندگی و رویاهای من و فرشته نجات زندگی خونوادم، همیشه و توی همه سختی و گرفتاری‌ها کنارشون بود و کمکشون می‌کرد، برا برادرام خواستگاری رفت و بخاطر اعتبار اون بهترین دخترا رو براشون گرفت، خرج عروسی و ازدواجشونو داد، خواهرامو سر و سامون داد، افسون هم بعد از سال‌ها بالاخره با عشق نوجوونیش ازدواج کرد و باهم به فرنگ رفتن... در عوض این همه خوبی‌های سردار منم سعی می‌کردم با مهربونی و گذشت دل خونوادشو به دست بیارم... منو سردار صاحب چندین دختر و پسر با آبرو و برومند شدیم، پسرام و دخترام هرکدوم با تلاش خودشون صاحب بهترین جایگاه اجتماعی و مال و ثروت شدن، همیشه از زندگی من و پدرشون درس گرفتن و از عشق ما تو زندگی بهره بردن، تجربه زندگی من این بود آدما توی همین دنیا ثمره خوبی‌ها و تاوان بدی‌هاشونو می‌بینن، پس خوب باشیم و به همدیگه مهربونی هدیه بدیم، با گذشت و فداکاری هیچ بنده‌ای کوچک نشده که اگه این‌گونه بود خداوند کوچک‌ترین فرد روی زمین بود، با مهربونی و فروتنی سنگ‌ترین قلب‌ها هم آب میشن‌ و شما می‌تونید پادشاه قلبشون باشید... دوست دار همه شما شهلا💐 آقا سردار الان بیش از چهار ساله که به رحمت خدا رفتن یه مرگ آروم و راحت، از فوت سردار واقعا شهلا جان اذیت شدن خیلی پیر و شکسته اما بازم تاب آوردن و کنار بچه‌ها و نوه‌ها زندگی خوبی دارن.
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
قسمت۱ آخرین روزای تابستون بود،پائیز زودتر از همیشه دست به کار شده بود بی صبرانه منتظر بودم برداشت محصولات تموم بشه و دوباره رنگ جشن و شادی به عمارت برگرده هوای شهریور همیشه برام خفه بود دلم میخواست زودتر بارو بندیلش و جمع کنه و راه و برای پائیز قشنگم باز کنه با اینکه تو تابستون بدنیا اومده بودم ولی از تابستون بیزار بودم دلم برای کارگرا خیلی میسوخت،محصول امسال خیلی خیلی زیاد بود،چندباری دور از چشم رحیم رفتم تا بهشون کمک کنم ولی نمیدونم کدوم از خدا بی خبری زود گذاشت کف دستش و رحیم اومد افتاد به جونم همیشه وقتی آقام نبود شیر میشد و جرئت میکرد روم دست بلند کنه ولی همین که آقام میومد میشد مثل یه موش آب کشیده از پنجره اتاقم چشم دوخته بودم به جعبه های سیبی که یکی یکی روی هم قد علم می کردند با صدای ریزه سنگی که به شیشه خورد از جام پریدم با دقت نگاهی به دوروبر انداختم تا ببینم کیه زهرا که جسه کوچیک و ریزش و پشت درخت توت قایم کرده بود برام دست تکون داد لبخندی نثارش کردم،با اشاره دستش ازم خواست برم پیشش یبار دیگه با دقت نگاهی به حیاط انداختم رحیم تو آلاچیق نشسته بود،وقتی مژگان قلیون به دست نشست کنارش مطمئن شدم همه حواسش میره سمت اون با اینکه میدونستم اگه به گوشش برسه با دخترا رفتم سر چشمه یه کتک مفصل در انتظارمه ولی نمی تونستم پا رو شیطنت های بچگونه ام بزارم چشمکی به زهرا زدم و از در پشتی رفتم بیرون یواشکی دور از چشم رحیم و زنش از عمارت زدم بیرون جز زهرا پنج تا از دخترای دیگه هم اومده بودن دست تو دست هم با شعر و آواز خودمون و رسوندیم لب چشمه دلم میخواست مثل همیشه پاهامو بندازم تو آب،نشستم کنار آب و دستم و بردم داخل آب سرمای پائیز بیش از پیش آب چشمه رو سرد کرده بود،تا حدی که بیشتر از چند لحظه نتونستم دستم و داخل آب نگه دارم دخترا مثل همیشه یه ریز حرف میزدن،از خواستگار زن مرده نرگس گرفته تا خاطرخواه زهرا ولی من مثل همیشه ترجیح میدادم گوش کنم تا اینکه حرف بزنم چشم دوخته بود به رقص قطرات آب که یهو سیب قرمزی جلوم سبز شد
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh