مسافرانِ عشق
. ما برگشتیم تهران و چند روزی از برگشتمون نگذشته بود که تلفن خونه زنگ زد ،مامان جواب داد و گفت : سیم
.
من و منی کرد و گفت :
_راستش ،سیما خانم بودید نه ؟!
_بله
_واقعیت امر این که ما اینجا نیرو کم داریم یکی هم میخوایم که از کار بهداشت و تزریقات و اینا سر در بیاره بالاخره یه عده بچه ان !!!
نگاهی به دور و برم کردم و گفتم :
اینجا مگه دولتی نیست ؟!
_نه جانم!!! دولتی کجا بود، دولت اینقدر درگیر جنگ هست که فرصت این کارها براش نمیمونه خودمون باید به داد همدیگه برسیم، این بچه ها هرکدوم توی مناطق جنگی یه گوشه و کنار می افته و کسی سراغشون نمیاد... نمیشه رهاشون کرد !!!اینجا رو یه شخص خیر باز کرده یعنی خونه اش رو در اختیارمون قرار داده و خرج خورد و خوراک هم از این ور و اونور جمع میشه ،باید این دوران رو باهم بگذرونیم، مگه نه؟!
_بله درسته از دست من چه کمکی برمیاد !
_شما رو توی لیست کاریابی ها پیدا کردم راستش دو تا خانم دیگه هم هستن کمک حال ولی فقط در حد اینکه بچه ها رو تر و تمیز نگه دارن، اگه بمونید شما هم در کنار هم این بچه ها رو سالم نگه داریم
_نیاز به رفتن به منطقه جنگی که نیست آخه من خانواده ام ...
_نه نه خیالت راحت همه ی کار همین تهرانه در واقع توی همین خونه اس
_خوبه پس قبوله
_فقط یه چیزی
_چی ؟
_شاید نتونیم یه مدت حقوقی پرداخت کنیم بالاخره میدونید که اوضاع خوب نیست ما هم از جایی تامین نمیشیم
_مهم نیست
_واقعا برام مهم نبود!!! وضعیت اون بچه ها برام دردآور بود ،به قول محمود من پول داشتم و کار کردن برام به خاطر پول نبود راستش دیدن خانم کارگر تو اون حال و اینکه با اون شرایط بد اقتصادی که خورش میگفت و کاری که داشت انجام میداد باعث میشد از خودم شرم کنم!!! نشسته بودم توی خونه گرم و نرم خودم تا کاری مناسب حال و روزم گیرم بیاد ،که مبادا یه کم احوالاتم زیر و رو نشه اونروز قول مساعد به خانم کارگر دادم و گفت :
پس از فردا منتظرت هستیم !
_باشه حتما
برگشتم خونه و به مامان و بابا توضیح دادم که چطور کاریه مامان گفت :
خب پول ندن که ...
_مامان جان!!! نگفت نمیدیم که !!!گفت شاید نتونیم چند ماه بدیم بعدم اگه اون بجه ها رو میدیدی، خانواده های اونها به خاطر ماها هم مردن
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. من و منی کرد و گفت : _راستش ،سیما خانم بودید نه ؟! _بله _واقعیت امر این که ما اینجا نیرو کم داریم
.
دیگه هیچی نگفت و بابا هم رضایت رو اعلام کرد و از روز بعدش من راهی اون مرکز شدم
پیرمرد سرایدار که اسمش مش غلام بود، پیرمردی کمر دولا بود که به سختی راه میرفت... به عنوان نگهبان اونجا بود خانم کارگر به اصطلاح سرپرست اونجا بود و دو تا خانم دیگه هم بودن که کارهای بچه ها رو میکردن و یه خانمی هم بود که خورد و خوراک بچه ها رو اماده میکرد.... حدود ۲۰ تا بچه از کوچیک و بزرگ توی اون مرکز بودن
توی اون مرکز هر کاری بود میکردم، در واقع محیطش رو دوست داشتم ،خانم کارگر هر کاری برای خوشحالی اون بچه ها میکرد حتی شده بود که با اونهمه مشغله براشون شعر میخوند و حرکات موزون انجام میداد تا بچه ها برای لحظه ای هم شده لبخند به لبهاشون بیاد....
بچه های بزرگتر رو بهتر میشد مدیریت کرد بالاخره خودشون وضعیتشون رو درک میکردم، اینکه از یه منطقه جنگی اومده بودن و توی اون مرکز لااقل هر شب با صدای خمپاره نمیخوابیدن ،ولی بچه های کوچکتر کار و مسئولیت بیشتری داشتن، مخصوصا بچه های ۲تا ۴ ساله مدام بهانه پدر و مادرشون رو میگرفتن و همین باعث میشد ادمی از لحاظ روحی دچار فرسایش بشه
بکماهی بود اونجا مونده بودم ...یه روز صبح وارد خونه که شدم توی حیاط دو تا ماشین بود نگاهی به یکی از خانم هایی که اونجا کار میکرد و اسمش آسیه بود انداختم و گفتم:
خیره اول صبحی ؟
_اومدن برای بازدید
وارد شدم دو سه تا مرد بودن که داشتن اتاق به اتاق میگشتن کارشون که تموم شد رو به خانم کارگر گفتن :
مجوز دارید درسته ؟!
_بله داریم بفرمایید !!!
مرد کمی کاغذها رو بالا و پایین کرد و گفت :
یه بازدید نرمال بود همه چیز خوبه اگه کمکی از دست ما برمیاد بفرمایید !!!
پیدا بود از طرف دولت هستن چون لباس بسیجی تنشون بود
خانم کارگر چند تا چیزی که واقعا اون مرکز نیاز داشت رو بهشون داد و اونها رفتن، گفتم :
برا چی اومده بودن؟! مگه خبر نداشتن همچین جایی هست ؟!
_خبر که داشتن ،منتها اومده بودن از نزدیک ببینن خدا کنه لااقل فایده ای داشته باشن، این وسایل رو فراهم کنن چون تا آخر شهریور تعداد بیشتر میشه
_چطور ؟
_از اهواز خبر دادن بین ۵تا ۱۰ تا بچه میفرستن برامون !!!
_پس کار سخت میشه
_کار که آدم میکنه !!!هزینه ها رو چه کنیم؟ بیخیال خدا بزرگه
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
هدایت شده از تبلیغات گسترده ترابایت
یه دختر خاله دارم سر هر بارداریش🤰 هر چی میگه همون میشه😐
سر اولی میگفت پسره میشه و چشم ابرو مشکی همون شد سر دومیم گفت دختر #بور و #چشم_رنگی که اونم شد! همش فکر میکردم چقدر خوشانسه😏
تا یه روز متوجه شدم سر هر دو بارداریش از یسری رژیم استفاده کرده باورم نمیشد تا خودم امتحان کردم واقعی بود🙊
https://eitaa.com/joinchat/3964928367C31870e31eb
.
هدایت شده از تبلیغات گسترده ترابایت
🔥 اقسااااااااااااط به قیمت نقد 🔥
💥یکی از#طلاب_قمی زده تو کار
فروش دوربـیـن اونم #قسطی📸😍
😍#تخفیف_ویژه،آموزش رایگان
🎊جشنواره اقساط ویژه روز پدر👇
https://eitaa.com/joinchat/2631401497C35f61b5dde
🚛#اارسال_رایگان روز پدر😍👆
هدایت شده از .
.
📌آیا طلا تارگت 16میلیونی رو میبینه؟😮👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1523909895Cb793abbfa9
کلیک کن تحلیل کامل رو ببین 👆🏻
آیا طلای 18عیار به 10 میلیون تومان میرسد❗️
.