eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. رحیم میخواست جوابمو بده که پدرم جلوشو گرفت و گفت بس کن رحیم،بزار ببینیم خواهرت چی میخواد بگه رح
. پدرم نگاهی به رحیم انداخت و گفت نترس دخترم رحیم دیگه نمیزاره همچین اتفاقی بیفته،یعنی حق نداره که بزاره بعد هم با جذبه خاصش گفت شیرفهم شدی؟؟؟ رحیم بلند شد و گفت بله آقاجون همین که رحیم و پدرم رفتن مه لقا اومد سراغم تا ببینه چه خبره منم چون بهش اعتماد کامل داشتم جریان و براش تعریف کردم از روز بعد رفتار رحیم کاملا عوض شد شد همون رحیمی که یه دل نه صد دل عاشق مژگان بود با تغییر رفتار رحیم روز به روز حال مژگان بهتر میشد تنها بدیش این بود که تنها سرگرمی خانوم چزوندن من بود و چند وقت یبار رحیم و علیه من تحریک میکرد رحیمم که نه میتونست به آقاجون چیزی بگه نه به مژگان تمام حرصشو سر من خالی میکرد خیلی احساس تنهایی میکردم،اینجور مواقع بیشتر جای خالی مادرو تو زندگیم حس میکردم درسته مه لقا برام مادری کرده بود،ولی من مثل یه بچه شیرخواره آغوش مادرم و می خواستم چند هفته گذشت و هیچ خبری از ابراهیم نشد دیگه کاملا از اومدنش ناامید شده بودم،فقط نمیدونستم اگه منو نمیخواست پس چرا اون روز تو دشت وانمود میکرد که دوسم داره شایدم تقصیر خودم بود،شاید از انداختن دستمالم برداشت بدی کرده بود،شایدم برادرش با ازدواجمون مخالفت کرده بود تمام این فکرو خیالا مثل هیولایی بی رحم روح و قلب مو آزار میداد و منو به سمت تاریکی می کشوند دیگه دل و دماغ هیچی و نداشتم روز و شبم هیچ فرقی باهم نداشت و تو اتاق با تنهایی سر میشد،روزا با کسالت و شبا با بی خوابی یکی از همون شبا که سکوتش به عمارت سنگینی میکرد،کنار پنجره اتاقم نشسته بودم و چشم دوخته بودم به آسمون ابری،اثری از ماه و ستاره ها نبود،معلوم بود دلم آسمونم مثل دل من حسابی گرفته بود طولی نکشید که آسمون به غرش دراومد همون لحظه صدای جیغ مژگان عمارت و پر کرد حق داشت، با اینکه من بیدار بودم و انتظار همچین رعد و برقی و داشتم بازم ترسیدم،چه برسه به اونکه آبستنم هست خودمو رسوندم جلوی اتاقشون،در زدم ولی جیغ و دادش بیشتر از اونی بود که بتونن صدای منو بشنون برای همین فرصت و از دست ندادم و رفتم تو مژگان با دستش شکمش و گرفته بود و داد میزد بچه داره میاد رحیمم حسابی دست و پاشو گم کرده بود و خودشو به در و دیوار میزد نشستم کنار مژگان و به رحیم‌ گفتم مه لقا رو خبر کن
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پدرم نگاهی به رحیم انداخت و گفت نترس دخترم رحیم دیگه نمیزاره همچین اتفاقی بیفته،یعنی حق نداره که
. ته دلم یهو خالی شد،هزار تا فکر و خیال اومد تو سرم از مرگ مژگان بگیر تا مرگ اون طفل معصوم اون لحظه نمی دونستم مرگ شاید بهترین اتفاق ممکن بود با قدم های لرزون و آروم به رحیم نزدیک شدم هنوز تو شوک بود،تا حالا اینجوری ندیده بودمش هر چی بیشتر بهش نزدیک میشدم یقینم واسه اینکه بچه دختره بیشتر میشد چون این حال و هوا هرچی که بود،خوشحالی نبود با ترس ایستادم کنار رحیم و پرسیدم خان داداش چیشده؟ رحیم که تازه متوجه حضورم شده بود،نگاهی بهم انداخت و با صدایی لرزون گفت همدم حلالم کن همون لحظه صدای جیغ و گریه مژگان رفت هوا و کل عمارت و پر کرد خیلی ترسیده بودم،حتی نمیدونستم باید چیکار کنم مه لقا با عجله درو باز و گفت آقا طبیب بیارین،هرطوری شده طبیب بیارین وگرنه خدایی نکرده مژگان تلف میشه،اون وقت کی میخواد واسه این بچه ها مادری کنه رحیم بی وقفه رفت دنبال طبیب منم با ترسی که مثل خوره داشت وجودمو میخورد پا تو اتاق گذاشتم مژگان هنوز داشت جیغ می کشید،جیغ های بلند و اشک آوری که حتی موقع زایمان نکشید،به سرو صورتش چنگ مینداخت و آرزوی مرگ میکرد بی اختیار گریه ام گرفت،چشمام مثل ابر بهار بی وقفه می بارید یکی به مه لقا آب قند میخورند و یکی مواظب دستاش بود تا به صورتش چنگ نزنه بچه داشت از گریه هلاک میشد اشک چشمامو پاک کردم و دنبال صدای گریه بچه رو گرفتم،روی زمین بود کنار دیوار انگار از عمد با فاصله از مژگان گذاشته بودنش که چشمش بهش نیفته با ترس بهش نزدیک شدم صدای گریه اش داشت دلم و آتیش میزد صورت سفید و قشنگش وسط پتوی قهوه ای حسابی دلبری میکرد نشستم کنارش و بغلش کردم دختر بودنش چیزی از مهر من کم نمیکرد،اون هنوزم برادرزاده من بود هر کاری کردم آروم نشد معلوم بود آغوش مادرش و میخواست بردمش پیش مژگان و گفتم توروخدا یه دقیقه بغلش کن،خدا قهرش میگیره،این بچه چه گناهی کرده مژگان با دیدن بچه دوباره دیوونه شد و داد زد من این پسرو نمیخوام،از اینجا ببرش بیرون از شنیدن کلمه پسر حسابی جا خوردم مغزم کار نیمکرد،نمیدونستم چه اتفاقی افتاده اگه این بچه پسره پس چرا؟!؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. ته دلم یهو خالی شد،هزار تا فکر و خیال اومد تو سرم از مرگ مژگان بگیر تا مرگ اون طفل معصوم اون لحظ
. با ترس چشم دوخته بودم به بچه ای که هیچی ازش نمیدونستم رفتم کنار دیوار،نشستم و بچه رو گذاشتم روی زمین آب دهنمو قورت دادم و با دستای لرزون پتو رو کنار زدم حالا دیگه میدونستم چرا رحیم شوکه بود و مژگان آروزی مرگ میکرد دست راستش فقط چهار انگشت داشت و به طرز وحشتناکی نافرم بود،جوری که من خودم از دیدنش وحشت کردم جیغ و دادای مژگان تمومی نداشت،اینجوری بچه تلف میشد پتو رو کشیدم روش و بغلش کردم و با چشمای گریون رفتم سمت اتاقم هر چی تلاش کردم آرومش کنم و بخوابونمش بی فایده بود،با ناامیدی گذاشتمش روی زمین و برای اولین بار تو عمرم مادرم و صدا زدم و ازش کمک خواستم یه لحظه نوزادی صدیقه یادم افتادم روزی که مژگان با رحیم رفته بود عروسی یکی از خانزاده ها،اون روز انقدر دیر کردن و صدیقه زار زد مه لقا با قندآب آرومش کرد بچه رو بغل کردم و رفتم چایخونه ته نلبکی آب جوش ریختم و یه حبه قند و توش له کردم،یه قاشق مرباخوری هم گذاشتم روش و برگشتم تو اتاقم تکیه دادم به دیوار و قندآب و قطره قطره ریختم تو دهنش همون قطره های اول که زیر زبونش مزه کرد گریه اش تموم شد و با ولع خاصی زبون کوچولوشو بیرون میاورد تا زودتر سیر بشه اونقدر گریه کرده بود که دیگه نایی براش نمونده بود،برای همین به محض اینکه شکمش سیر شد خوابید بعد از اینکه آروم شد و خوابید تونستم نفس راحتی بکشم یبار دیگه پتو رو کنار زدم و دستش و نگاه کردم،دفعه اول اونقدر شوک شدم که دقت نکردم دست چپ یا پاهاشم مشکلی داره یا نه ولی همه جاش سالم بود جز همون دست راستش کم کم صدای مژگان هم قطع شد اصلا نای بیرون رفتن نداشتم،نشستم بالا سر پسری که از همین امروز معلوم بود آینده قشنگی در انتظارش نیست اشک چشمام بی صدا گونه هامو خیس میکرد داشتم به حرفای پدرم فکر میکردم،به حکمت خدا همون لحظه چند ضربه آروم به در اتاقم کوبیده شد زود بلند شدم و خودمو رسوندم پشت در پدرم بود،همین که دیدمش خودمو انداختم تو بغلش و بغض گلو گیرم و براش زار زدم با نوازش های پر محبت پدرم خیلی آروم شدم ولی هنوز ته دلم آشوب بود و نمی دونستم بعد از این چجوری قرار بود به زندگی مون ادامه بدیم پدرم با نگرانی به اولین نوه پسریش نگاه میکرد پرسیدم بابا آخه این حکمش چیه؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh