eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. ته دلم یهو خالی شد،هزار تا فکر و خیال اومد تو سرم از مرگ مژگان بگیر تا مرگ اون طفل معصوم اون لحظ
. با ترس چشم دوخته بودم به بچه ای که هیچی ازش نمیدونستم رفتم کنار دیوار،نشستم و بچه رو گذاشتم روی زمین آب دهنمو قورت دادم و با دستای لرزون پتو رو کنار زدم حالا دیگه میدونستم چرا رحیم شوکه بود و مژگان آروزی مرگ میکرد دست راستش فقط چهار انگشت داشت و به طرز وحشتناکی نافرم بود،جوری که من خودم از دیدنش وحشت کردم جیغ و دادای مژگان تمومی نداشت،اینجوری بچه تلف میشد پتو رو کشیدم روش و بغلش کردم و با چشمای گریون رفتم سمت اتاقم هر چی تلاش کردم آرومش کنم و بخوابونمش بی فایده بود،با ناامیدی گذاشتمش روی زمین و برای اولین بار تو عمرم مادرم و صدا زدم و ازش کمک خواستم یه لحظه نوزادی صدیقه یادم افتادم روزی که مژگان با رحیم رفته بود عروسی یکی از خانزاده ها،اون روز انقدر دیر کردن و صدیقه زار زد مه لقا با قندآب آرومش کرد بچه رو بغل کردم و رفتم چایخونه ته نلبکی آب جوش ریختم و یه حبه قند و توش له کردم،یه قاشق مرباخوری هم گذاشتم روش و برگشتم تو اتاقم تکیه دادم به دیوار و قندآب و قطره قطره ریختم تو دهنش همون قطره های اول که زیر زبونش مزه کرد گریه اش تموم شد و با ولع خاصی زبون کوچولوشو بیرون میاورد تا زودتر سیر بشه اونقدر گریه کرده بود که دیگه نایی براش نمونده بود،برای همین به محض اینکه شکمش سیر شد خوابید بعد از اینکه آروم شد و خوابید تونستم نفس راحتی بکشم یبار دیگه پتو رو کنار زدم و دستش و نگاه کردم،دفعه اول اونقدر شوک شدم که دقت نکردم دست چپ یا پاهاشم مشکلی داره یا نه ولی همه جاش سالم بود جز همون دست راستش کم کم صدای مژگان هم قطع شد اصلا نای بیرون رفتن نداشتم،نشستم بالا سر پسری که از همین امروز معلوم بود آینده قشنگی در انتظارش نیست اشک چشمام بی صدا گونه هامو خیس میکرد داشتم به حرفای پدرم فکر میکردم،به حکمت خدا همون لحظه چند ضربه آروم به در اتاقم کوبیده شد زود بلند شدم و خودمو رسوندم پشت در پدرم بود،همین که دیدمش خودمو انداختم تو بغلش و بغض گلو گیرم و براش زار زدم با نوازش های پر محبت پدرم خیلی آروم شدم ولی هنوز ته دلم آشوب بود و نمی دونستم بعد از این چجوری قرار بود به زندگی مون ادامه بدیم پدرم با نگرانی به اولین نوه پسریش نگاه میکرد پرسیدم بابا آخه این حکمش چیه؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. با ترس چشم دوخته بودم به بچه ای که هیچی ازش نمیدونستم رفتم کنار دیوار،نشستم و بچه رو گذاشتم روی
. پدرم آهی کشید و گفت نمیدونم دخترم ولی ممکنه حکمتش سر عقل اومدن رحیم باشه با ناراحتی گفتم آخه به چه قیمتی؟ پدرم با اخم نگام کرد و گفت همدمم هیچوقت تو کار خدا چون و چرا نیار،هرچی که خدا برات مقدر کرد بگو شکر گفتم ولی آخه... پدرم دستش به نشونه سکوتم بالا آورد و گفت همدم!؟! فهمیدم که دیگه نباید ادامه بدم پرسیدم مژگان چطوره؟دیگه صدای جیغ و دادش نمیاد؟ پدرم گفت طبیب اومد بهش یه شربت خواب داد دو دقیقه ای خوابش برد پرسیدم حال رحیم چطوره؟ پدرم گفت طول میکشه تا خودشو پیدا کنه،حالش اصلا میزون نیست،واسه همین نذاشتم تنهایی بره پیِ طبیب،خودمم باهاش رفتم ترسیدم تو راه بلایی سرش بیاد با تردید چشم دوخته بودم به گلای قالی که پدرم گفت انگار چیزی میخوای بگی؟ با اینکه از گفتنش مطمئن نبودم ولی باید با پدرم حرف میزدم گفتم بابا بچه خیلی گریه میکرد،بردم مژگان بغلش کنه بلکه آروم بشه ولی اون پسش زد،گفت من این پسرو نمیخوام پدرم سرشو به نشونه تاسف تکون داد و گفت اون یه مادره هیچ مادری نمی تونه از بچه اش بگذره،اون روزای سختی تو راه داره،باید همه مون کمکش کنیم همون لحظه مه لقا بی هوا اومد تو اتاق و با دیدن پدرم حسابی دست و پاشو گم کرد و گفت ایوای خاک به سرم آقا ببخشید نمی دونستم اینجایین پدرم بلند شد و رفت سمت در و گفت اشکالی نداره همه مون شب سختی رو پشت سر گذاشتیم مه لقا زود اومد بالا سر بچه و گفت به خدا دلم مونده بود پیش این طفل معصوم ولی مژگان انقدر کولی بازی درآورد که مهلت مون نداد وقتی دید بچه مثل یه فرشته کوچولو آروم خوابیده گفت الهی بمیرم براش اونقدر گریه کرد که از ضعف خوابش برد نلبکی رو نشونش دادم و گفتم بهش قندآب دادم نفس راحتی کشید و گفت آخیش خیالم راحت شد پدرم گفت من میرم پیش رحیم،مه لقا دوتا از زنا رو بزار بالا سر مژگان،همدم تو هم به بچه برس هر چیم بلد نباشی مه لقا یادت میده مه لقا با اعتراض گفت ولی آقا همدم که تا حالا بچه بزرگ نکرده،اونم همچین بچه ای پدرم بدون اینکه عصبانی بشه گفت خب بهش یاد بده بعد هم برگشت سمتم و خیره شد تو چشمام و گفت همدم من این بچه رو دست تو میسپرم مبادا ازش غافل بشی،جز مه لقا به هیچکس اعتماد نکن،اگه خودت کاری داشتی فقط به مه لقا بسپرش
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. پدرم آهی کشید و گفت نمیدونم دخترم ولی ممکنه حکمتش سر عقل اومدن رحیم باشه با ناراحتی گفتم آخه به چ
. اون روز نفهمیدم دلیل اون همه سفارش و نگرانی پدرم چی بود،قطعا اگه می دونستم چی در انتظارمه اصلا مسئولیت به این سنگینی رو قبول نمیکردم یک هفته از به دنیا اومدن برادرزاده ام میگذشت و طفلک هنوز اسمی نداشت تو اون مدت مژگان اصلا به دیدنش نیومد،یبارم که پدرم بچه رو برد بلکه به احترام اون قبول کنه،ولی بازم زیر بار نرفت چند روز دنبال کسی میگشتیم که بیاد و به بچه شیر بده،چند نفری هم پیدا کردیم،ولی هر کی اومد و دید دست بچه ناقصه از شیر دادن بهش امتناع کرد و با وحشت عمارت و ترک کرد اصلا نمی فهمیدم چرا انقدر نسبت به این بچه بی رحمن گاهی تمام بغض و ناراحتی مو سر مه لقای بیچاره خالی میکردم و میگفتم وقتی مادرش نمیخوادش از بقیه چه انتظار یه روز مه لقا با شک و تردید اومد تو اتاقم اولش اصلا حواسم نبود،ولی یکم بعد متوجه شدم یه چیزی و تو دستش قایم کرده پرسیدم اون چیه قایمش کردی؟ مه لقا دست پاچه شد،انگار خیلی از کاری که میخواست بکنه مطمئن نبود با دستپاچگی گفت راستش دیشب نشستم برای بچه دستکش دوختم که.... با عصبانیت گفتم تو چیکار کردی؟؟؟ مه لقا حسابی هول شد و گفت من فقط فکر کردم که اینجوری... داد زدم اینجوری چی؟؟؟بگو دیگه اینجوری چی عوض میشه؟مامانش به استقبالش میاد؟یا بقیه با نگاه کردن بهش اذیت نمیشن؟ مه لقا سرش و انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت میدونست وقتی عصبانی بشم هیچی جلودارم نیست اصلا توقع همچین کاری و از مه لقا نداشتم دلم میخواست بچه رو بزنم زیر بغلم و برم یجایی که دیگه هیچ احدالناسی اونجا پیدا نشه روز دهم پدرم دست رحیم و گرفت و آورد پیش بچه،خودش تو گوشش اذان گفت و اسمش و گذاشت خدایار تا خدا خودش یار و پناهش باشه بعد از اون رحیم هر روز یبار میومد و با حسرت به پسرش نگاه میکرد،ولی مژگان به هیچ وجه حاضر نبود پسرش و ببینه،خودش و تو اتاق حبس کرده بود و حتی دیگه واسه دختراشم مادری نمی کرد یه روز تو اتاقم داشتم با خدایار بازی میکردم که مه لقا اومد و گفت بچه رو آماده کن ببر شاه نشین،فقط یجوری محکم قنداش کن نتونه دستش و بیرون بیاره میدونستم رحیم دلش نمیخواد کسی بچه رو ببینه برای همین یقینم شد آدم مهمیه که نتونسته بهش نه بگه زود بچه رو آماده کردم،خودمم لباس مرتبی پوشیدم و بچه بغل رفتم سمت شاه نشین وقتی وارد شدم و دیدمش حسابی دست و پامو گم کردم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh