فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. اون روز نفهمیدم دلیل اون همه سفارش و نگرانی پدرم چی بود،قطعا اگه می دونستم چی در انتظارمه اصلا مس
.
انقدر شرایط عمارت بهم ریخته بود که به کل فراموشش کرده بودم
سلام کردم و آروم رفتم جلو،خدایار و دادم بغل رحیم
میخواستم برگردم که خدایار گریه کرد
رحیم گفت بیا بشین همدم این بچه به تو عادت کرده تو نباشی گریه میکنه
منم از خدا خواسته برگشتم و نشستم کنار رحیم
وقتی رحیم و ابراهیم مشغول صحبت بودن،زیر زیرکی نگاش میکردم
وقتایی هم که رحیم حواسش به خدایار بود اون یواشکی نگام میکرد
یبارم به وضوح بهم چشمک زد
ولی من تمام مدت با بغض نگاش میکردم
زندگی من یه شبه عوض شده بود و نمی دونستم با این شرایط اصلا میتونستم ازدواج کنم یا نه
ابراهیم خیلی زود متوجه پریشونیم شد و سعی داشت یجوری بفهمه جریان از چه قراره
یکم بعد یکی اومد دنبال رحیم و صداش کرد تو حیاط
فرصت مناسبی بود تا با هم حرف بزنیم
ابراهیم که دیگه لبخندی به لب نداشت،با اخم گفت چیشده؟نکنه این مدت که من نبودم اتفاقی افتاده؟نکنه پای کسی دیگه ای در میمونه؟
منکه اصلا تو باغ نبودم با دستپاچگی گفتم نه این چه حرفیه؟
با کنایه گفت پس واسه چی از وقتی اومدی اخم کردی؟نکنه پشیمون شدی؟
گفتم نه پشیمون نشدم فقط ...
پرید وسط حرفم و شاکیانه گفت فقط چی؟!؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم شرایط عمارت یکم بهم ریخته،آقاجونم منو مسئول خدایار کرده،یعنی من باید بزرگش کنم واسه همین نمیدونم کی میتونم....
با تعجب گفت چرا تو؟مگه مادرش سر زا مرده؟
گفتم نه نمرده ولی...
با عصبانیت گفت ولی چی؟پشیمون شدی بهونه از این بهتر پیدا نکردی؟
گفتم آخه چرا باید پشیمون بشم؟
تکیه داد به پشتی و گفت لابد یکی بهترشو پیدا کردی دیگه
با عصبانیت قنداق خدایار و باز کردم و گفتم ترجیح میدم تا آخر عمرم این بچه رو بزرگ کنم تا اینکه با آدم شکاک و بددلی مثل تو ازدواج کنم
وقتی چشمش افتاد به دست خدایار تمام خشم و غضبش فروکش کرد
پرسید چرا بجای مادرش تو بزرگش میکنی؟
در حالی که داشتم قنداق خدایار و می بستم گفتم واسه اینکه مادرش نمیخوادش
ابراهیم گفت پس بهتره یه کاری کنی تا بخوادش وگرنه تا هفت سالگی باید مواظبش باشی
بعد هم بلند شد رفت سمت در،در و باز کرده بود ولی دوباره برگشت و گفت من هفت سال به پات نمیشینما پس بهتره هرچه زودتر مادرش و راضی کنی
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. انقدر شرایط عمارت بهم ریخته بود که به کل فراموشش کرده بودم سلام کردم و آروم رفتم جلو،خدایار و دا
.
من دو ماه بهت وقت میدم،دوماه دیگه میام خواستگاریت،تا اون موقع باید این مشکل و حل کرده باشی
اون رفت و من عصبانیتم و سر پشتی خالی کردم و تا می تونستم مشت و لگد بارش کرد
خشم من، رو خدایارم اثر کرد و شروع کرد به گریه کردن
به ناچار بغلش کردم و برگشتم تو اتاقم
منم مثل اون زدم زیر گریه،طاقتم تموم شده بود
من خودم بچه بودم،انصاف نبود از الان بچه داری کنم
اونم بچه مژگان و رحیم که تا می تونستن منو چزونده بودن
همه این حرفارو باور داشتم ولی همینکه نگام میفتاد به خدایار دلم ریش میشد
انگار اون بچه خودم بود
بغلش کردم و با جون و دل براش لالایی خوندم،اونقدر خوندم که خوابش برد
فرستادم پیِ مه لقا تا بچه رو بهش بسپرم و بتونم برم پیش پدرم،به امید اینکه یه فکر درست و حسابی بکنه
وقتی مه لقا اومد و پریشونی مو دید ازم پرسید چیشده؟
جریان و براش تعریف کردم
با دقت به حرفام گوش کرد و گفت یعنی تو میخوای بخاطر ابراهیم از این بچه بگذری؟
با عصبانیت گفتم این چه حرفیه مه لقا؟خودت که میدونی من چقدر این بچه رو دوست دارم،ولی ابراهیم تنها شانس من واسه ازدواجه،خودت که میدونی رحیم هرکی بیاد و با دستور مژگان رد میکنه، ابراهیم تنها کسیه که رحیم بهش نه نمیگه،در ثانی از کجا معلوم این نقشه جدید مژگان نباشه؟بچه رو نخواست تا هم زحمت بزرگ کردنش بیفته گردن من،هم اینجوری جلوی ازدواجم و بگیره
مه لقا گفت صبور باش همدم جان
زدم زیر گریه و گفتم صبور باشم؟چجوری؟ابراهیم گفت فقط دو ماه صبر میکنه،اگه تا دو ماه دیگه مژگان بچه رو نخواد من چجوری ازدواج کنم؟
نشستم روی زمین و گفتم انگار بخت من با تنهائی گره خورده
مه لقا دلداریم داد و گفت توکل کن بخدا،همه چی درست میشه دخترم
اشکامو پاک کردم و گفتم ولی من باید با پدرم حرف بزنم
میخواستم برم که مه لقا جلومو گرفت و گفت صبر کن همدم عجله نکن،مگه نمیگی دوماه بهت وقت داده پس هنوز وقت داریم،یکاریش میکنیم،باهم درستش میکنیم،آقاجونت این روزا به حد کافی فکرش درگیر هست،تو دیگه باری رو دوشش نزار
با تعجب گفتم مگه مشکلی پیش اومده؟
مه لقا نگاهی به دست خدایار انداخت و گفت مگه این مشکلی کوچیکیه؟!؟مشکلاتمون تازه شروع شده
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. من دو ماه بهت وقت میدم،دوماه دیگه میام خواستگاریت،تا اون موقع باید این مشکل و حل کرده باشی اون رف
.
اونقدر فکرم درگیر آینده ام بود که انگار حرفای بقیه رو نمی شنیدم،نمیدونم شایدم نمیخواستم بشنوم و باور کن واقعا تو شرایط خطرناکی قرار داریم
به مه لقا گفتم لااقل یکم نگهش دار برم بیرون یه هوایی بخورم پوسیدم تو این اتاق
وقتی از جلوی اتاق پدرم رد میشدم وسوسه شدم برم و باهاش حرف بزنم ولی خیلی خجالت می کشیدم چون پدرم تو تمام عمرم هیچوقت هیچی ازم نخواسته بود و این اولین باری بود که یه مسئولیت و بهم سپرده بود
از طرفی نمیخواستم ناامیدش کنم،ولی از طرفیم نمیتونستم چشم رو آینده ام ببندم
بنا به سفارش مه لقا تصمیم گرفتم عجله نکنم و حل این مشکل و به دست زمان بسپرم
فرصت زیادی نداشتم برای همین فقط رفتم ایوان تا هوایی به سرم بخوره
نشستم لبه ایوان و سرم و تکیه دادم به ستون پشت سریم،چشمام و بستم و گوش سپردم به صدای دلنشین طبیعت
باد برگای تک و توکی که هنوز به سختی خودشون روی شاخه نگه داشته بودن هدف گرفته بود،اونقدر لابه لای شاخه ها پیچید تا دست آخر چند برگ تسلیم شدن و سونوشت شون رو سپردن دست باد
حتی با چشمای بسته هم میتونستم رقص شون رو تصور کنم
صدای ناهنجار غار غار کلاغی یکم گوشامو خراش داد ولی به لطف داد و بیداد های مش حیدر خیلی زود صدای کلاغ و فراموش کردم
پوفی کشیدم و چشمام و باز کردم،آرامش به من نیومده بود
همین که چشمام باز کردم چشمم افتاد به ابراهیم که داشت از عمارت دور میشد
با هر تاخت اسبش انگار خوشبختی ازم دورتر و دورتر میشد
حتی متوجه نشدم کی ابر چشمام گونه هامو خیس کرد
حسابی دل نازک شده بودم
صبح تا شب،شب تا صبح با صدای گریه و بی تابی خدایار میگذشت و حسابی روح و روان مو بهم ریخته بود
دیگه حتی با سایه خودمم دعوام میشد
گونه هامو با کناره روسریم پاک کردم و برگشتم سمت اتاقم
خدایار هنوز خواب بود و مه لقا از پنجره بیرون و تماشا میکرد
همین که منو دید با خوشحالی گفت خوب شد زود اومدی،کره گذاشتم رو اجاق روغن بگیرم ازش الانه که بسوزوننش
نشستم کنار خدایار و مه لقا رفت
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که دوباره در و باز کرد و گفت حالا که بچه خوابه همین جوری نشین تو هم کنارش دراز بکش
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh