eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. مه لقا قیافه متفکرانه ای به خودش گرفت و گفت نه چطور مگه؟ گفتم آخه موقع برگشتن تو جاده ابریشم یه
. بازم خودمو زدم بی خیالی و گفتم حالا کی خواست شوهر کنه مه لقا سرشو به نشونه تاسف تکون داد و گفت نخیر تو درست بشو نیستی دستاشو گذاشت روی زمین و به سختی بلند شد،سینی رو برداشت و رفت اون رفت و منو با خشمی که وجودمو فرا گرفته بود تنها گذاشت،عصبانی بودم،از دست خودم ،چون با اینکه هر روز مه لقا جلوی چشمم بود ولی من پیر شدنش و ندیده بودم مه لقای مهربون من اونقدر پیر شده بود که بلند شدن از زمین براش سخت شده بود تصمیم گرفتم روز بعد با پدرم در مورد مه لقا حرف بزنم تا حجم کارشو و کمتر کنه لحاف و تشکمو پهن کردم رفتم سر طاقچه تا چراغ نفتی رو خاموش کنم که چشمم افتاد به آینه،نگاه خریدارانه ای به خودم انداختم،حق با مه لقا بود من اونقدر بزرگ شده بودم که عروس یه خونه بشم چراغ و خاموش کردم و سرجام دراز کشیدم حرفای پدرم توی سرم تکرار میشد "می ترسم از اون روزی که من نباشم و تو زیر دست این نابرادر و زن حسودش تلف بشی" پدرم حق داشت نگران باشه،منم نگران بودم ولی کاری از دستم برنمیومد نرگس فکر میکرد دختر خان بودن خیلی خوبه،خبر نداشت این عمارت برام حکم قفسی و داشت که روز به روز تنگتر میشد من بیشتر از هرکسی دلم میخواست ازدواج کنم و برم تا از دست رحیم و زنش راحت بشم ولی از اونجایی که دختر خان بودم هر کسی جرئت نمیکرد پا پیش بذاره یکی دو نفریم که جرئت به خرج دادن و پا پیش گذاشتن نتونستن از دیوار رحیم بگذرن همین شش ماه پیش بود که یکی از اهالی روستای خودمون پاپیش گذاشت ولی رحیم چنان بلایی سرش آورد که تا عمر داره از چند فرسخی عمارتم رد نمیشه همه حرفش اینکه داماد خان باید لایق ایل و تبارمون باشه ولی منکه‌ میدونم اینا همش بهونه است کوچیکتر که بودم و یبار مژگان خودش بهم گفت نمیزارم رخت عروس به تن کنی،گفت تا آخر عمرت باید همین جا بمونی و کلفتی من و بچه هامو بکنی من هیچ بدی در حقش نکرده بودم،نمیدونستم این همه نفرت و کینه از کجا ریشه گرفته تو فکر و خیال خودم غرق بودم که با صدای آروم تق تق در از جام پریدم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بازم خودمو زدم بی خیالی و گفتم حالا کی خواست شوهر کنه مه لقا سرشو به نشونه تاسف تکون داد و گفت
. زود خودمو رسوندم پشت در و گوشامو تیز کردم صدای ضعیف مه لقا که پیچید تو گوشم خیالم راحت شد و درو باز کردم و با نگرانی پرسیدم چیزی شده؟ مه لقا اومد تو و زود درو پشت سرش بست و گفت نه دردت به جونم ببخش بیدارت کردم رفتم سر طاقچه و دوباره چراغ و روشن کردم مه لقا با دستپاچگی گفت اونیکی تو جاده ابریشم دیدی چجوری بود؟ نشستم روی بالشم و گفتم یه آدم از خودراضیِ مغرور....چطور مگه؟ مه لقا گفت اگه بتونی دلش و ببری... حرفش و قطع کردم و گفتم وایسا وایسا!!!مگه آدم قهطه؟من از اون متنفرم مه لقا اخمی کرد و گفت هنوز ندیده و نشناخته چطور ازش متنفر شدی؟ گفتم همون یه دقیقه ای که تو جاده دیدمش واسه شناختنش بس بود مه لقا نشست کنارم و گفت همدم جان دخترم تورو به روح مادرت قسم یبارم که شده دست از لجبازی بردار اگه تو دنیا فقط یه نفر باشه که بتونه تورو از دست رحیم و مژگان نجات بده همین آقا ابراهیمِ گفتم گیرم که من دلشو بردم و آقا عاشقم شد و پا پیش گذاشت،تو مگه نمیدونی مژگان نمیزاره ،اون از قبل نه رو تو دهن رحیم گذاشته مه لقا امیدوارانه گفت این دفعه نمیتونه،رحیم محاله به این نه بگه با تعجب گفتم مگه طرف کیه؟ مه لقا اومد نزدیک تر و گفت برادر خانِ آبادی بالادسته با تعجب گفتم اسماعیل خان؟ مه لقا گفت مگه میشناسیش؟ سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم آره از پدرم زیاد تعریفشو شنیدم،پدرم خیلی قبولش داره مه لقا لبخند زد و گفت همه قبولش دارن،برای همینه که میگم مژگان نمیتونه هیچ غلطی بکنه حق با مه لقا بود ولی من از اون آدم خوشم نمیومد تو دوراهی بزرگی گیر کرده بودم مه لقا گفت همدم جان تابستون سال دیگه هجده سالت میشه،خودت که بهتر میدونی دختر که از بیست بگذره دیگه کسی اسمشو برنمیداره وقتی غم پشت چشمام و دید دستم و گرفت و گفت مه لقا بمیره تورو اینجوری ناراحت نبینه،عزیزکم لااقل طرف و یکم بشناس بعد بگو دوسش ندارم با طعنه گفتم من اینجا اون اونجا چجوری بشناسمش؟ مه لقا گفت فردا قراره بازم بیاد اینجا فرصت خوبیه که بشناسیش فقط بخاطر اینکه ناراحت نشه قبول کردم بیشتر فکر کنم مه لقا رفت و من موندم و بزرگترین دو راهی عمرم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. زود خودمو رسوندم پشت در و گوشامو تیز کردم صدای ضعیف مه لقا که پیچید تو گوشم خیالم راحت شد و درو
. اون شب تا دیر وقت بیدار بودم و به حرفای مه لقا فکر میکردم خودمم می دونستم که حق با اونه ولی دلم نمیخواست از چاله دربیام و بیفتم تو چاه با اینکه اصلا حس خوبی نسبت به اون آدم نداشتم ولی یه حسی درونم بود که ازش طرفداری میکرد و میگفت قضاوتم اشتباهه شایدم فقط بخاطر حرفا و نگرانیای پدرم داشتم خودمو گول میزدم شب از نیمه گذشته بود که بالاخره تسلیم خواب شدم تمام شب با کابوس سوار غریبه سپری شد و صبح مو با کلافگی تمام شروع کردم تصمیم خودمو گرفته بودم،میخواستم هرطور که شده ببینمش و بیشتر بشناسمش موهای فرفریم حسابی پریشون شده بود با شونه چوبی که یه روزگاری مال مادرم بود شونه شون کردم و دوباره به اجبار بافتمشون لباس مرتب و زیبایی پوشیدم و خودمو برای صبحانه رسوندم به سالن شرقی مژگان زودتر از همه اومده بود و مشغول خوردن بود حتی صبر نکرده بود پدرم بیاد سر سفره وقتی چشمم افتاد به حلوا بیشتر کفری شدم سرشو بلند کرد و گفت پس سلامت کو؟ هرچند از دختری که مادر بالاسرش نبوده بیشتر از این نمیشه توقع داشت میخواستم جوابشو بدم که پدرم وارد سالن شد و به اجبار سکوت کردم مژگان با پررویی تمام گفت توروخدا ببخشید آقاجون ضعف داشتم نتونستم منتظرتون بمونم پدرم گفت اشکالی نداره عروس تو باید همیشه اول به فکر اون بچه باشی رحیم همون لحظه اومد و مشغول خوردن شدیم مژگان تا میتونست خورد و تکیه داد به پشتی بعد با دقت براندازم کرد و گفت خیر باشه؟نکنه عروسی من خبر ندارم؟ با حرفش نظر بقیه بهم جلب شد برای اولین بار تو عمرم رحیم ازم طرفداری کرد و گفت چیکارش داری؟همدم هرچی که دوست داشته باشه می پوشه با حرفش مژگان کفری شد و دست دو تا دختراش و گرفت و با عصبانیت از سالن خارج شد هنوز گیج بودم،باورم نمیشد این همون برادر منه ولی این یه کار کوچیکش باعث نمیشد گذشته رو فراموش کنم از رفتن مژگان که خیالم راحت شد،رفتم کنار پدرم و گفتم میخواستم در مورد یه موضوعی باهاتون حرف بزنم رحیم زود گوشاشو تیز کرد تا ببینه جریان چیه
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh