فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. زود خودمو رسوندم پشت در و گوشامو تیز کردم صدای ضعیف مه لقا که پیچید تو گوشم خیالم راحت شد و درو
.
اون شب تا دیر وقت بیدار بودم و به حرفای مه لقا فکر میکردم
خودمم می دونستم که حق با اونه ولی دلم نمیخواست از چاله دربیام و بیفتم تو چاه
با اینکه اصلا حس خوبی نسبت به اون آدم نداشتم ولی یه حسی درونم بود که ازش طرفداری میکرد و میگفت قضاوتم اشتباهه
شایدم فقط بخاطر حرفا و نگرانیای پدرم داشتم خودمو گول میزدم
شب از نیمه گذشته بود که بالاخره تسلیم خواب شدم
تمام شب با کابوس سوار غریبه سپری شد و صبح مو با کلافگی تمام شروع کردم
تصمیم خودمو گرفته بودم،میخواستم هرطور که شده ببینمش و بیشتر بشناسمش
موهای فرفریم حسابی پریشون شده بود با شونه چوبی که یه روزگاری مال مادرم بود شونه شون کردم و دوباره به اجبار بافتمشون
لباس مرتب و زیبایی پوشیدم و خودمو برای صبحانه رسوندم به سالن شرقی
مژگان زودتر از همه اومده بود و مشغول خوردن بود
حتی صبر نکرده بود پدرم بیاد سر سفره
وقتی چشمم افتاد به حلوا بیشتر کفری شدم
سرشو بلند کرد و گفت پس سلامت کو؟ هرچند از دختری که مادر بالاسرش نبوده بیشتر از این نمیشه توقع داشت
میخواستم جوابشو بدم که پدرم وارد سالن شد و به اجبار سکوت کردم
مژگان با پررویی تمام گفت توروخدا ببخشید آقاجون ضعف داشتم نتونستم منتظرتون بمونم
پدرم گفت اشکالی نداره عروس تو باید همیشه اول به فکر اون بچه باشی
رحیم همون لحظه اومد و مشغول خوردن شدیم
مژگان تا میتونست خورد و تکیه داد به پشتی
بعد با دقت براندازم کرد و گفت خیر باشه؟نکنه عروسی من خبر ندارم؟
با حرفش نظر بقیه بهم جلب شد
برای اولین بار تو عمرم رحیم ازم طرفداری کرد و گفت چیکارش داری؟همدم هرچی که دوست داشته باشه می پوشه
با حرفش مژگان کفری شد و دست دو تا دختراش و گرفت و با عصبانیت از سالن خارج شد
هنوز گیج بودم،باورم نمیشد این همون برادر منه
ولی این یه کار کوچیکش باعث نمیشد گذشته رو فراموش کنم
از رفتن مژگان که خیالم راحت شد،رفتم کنار پدرم و گفتم میخواستم در مورد یه موضوعی باهاتون حرف بزنم
رحیم زود گوشاشو تیز کرد تا ببینه جریان چیه
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. اون شب تا دیر وقت بیدار بودم و به حرفای مه لقا فکر میکردم خودمم می دونستم که حق با اونه ولی دلم ن
.
گفتم آقاجون میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه یکم از کار مه لقا کم کنید،اون دیگه خیلی پیر شده می ترسم اتفاقی براش بیفته
قبل از اینکه پدرم جوابی بده رحیم گفت آره آقاجون حق با همدمِ دیگه وقتشه مه لقا استراحت کنه،اون برای همدم مادری کرده به پاس قدردانی از زحماتش باید باهاش مهربون باشیم
باورم نمیشد،همیشه حتی اگه حق با من بود رحیم باهام مخالفت میکرد،نمیدونم چی تو سرش بود که داشت ازم طرفداری میکرد
پدرم حرفامونو تایید کرد و گفت خودم با مه لقا حرف میزنم
پدرم که رفت منم میخواستم برم که رحیم گفت بشین باهات کار دارم
میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه است
به اجبار نشستم و منتظر موندم تا به حرف بیاد
اومد نشست کنارم
دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که بالاخره سر صحبت و باز کرد و گفت ببین همدم امروز قراره از آبادی بالادست برامون مهمون بیاد...
با اینکه میدونستم اون پسره قراره امروز بیاد عمارت ولی بازم از شنیدنش هول شدم
زود خودمو جمع و جور کردم و گفتم خب؟؟؟
رحیم ادامه داد اینایی که قراره بیان برادر و خواهر خان آبادی بالادستن،میخوام ببرمشون دشت برای شکار،میخوام تو هم باهامون بیای تا خواهرش تنها نباشه
گفتم خب چرا مژگان و نمیبری؟
رحیم خیره شد تو چشمام و گفت همدم تو خواهر منی،غمخوار منی،منکه جز تو کسی و ندارم،سفره دلم و برات باز میکنم ولی فعلا نمیخوام احدی از این موضوع بویی ببره حتی آقاجون
حسابی کنجکاو شده بودم بدونم چی تو سرش میگذره
برای همین خیالش و راحت کردم و گفتم من دهنم قرصه پس دلت قرص باشه
رحیم صداشو ضعیف تر کرد و گفت من فکر میکنم این شکم مژگان بازم دختره،تو فکرشم اگه اینم دختر شد یه زن دیگه بگیرم که برام پسر بیاره،اگه فردا بتونی یجوری مزه دهن این دختر و بفهمی یه خلعتی خوب پیش من داری
با اینکه مژگان همیشه اذیتم کرده بود و دل خوشی ازش نداشتم ولی می دونستم با اومدن یه زن دیگه زندگیش جهنم میشه
گفتم خان داداش لااقل صبر کن بچه بدنیا بیاد بعد،شاید اصلا پسر شد
رحیم گفت نترس تا وقتی بچه بدنیا بیاد منتظر می مونم،فقط میخوام مزه دهنشو بفهمم ببینم می تونم روش حساب باز کنم یا دنبال یکی دیگه باشم
گفتم آخه مگه نمیگی خواهر اسماعیل خانِ؟اون چرا باید خواهرشو بده به یه مرد زن دار؟نکنه بیوه است؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. گفتم آقاجون میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه یکم از کار مه لقا کم کنید،اون دیگه خیلی پیر شده می
.
رحیم گفت نه بابا بیوه نیست دختره،ولی خب موقعیت خوب پیش نیومده سنش رفته بالا،نزدیک سی سالشه واسه همین فکر نکنم نه بیارن
گفتم پس اگه اینجوری منو میخوای چیکار؟
رحیم گفت شنیدم دختر خیلی مغروریه،میخوام باهاش هم کلام بشی ببینی اصلا این قضیه شدنیه یا نه
هر چند ته دلم راضی به ازدواج مجدد رحیم نبودم ولی فقط بخاطر اینکه بتونم اون پسره رو بیشتر بشناسم قبول کردم همراهشون برم دشت
گفتم باشه من میره تو اتاقم وقتی اومدن یکی و بفرست دنبالم
وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقم دیدم پدرم داره با مه لقا حرف میزنه منتظر موندم حرفشون تموم بشه تا مه لقا رو در جریان بزارم
یکم بعد مه لقا اومد و باهم رفتیم تو اتاقم
همین که وارد اتاق شدیم مه لقا بازومو محکم گرفت و گفت پس من پیر شدم هان؟
گفتم چیکار میکنی مه لقا؟ولم کن دستم درد گرفت
پوزخندی زد و گفت دیدی من هنوز صدتا مثل تورو حریفم پس انقدر پشت سر من از پیری و درموندگیم حرف نزن،خیال کردی میتونی از الان زمین گیرم کنی؟
گفتم این چه حرفیه مه لقا؟من فقط گفتم یکم از کارات کم بشه تا بیشتر استراحت کنی
مه لقا گفت لازم نکرده هر وقت لازم باشه خودم استراحت میکنم
گفتم باشه دستمو ول کن شکست
مه لقا که آروم شد حرفای رحیم و بهش گفتم،اونم با خوشحالی گفت چی از این بهتر،حالا کلی وقت داری تا پسره رو بشناسی
مه لقا کلی بهم سفارش کرد که چیکار باید بکنم و چیکار نکنم
حدود یه ساعت بعد سرو کله شون پیدا شد
با ورودشون استرس همه وجودمو پر کرد،حسابی دستپاچه شده بودم
سعی کردم خودمو نبازم و غرورم و حفظ کنم
کنار رحیم ایستاده بودم تا ورودشون به عمارت و خوشامد بگیم که یهو ته دلم خالی شد
ترسیدم از ملاقات دیروزمون تو جاده ابریشم حرفی بزنه و رحیم جلوی اونا بیفته به جونم
هر قدر تلاش میکردم پنهان کردن نگرانی پشت چشمام بیهوده بود
رحیم برای استقبال جلوتر رفت و منم با کمی فاصله پشت سرش ایستادم
رحیم حسابی تحویلشون گرفت و برای جلب توجه دختره حسابی زبون بازی میکرد
سنگینی نگاه پسره حسابی داشت عذابم میداد که
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh