eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. گفتم آقاجون میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه یکم از کار مه لقا کم کنید،اون دیگه خیلی پیر شده می
. رحیم گفت نه بابا بیوه نیست دختره،ولی خب موقعیت خوب پیش نیومده سنش رفته بالا،نزدیک سی سالشه واسه همین فکر نکنم نه بیارن گفتم پس اگه اینجوری منو میخوای چیکار؟ رحیم گفت شنیدم دختر خیلی مغروریه،میخوام باهاش هم کلام بشی ببینی اصلا این قضیه شدنیه یا نه هر چند ته دلم راضی به ازدواج مجدد رحیم نبودم ولی فقط بخاطر اینکه بتونم اون پسره رو بیشتر بشناسم قبول کردم همراهشون برم دشت گفتم باشه من میره تو اتاقم وقتی اومدن یکی و بفرست دنبالم وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقم دیدم پدرم داره با مه لقا حرف میزنه منتظر موندم حرفشون تموم بشه تا مه لقا رو در جریان بزارم یکم بعد مه لقا اومد و باهم رفتیم تو اتاقم همین که وارد اتاق شدیم مه لقا بازومو محکم گرفت و گفت پس من پیر شدم هان؟ گفتم چیکار میکنی مه لقا؟ولم کن دستم درد گرفت پوزخندی زد و گفت دیدی من هنوز صدتا مثل تورو حریفم پس انقدر پشت سر من از پیری و درموندگیم حرف نزن،خیال کردی میتونی از الان زمین گیرم کنی؟ گفتم این چه حرفیه مه لقا؟من فقط گفتم یکم از کارات کم بشه تا بیشتر استراحت کنی مه لقا گفت لازم نکرده هر وقت لازم باشه خودم استراحت میکنم گفتم باشه دستمو ول کن شکست مه لقا که آروم شد حرفای رحیم و بهش گفتم،اونم با خوشحالی گفت چی از این بهتر،حالا کلی وقت داری تا پسره رو بشناسی مه لقا کلی بهم سفارش کرد که چیکار باید بکنم و چیکار نکنم حدود یه ساعت بعد سرو کله شون پیدا شد با ورودشون استرس همه وجودمو پر کرد،حسابی دستپاچه شده بودم سعی کردم خودمو نبازم و غرورم و حفظ کنم کنار رحیم ایستاده بودم تا ورودشون به عمارت و خوشامد بگیم که یهو ته دلم خالی شد ترسیدم از ملاقات دیروزمون تو جاده ابریشم حرفی بزنه و رحیم جلوی اونا بیفته به جونم هر قدر تلاش میکردم پنهان کردن نگرانی پشت چشمام بیهوده بود رحیم برای استقبال جلوتر رفت و منم با کمی فاصله پشت سرش ایستادم رحیم حسابی تحویلشون گرفت و برای جلب توجه دختره حسابی زبون بازی میکرد سنگینی نگاه پسره حسابی داشت عذابم میداد که
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. رحیم گفت نه بابا بیوه نیست دختره،ولی خب موقعیت خوب پیش نیومده سنش رفته بالا،نزدیک سی سالشه واسه ه
. خواهرش به دادم رسید و با یه چشم و ابرو اومدن تندی نگاهش و کم کرد به رسم مهمان نوازی جلو رفتم و با روی گشاده دستم و به سمتش دراز کردم،ولی اون چنان دست رو دست گذاشته بود که انگار اینجا مکتب خونه است و منم شاگرد رفوزه ی مکتبم با اکراه‌ باهام دست داد و گفت اسم من راحله است تمام حرصم و خالی کردم توش انگشتام و دستش و محکم فشردم و گفتم منم همدمم از همون برخورد اول دستگیرم شد که دختر مغرور و خودخواهی با اینکه اصلا ازش ازش خوشم نیومده بود ولی مجبور بودم خودمو و کنترل کنم و عکس العمل خاصی نشون ندم رحیم عجله داشت هرچه زودتر بریم سمت دشت تا مژگان بویی از حضور اون دختر نبره،برای همین بی هیچ وقفه ای راهی دشت شدیم چندتا از خدمتکارارم همراهمون بردیم تا به نحو احسن از مهمونا پذیرایی کنن رحیم شش دنگ حواسش پی راحله بود،فکر‌میکرد با مزه پرونی میتونه شاخ غرور اون بشکنه و لبخند به لبش بیاره اون پسره‌ هم که حالا میدونستم اسمش ابراهیمِ از غفلت رحیم سواستفاده میکرد و سرتا پام و برانداز میکرد نگاهش خیلی اذیتم میکردم،وقتی لابلای اون‌ نگاه های سنگین برای چند لحظه اتفاقی چشم تو چشم میشدیم،می تونستم غرور و پشت نگاه فاتحانه اش ببینم،انگار غرور خصلت خانوادگی شون بود وقتی رسیدیم دشت چند ساعتی رحیم و ابراهیم مشغول شکار بودن منم تمام سعی مو می کردم که از زیر زبون راحله حرف‌ بیرون بکشم و بدونم برادرش چجوری آدمیه،کم و بیش یه چیزاییم دستگیرم شد مثل اینکه تیرانداز و اسب‌سوار خیلی‌ ماهریه،ولی از خصوصیات اخلاقیش چیز درست درمونی نفهمیدم بعداز ناهار رحیم کارگرا و خدمت کارارو مرخص کرد و فقط ما چهار نفر موندیم کنار هم نشسته بودیم و چایی می خوردیم که متوجه ایما و اشاره رحیم و ابراهیم شدم فهمیدم یه چیزایی هست که من ازش بی خبرم تا اینکه ابراهیم رو به راحله گفت خواهر میخوای یکم این اطراف قدم بزنی؟ با جواب مثبت راحله رحیم زود بلند شد و گفت من همراهی تون میکنم منم پشت سرش بلند شدم ولی رحیم گفت تو بمون همدم،تو هم بیای آقا ابراهیم تنها میمونه با نگاه مضطرب و نگران به رحیم چشم دوخته بودم تا شاید منصرف بشه ولی اونقدر محو تماشای راحله بود که منو نمیدید
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. خواهرش به دادم رسید و با یه چشم و ابرو اومدن تندی نگاهش و کم کرد به رسم مهمان نوازی جلو رفتم و ب
. ترسی تو وجودم نشسته بود که منبعش بی شک ابراهیم بود نگاه هیزی داشت،با دور شدن رحیم و راحله بی وقفه بهم چشم دوخت زیر نگاه هیزش داشتم له میشدم که گفت عجب دنیای عجیبیه،دیروز باهم آشنا شدیم،امروز کنار هم غذا خوردیم،فردا هم..... زد زیر خنده صدای خنده ناهنجارش گوشم و آزار میداد نمی خواستم از‌ خودم ضعف نشون بدم و فکر کنه دستپاچلفتی ام،دنبال جواب دندون شکنی بودم که گفت چی؟نکنه زبونتو موش خورده؟دیروز که خیلی بلبل زبونی میکردی؟ با غرور و قاطعیت تمام تو چشماش زل زدم تا بگم حرف نمیزنم چون زبون حیوونا رو بلد نیستم ولی یهو حرفای مه لقا یادم افتاد و بیخیال شد سرمو انداختم پایین و ترجیح دادم سکوت کنم ولی اون یهو با دستش چونه مو گرفت و سرمو بالا آورد،نگاهمون بهم گره خورد،ولی اینبار جز غرور میشد برق عشقم تو نگاهش دید توان حرکت نداشتم،انگار یه چیزی توی نگاهش بود که منو میخکوب کرده بود چند لحظه بعد دستش و کشید و به دور دست خیره شد ولی هنوز نگاه من روش قفل بود نمیدونم چیزی که داشتم حسش میکردم عشق بود یا نه،ولی هرچی که بود من دوسش داشتم منی که تا چند لحظه قبل ازش متنفر بودم و نگاهش آزارم میداد حالا ملتمسانه بهش چشم دوخته بودم تا بازم نگاهم کنه دقتی دید رحیم و راحله دارن برمیگردن سمت ما با عجله گفت من آدم بدی نیستم فقط یکم مغرورم،غرورمو لگدمال نکنی تورو به همه آرزوهات می رسونم،حاضری عروس من بشی؟ ترسی تو وجودم رخنه کرده بود که مانع قلبم میشد و بهم اجازه نمیداد اعتراف کنم که منم دلم و باختم اونقدر تعلل کردم که بالاخره رحیم و راحله سر رسیدن از صورت غمبار و محزون رحیم میشد فهمید که موفق نشده راحله رو به ابراهیم گفت من خیلی خسته ام برادر میشه برگردیم؟ بی چون و چرا راهی عمارت شدیم توی راه رحیم سعی کرد چندبار دیگه با راحله حرف بزنه ولی بی فایده بود از طرفی ابراهیم هم چشم انتظار جواب من بود چیزی نمونده بود به عمارت برسیم که تصمیمم و گرفتم و
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh