eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. اون شب تا دیر وقت بیدار بودم و به حرفای مه لقا فکر میکردم خودمم می دونستم که حق با اونه ولی دلم ن
. گفتم آقاجون میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه یکم از کار مه لقا کم کنید،اون دیگه خیلی پیر شده می ترسم اتفاقی براش بیفته قبل از اینکه پدرم جوابی بده رحیم گفت آره آقاجون حق با همدمِ دیگه وقتشه مه لقا استراحت کنه،اون برای همدم مادری کرده به پاس قدردانی از زحماتش باید باهاش مهربون باشیم باورم نمیشد،همیشه حتی اگه حق با من بود رحیم باهام مخالفت میکرد،نمیدونم چی تو سرش بود که داشت ازم طرفداری میکرد پدرم حرفامونو تایید کرد و گفت خودم با مه لقا حرف میزنم پدرم که رفت منم میخواستم برم که رحیم گفت بشین باهات کار دارم میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسه است به اجبار نشستم و منتظر موندم تا به حرف بیاد اومد نشست کنارم دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که بالاخره سر صحبت و باز کرد و گفت ببین همدم امروز قراره از آبادی بالادست برامون مهمون بیاد... با اینکه میدونستم اون پسره قراره امروز بیاد عمارت ولی بازم از شنیدنش هول شدم زود خودمو جمع و جور کردم و گفتم خب؟؟؟ رحیم ادامه داد اینایی که قراره بیان برادر و خواهر خان آبادی بالادستن،میخوام ببرمشون دشت برای شکار،میخوام تو هم باهامون بیای تا خواهرش تنها نباشه گفتم خب چرا مژگان و نمیبری؟ رحیم خیره شد تو چشمام و گفت همدم تو خواهر منی،غمخوار منی،منکه جز تو کسی و ندارم،سفره دلم و برات باز میکنم ولی فعلا نمیخوام احدی از این موضوع بویی ببره حتی آقاجون حسابی کنجکاو شده بودم بدونم چی تو سرش میگذره برای همین خیالش و راحت کردم و گفتم من دهنم قرصه پس دلت قرص باشه رحیم صداشو ضعیف تر کرد و گفت من فکر میکنم این شکم مژگان بازم دختره،تو فکرشم اگه اینم دختر شد یه زن دیگه بگیرم که برام پسر بیاره،اگه فردا بتونی یجوری مزه دهن این دختر و بفهمی یه خلعتی خوب پیش من داری با اینکه مژگان همیشه اذیتم کرده بود و دل خوشی ازش نداشتم ولی می دونستم با اومدن یه زن دیگه زندگیش جهنم میشه گفتم خان داداش لااقل صبر کن بچه بدنیا بیاد بعد،شاید اصلا پسر شد رحیم گفت نترس تا وقتی بچه بدنیا بیاد منتظر می مونم،فقط میخوام مزه دهنشو بفهمم ببینم می تونم روش حساب باز کنم یا دنبال یکی دیگه باشم گفتم آخه مگه نمیگی خواهر اسماعیل خانِ؟اون چرا باید خواهرشو بده به یه مرد زن دار؟نکنه بیوه است؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. گفتم آقاجون میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه یکم از کار مه لقا کم کنید،اون دیگه خیلی پیر شده می
. رحیم گفت نه بابا بیوه نیست دختره،ولی خب موقعیت خوب پیش نیومده سنش رفته بالا،نزدیک سی سالشه واسه همین فکر نکنم نه بیارن گفتم پس اگه اینجوری منو میخوای چیکار؟ رحیم گفت شنیدم دختر خیلی مغروریه،میخوام باهاش هم کلام بشی ببینی اصلا این قضیه شدنیه یا نه هر چند ته دلم راضی به ازدواج مجدد رحیم نبودم ولی فقط بخاطر اینکه بتونم اون پسره رو بیشتر بشناسم قبول کردم همراهشون برم دشت گفتم باشه من میره تو اتاقم وقتی اومدن یکی و بفرست دنبالم وقتی داشتم میرفتم سمت اتاقم دیدم پدرم داره با مه لقا حرف میزنه منتظر موندم حرفشون تموم بشه تا مه لقا رو در جریان بزارم یکم بعد مه لقا اومد و باهم رفتیم تو اتاقم همین که وارد اتاق شدیم مه لقا بازومو محکم گرفت و گفت پس من پیر شدم هان؟ گفتم چیکار میکنی مه لقا؟ولم کن دستم درد گرفت پوزخندی زد و گفت دیدی من هنوز صدتا مثل تورو حریفم پس انقدر پشت سر من از پیری و درموندگیم حرف نزن،خیال کردی میتونی از الان زمین گیرم کنی؟ گفتم این چه حرفیه مه لقا؟من فقط گفتم یکم از کارات کم بشه تا بیشتر استراحت کنی مه لقا گفت لازم نکرده هر وقت لازم باشه خودم استراحت میکنم گفتم باشه دستمو ول کن شکست مه لقا که آروم شد حرفای رحیم و بهش گفتم،اونم با خوشحالی گفت چی از این بهتر،حالا کلی وقت داری تا پسره رو بشناسی مه لقا کلی بهم سفارش کرد که چیکار باید بکنم و چیکار نکنم حدود یه ساعت بعد سرو کله شون پیدا شد با ورودشون استرس همه وجودمو پر کرد،حسابی دستپاچه شده بودم سعی کردم خودمو نبازم و غرورم و حفظ کنم کنار رحیم ایستاده بودم تا ورودشون به عمارت و خوشامد بگیم که یهو ته دلم خالی شد ترسیدم از ملاقات دیروزمون تو جاده ابریشم حرفی بزنه و رحیم جلوی اونا بیفته به جونم هر قدر تلاش میکردم پنهان کردن نگرانی پشت چشمام بیهوده بود رحیم برای استقبال جلوتر رفت و منم با کمی فاصله پشت سرش ایستادم رحیم حسابی تحویلشون گرفت و برای جلب توجه دختره حسابی زبون بازی میکرد سنگینی نگاه پسره حسابی داشت عذابم میداد که
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. رحیم گفت نه بابا بیوه نیست دختره،ولی خب موقعیت خوب پیش نیومده سنش رفته بالا،نزدیک سی سالشه واسه ه
. خواهرش به دادم رسید و با یه چشم و ابرو اومدن تندی نگاهش و کم کرد به رسم مهمان نوازی جلو رفتم و با روی گشاده دستم و به سمتش دراز کردم،ولی اون چنان دست رو دست گذاشته بود که انگار اینجا مکتب خونه است و منم شاگرد رفوزه ی مکتبم با اکراه‌ باهام دست داد و گفت اسم من راحله است تمام حرصم و خالی کردم توش انگشتام و دستش و محکم فشردم و گفتم منم همدمم از همون برخورد اول دستگیرم شد که دختر مغرور و خودخواهی با اینکه اصلا ازش ازش خوشم نیومده بود ولی مجبور بودم خودمو و کنترل کنم و عکس العمل خاصی نشون ندم رحیم عجله داشت هرچه زودتر بریم سمت دشت تا مژگان بویی از حضور اون دختر نبره،برای همین بی هیچ وقفه ای راهی دشت شدیم چندتا از خدمتکارارم همراهمون بردیم تا به نحو احسن از مهمونا پذیرایی کنن رحیم شش دنگ حواسش پی راحله بود،فکر‌میکرد با مزه پرونی میتونه شاخ غرور اون بشکنه و لبخند به لبش بیاره اون پسره‌ هم که حالا میدونستم اسمش ابراهیمِ از غفلت رحیم سواستفاده میکرد و سرتا پام و برانداز میکرد نگاهش خیلی اذیتم میکردم،وقتی لابلای اون‌ نگاه های سنگین برای چند لحظه اتفاقی چشم تو چشم میشدیم،می تونستم غرور و پشت نگاه فاتحانه اش ببینم،انگار غرور خصلت خانوادگی شون بود وقتی رسیدیم دشت چند ساعتی رحیم و ابراهیم مشغول شکار بودن منم تمام سعی مو می کردم که از زیر زبون راحله حرف‌ بیرون بکشم و بدونم برادرش چجوری آدمیه،کم و بیش یه چیزاییم دستگیرم شد مثل اینکه تیرانداز و اسب‌سوار خیلی‌ ماهریه،ولی از خصوصیات اخلاقیش چیز درست درمونی نفهمیدم بعداز ناهار رحیم کارگرا و خدمت کارارو مرخص کرد و فقط ما چهار نفر موندیم کنار هم نشسته بودیم و چایی می خوردیم که متوجه ایما و اشاره رحیم و ابراهیم شدم فهمیدم یه چیزایی هست که من ازش بی خبرم تا اینکه ابراهیم رو به راحله گفت خواهر میخوای یکم این اطراف قدم بزنی؟ با جواب مثبت راحله رحیم زود بلند شد و گفت من همراهی تون میکنم منم پشت سرش بلند شدم ولی رحیم گفت تو بمون همدم،تو هم بیای آقا ابراهیم تنها میمونه با نگاه مضطرب و نگران به رحیم چشم دوخته بودم تا شاید منصرف بشه ولی اونقدر محو تماشای راحله بود که منو نمیدید
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh