eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. شور و شوق خاصی تو عمارت پیچیده بود همه دست به دست هم داده بودن تا همه چی رو برای جشن مهیا کنن اون
. یه مدت که گذشت پناه برد به دامن خرافات و هرکی هر کاری میگفت میکرد برای اینکه مهر و محبت رحیم و بدست بیاره ولی وقتی دید کاری از پیش نبرد دوباره به هوای پسردار شدن باردار شد ولی این اواخر از ترس اینکه دوباره بچه دختر بشه و برای همیشه از چشم رحیم بیفته خودش و حسابی باخته بود رنگی به رخسارش نمونده بود،همین چند شب پیش بود نیمه های شب از خواب پریدم رفتم پایین آب بخورم که یهو وسط راهرو دیدمش و از ترس نصفه جون شدم،با لباس سفیدی که پوشیده بود و صورت بی رنگش بی شباهت به روح نبود ولی از بس دل سنگ و نامهربون بود هیچکس جرئت نمیکرد نزدیکش بشه بعد از کلی تدارک بالاخره روز جشن فرارسید طبق رسم هر ساله همه اهالی دعوت بودن،طبق سفارش پدرم همه مون لباس ساده ای می پوشیدیم تا اهالی کنارمون معذب نباشن منم که چند روزی میشد از دخترا بی خبر بودم،تمام وقتم و با اونا گذروندم جشن از عصر شروع میشد تا نیمه های شب بخاطر سردی هوا نمیشد بیرون از عمارت مراسمی برگزار کرد برای همین سالن ناهارخوری رو به مردا اختصاص داده بودیم و قسمت شاه نشین و به خانوما چندتا از خانوما که دستی تو تنبک زدن داشتن حسابی مجلس و گرم کرده بودن اونقدر با دخترا گرم رقص و شادی بودم که اصلا متوجه غیبت مژگان نشدم،تا اینکه چندتا از اهالی سراغشو گرفتن،منم به اجبار رفتم دنبالش تا بگم چند دقیقه ای بیادو تو چشم باشه تا دهن مردم بسته بشه ولی وقتی رفتم اتاقش هرچی در زدم جوابی نداد،منم از ترس اینکه چیزیش شده باشه در و باز کردم و رفتم تو ولی اونجا نبود،خیلی ترسیدم،تک تک اتاق هارو گشتم ولی خبری ازش نبود که نبود داشتم میرفتم طبقه پایین تا سراغشو از رحیم بگیرم که یه سایه تو ایوان دیدم سریع خودم رسوندم اونجا و دیدم ایستاده کنار دیواره ایوان،میدونستم مژگان از ارتفاع می ترسه و تو حالت عادی پاشم اونجا نمیزاره برای همین وقتی دیدم درست کنار دیواره ایستاده دلم هری ریخت،همون لحظه به دلم افتاد یه خیالاتی تو سرشه حتی نمیدونستم باید چیکار کنم آروم جوری که دست و پاش و گم نکنه صداش کردم با شنیدن صدای من خودشو چسبوند به دیواره و با ترس گفت جلو نیا،بیای خودمو پرت میکنم پایین یه قدم رفتم عقب تر و گفتم باشه آروم باش من جلو نمیام وقتی گفت از اینجابرو تازه متوجه بغض تو صداش و اشک رو گونه هاش شدم
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. یه مدت که گذشت پناه برد به دامن خرافات و هرکی هر کاری میگفت میکرد برای اینکه مهر و محبت رحیم و بد
. میدونستم حالش بده ولی نه دیگه تا این حد برای یه لحظه از خودم بیزار شدم،اون هرقدرم که بی عاطفه بود من نباید بی تفاوت از کنارش رد میشدم اگه منم مثل اون رفتار میکردم پس فرق من با اون چی بود خودمو جمع و جور کردم و گفتم صدیقه میخواست میوه پوست بگیره دستش و برید،گریه میکنه من نتونستم آرومش کنم تو رو میخواد حرفمو باور نکرد و گفت واسه اینکه جلوی منو بگیری داری دروغ میگی گفتم اصلا میدونی داری چیکار میکنی؟ پاشو گذاشت لبه دیواره و گفت آره خیلیم خوب میدونم ولی به تو ربطی نداره گورتو گم کن برو گفتم باشه زندگی خودته به من ربطی نداره ولی اون بچه تو شکمت چی؟به اونم ربطی نداره؟اگه اینکارو بکنی فقط خودت نمیمیری،اون طفل معصومم.... یه قدم خیز برداشت سمتم و با عصبانیت گفت کدوم طفل معصوم؟؟؟معصوم منم!بیچاره منم!!! همون یه قدم فاصله اش باعث شد خیالم راحت تر بشه و بهتر بتونم حرف بزنم نفس عمیقی کشیدم و گفتم مژگان من میدونم تو چه شرایط سختی هستی،ولی این و بدون من و آقاجون پشت توئیم،همین چند روز پیش خودم شنیدم آقام داشت با رحیم دعوا میکرد حرفام یکم روش اثر کرد و رفت تو فکر ادامه دادم اصلا به دخترات فکر کردی؟اگه اتفاقی برای تو بیفته چه بلایی سرشون میاد؟اونا خیلی کوچیکن اگه تو نباشی کی میخواد خانوم بارشون بیاره؟کی میخواد رخت عروس تنشون کنه؟ نشست روی زمین و زد زیر گریه،لابلای گریه هاش خودش و لعن و نفرین میکرد رفتم کنارش تا دلداریش بدم هرچند میدونستم بی فایده است برای اولین بار به آغوشم پناه برد و همه درداشو تو بغلم زار زد منم بی اختیار گریه ام گرفته بود بخاطر اینکه خودمو تو این حال مژگان مقصر میدونستم،اگه من براش خواهری میکردم،اگه سنگ صبورش میشدم شاید هیچوقت به این فکر نمیفتاد که زندگی شو اینجوری پایان بده ولی ته دلم از اینکه به موقع رسیدم و تونستم جلوشو بگیرم خیلی خوشحال بودم اگه یکم دیر می رسیدم و کار از کار میگذشت هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم،حتی تصور داغشم برام سخت بود چه برسه به تحملش همون لحظه رحیم سر رسید و با چشمای متعجبش مارو نظاره میکرد
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. میدونستم حالش بده ولی نه دیگه تا این حد برای یه لحظه از خودم بیزار شدم،اون هرقدرم که بی عاطفه بو
. حقم داشت این اولین باری بود که میدید ما همدیگه رو بغل کردیم نمی خوام یه طرفه به قاضی برم ولی منکه فقط یه بچه بودم،شاید اگه یکم مهر و محبت از طرف مژگان میدیم منم میتونستم اونو به چشم خواهر نداشته ام ببینم با ایما و اشاره به رحیم فهموندم تنهامون بزاره اونم بی سرو صدا برگشت جوری که حتی مژگان متوجه اش نشد نمیدونم چند دقیقه طول کشید ولی تا وقتی که به خودش بیاد صبر کردم و منتظر موندم آروم بشه کم کم از شدت گریه و هق هقش کم شد وقتی به خودش اومد شد همون مژگان سابق یهو خودش و از بغلم بیرون کشید و اشکاشو پاک کرد و رفت داخل پوفی کشیدم و خواستم بلند شم که یهو برگشت و شاکیانه گفت اگه به کسی چیزی بگی روزگارتو سیاه میکنم فهمیدی؟!؟ با پایین آوردن سرم جوابشو دادم و راهشو کشید رفت خوش خیال بودم که یه لحظه فکر کردم میشه واقعا مثل دوتا خواهر بشیم و جای خالی مادرو خواهر نداشته رو برای همدیگه پر کنیم داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم مه لقا داره میاد دنبالم با دیدن من شروع کرد به غر زدن و گفت دختر هیچ معلومه کجائی؟رفتی دنبال مژگان حالا یکی باید بیاد دنبال خودت؟ گفتم باشه غر نزن اومدم دیگه از کنارش رد شدم و چند پله ای پایین تر رفتم مه لقا پشت سرم راه افتاد و گفت پس مژگان کو؟ گفتم نمیاد کمرش درد میکنه نمی تونه بشینه مه لقا پوفی کشید و گفت تو عمرم آبستن به این ناز و ادا ندیدم گفتم چیکارش داری ولش کن بزار راحت باشه وقتی دیدم مه لقا با تعجب نگام میکنه گفتم منظورم اینکه میخوای بیاد چیکار؟خودت که میدونی بیاد جشن و کوفتمون میکنه وقتی رسیدیم شاه نشین با صدای بلند گفتم مژگان خانوم حالشون مساعد نیست از همه تون عذرخواهی کردن چند نفر از اون فضولای روستا زود اومدن جلو تا معرکه بگیرن جوری که همه بشنون گفتن نکنه بچه اش افتاده؟ اخم پر رنگی رو صورتم نشوندم و گفتم خدانکنه!این چه حرفیه؟!؟مگه تا حالا زن پا به ماه ندیدین؟خیلی سنگین شده به کمرش فشار میاد نمی تونه بشینه... پرید وسط حرفم و گفت پس حتما اینم دختره که زیادی سنگین شده!؟!
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا