eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. میدونستم حالش بده ولی نه دیگه تا این حد برای یه لحظه از خودم بیزار شدم،اون هرقدرم که بی عاطفه بو
. حقم داشت این اولین باری بود که میدید ما همدیگه رو بغل کردیم نمی خوام یه طرفه به قاضی برم ولی منکه فقط یه بچه بودم،شاید اگه یکم مهر و محبت از طرف مژگان میدیم منم میتونستم اونو به چشم خواهر نداشته ام ببینم با ایما و اشاره به رحیم فهموندم تنهامون بزاره اونم بی سرو صدا برگشت جوری که حتی مژگان متوجه اش نشد نمیدونم چند دقیقه طول کشید ولی تا وقتی که به خودش بیاد صبر کردم و منتظر موندم آروم بشه کم کم از شدت گریه و هق هقش کم شد وقتی به خودش اومد شد همون مژگان سابق یهو خودش و از بغلم بیرون کشید و اشکاشو پاک کرد و رفت داخل پوفی کشیدم و خواستم بلند شم که یهو برگشت و شاکیانه گفت اگه به کسی چیزی بگی روزگارتو سیاه میکنم فهمیدی؟!؟ با پایین آوردن سرم جوابشو دادم و راهشو کشید رفت خوش خیال بودم که یه لحظه فکر کردم میشه واقعا مثل دوتا خواهر بشیم و جای خالی مادرو خواهر نداشته رو برای همدیگه پر کنیم داشتم از پله ها میرفتم پایین که دیدم مه لقا داره میاد دنبالم با دیدن من شروع کرد به غر زدن و گفت دختر هیچ معلومه کجائی؟رفتی دنبال مژگان حالا یکی باید بیاد دنبال خودت؟ گفتم باشه غر نزن اومدم دیگه از کنارش رد شدم و چند پله ای پایین تر رفتم مه لقا پشت سرم راه افتاد و گفت پس مژگان کو؟ گفتم نمیاد کمرش درد میکنه نمی تونه بشینه مه لقا پوفی کشید و گفت تو عمرم آبستن به این ناز و ادا ندیدم گفتم چیکارش داری ولش کن بزار راحت باشه وقتی دیدم مه لقا با تعجب نگام میکنه گفتم منظورم اینکه میخوای بیاد چیکار؟خودت که میدونی بیاد جشن و کوفتمون میکنه وقتی رسیدیم شاه نشین با صدای بلند گفتم مژگان خانوم حالشون مساعد نیست از همه تون عذرخواهی کردن چند نفر از اون فضولای روستا زود اومدن جلو تا معرکه بگیرن جوری که همه بشنون گفتن نکنه بچه اش افتاده؟ اخم پر رنگی رو صورتم نشوندم و گفتم خدانکنه!این چه حرفیه؟!؟مگه تا حالا زن پا به ماه ندیدین؟خیلی سنگین شده به کمرش فشار میاد نمی تونه بشینه... پرید وسط حرفم و گفت پس حتما اینم دختره که زیادی سنگین شده!؟!
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. حقم داشت این اولین باری بود که میدید ما همدیگه رو بغل کردیم نمی خوام یه طرفه به قاضی برم ولی منک
. دستم و گذاشتم روی کمرم و گفتم چطور مگه؟نکنه میخوای وظایف مادر زائو رو تو گردن بگیری اینقدر پیگیری!؟! همه زنا دورمون جمع شده بودن تا ببینن آخر معرکه چی میشه نگاهی گذرا به صورت همه شون انداختم و گفتم امروز عروس ما پا به ماهه فردا دختر شما،امروز عروس ما قضاوت بشه فردا دختر شما،اصلا خود شما؟!؟چند نفر از شماها فقط دختر زاییده و پسر تو سرنوشتش نبوده؟مگه بخاطر دختر بودن بچه هاتون از مهر مادری شما کم شده؟چقدر بخاطر پسر نیاوردن قضاوت شدین و حرف شنیدین؟؟؟ حرفام تاثیر زیادی روشون گذاشته بود و با دقت داشتن گوش میدادن ادامه دادم : تا وقتیکه شماها خودتون به خودتون رحم نمیکنید چه توقعی از مردا دارین؟چرا یه زن پا به ماه بجای اینکه تو شوق و ذوق بغل کردن بچه اش باشه باید ترس دختر بودن و تو قلبش یدک بکشه؟!؟ به قول آقاجونم دختر نعمته،غمخوار و همدم پدر و مادر ولی هر کسی لیاقت داشتن دختر و نداره سومین بچه عروس ما چه پسر باشه چه دختر، مثل دوتای اول چشم و چراغ این عمارته و کسی حق نداره از گل کمتر بهشون بگه،نه به خودشون نه به مادرشون خیره شدم تو چشمای زنی که معرکه رو شروع کرده بود و بود و گفتم حالا اگه جوابتو گرفتی برو بشین سرجات چایی تو بخور بزار بقیه از جشن لذت ببرن خشم همه وجودشو گرفته بود،با عصبانیت برگشت نشست سرجاش نگاهی به تنبک زنا انداختم و گفتم منتظر چی هستین؟شروع کنید تو عرض چند دقیقه دوباره جشن برگشت به روال سابق و انگار نه انگار تا چند لحظه پیش اوضاع مختل شده بود هوای شاه نشین داشت خفه ام میکرد،از طرفی نگران مژگان بودم،از مه لقا خواستم براش شیرینی و میوه ببره تا از حالش مطمئن بشم،می ترسیدم بعد از اومدن من دوباره بزنه به سرش و بلایی سر خودش و بچه اش بیاره ولی خداروشکر انگار از خر شیطون پیاده شده بود و به گفته مه لقا داشت با دختراش بازی میکرد آخر شب که شد جشن تموم شد و اهالی عزم رفتن کردن وقتی رفتم حیاط تا کنار پدرم بایستم و مهمونا رو بدرقه کنیم،سوز شب لرزه ای به جونم انداخت ولی مثل همیشه مه لقای مهربونم حواسش به من بود و با آوردن کت بافتم به دادم رسید رحیم سمت راست پدرم ایستاده بود و منم سمت چپ خانواده ها یکی یکی میومدن جلو تا خداحافظی کنن تا اینکه نوبت به خانواده زنی رسید که تو شاه نشین معرکه گرفته بود
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دستم و گذاشتم روی کمرم و گفتم چطور مگه؟نکنه میخوای وظایف مادر زائو رو تو گردن بگیری اینقدر پیگیر
. از قیافه اش معلوم بود خیالاتی تو سرشه خطاب به پدرم گفت خان سلامت باد سایه تون بالای سرمون مستدام نگاهی تاسف بار بهم انداخت و گفت کاش این دخترم یکم از مرام و معرفت شما به ارث می برد پدرم دستش و گذاشت روی شونه ام و گفت مرام و معرفت همدم خیلی بیشتر اونیکه از من به ارث برده بعد نگاه خشم آلودی به زن انداخت و گفت ولی معرفتِ آدمی خرج کسایی میشه که بویی از معرفت برده باشن از جواب پدرم قند تو دلم آب شد زن که حسابی کفری شده بود گفت وقتی اینجوری ازش طرفداری کنید معلومه خیره سر میشه و احترام بزرگتر و فراموش میکنه پدرم گفت احترام به بزرگتری نیست به شعور و معرفت آدماست،همدمِ من احترام سرش میشه،لابد تو کاری کردی که بهش ثابت کردی لایق احترامش نیستی زن اونقدر کفری شد که رنگش سرخ شد و غر غر زنان ازمون دور شد وقتی به حد کافی ازمون فاصله گرفت شوهرش گفت تو رو خدا ببخشید خان مگه شما از پس نیش مار این زن بربیاین،بخدا اگه بچه نداشتیم طلاقش و میدادم و جونم و راحت میکردم پدرم گفت اشکالی نداره حساب تو از زنت جداست بقیه زنا که شاهد ماجرا بودن اومدن جلو و گفتن تقصیر همدم جان نیست اون زن با قصد و غرض معرکه گرفت،همدم جان هم خیلی خوب جوابشو داد پدرم گفت من دخترمو خوب میشناسم،میدونم هر کاریم بکنه از ادب و احترام کناره نمیگیره همه که رفتن رحیمم داشت میرفت سمت عمارت صداش کردم و گفتم صبر کن خان داداش باید باهاتون حرف بزنم رحیم که انگار یهو ماجرای ایوان یادش افتاد سمتم اومد و گفت امشب تو ایوان چه خبر بود؟ گفتم راجع به همین میخوام حرف بزنم خیلی مهمه ولی مژگان نباید چیزی بفهمه پدرم گفت پس بیاین بریم تو اتاق من حرف بزنیم گفتم نه بابا بهتره بریم سالن مژگان نباید بویی از حرفامون ببره هر دو با اینکه حسابی کنجکاو شده بودن تا وقتی به سالن‌ برسیم سکوت‌ کردن مه لقا رو تو راهرو کشیک گذاشتم تا اگه احیانا کسی اومد جلوشو بگیره من رفتم کنار پدرم نشستم ولی رحیم اون سر سالن درست رو به رومون‌ نشست رحیم با بی حوصلگی گفت خب زود باش بگو دیگه دو ساعته علافمون کردی با جدیت گفتم خان داداش خواهش میکنم واسه یبارم که شده صبوری کن و اجازه بده با آرامش حرف بزنم،اگه الان اینجائیم فقط بخاطر زندگی توئه
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh