eitaa logo
مصلای قدس خواهران-قم
132 دنبال‌کننده
2هزار عکس
446 ویدیو
108 فایل
ارتباط با ادمین @mosalla038
مشاهده در ایتا
دانلود
مقام معظم رهبری: 🔹روز نیمه‌ی شعبان روز است. ۱۳۸۷/۵/۲۷ مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
دل‌ها همه منتظر برای فرج است در نای بنفشه‌ها نوای فرج است ذکری که حجاب غیب از او می‌گیرد ای عاشق منتظر، دعای فرج است 🌹تعجیل در امر فرج صلوات✨ ┄┅═══••✾••═══┅┄ مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
دهم کمین گل سرخ ...پادگان بانه بعد از ۴۴ روز محاصره آزاد شد و همان روز تیمسار فلاحی دستور داد که سرگرد صیاد ارتفاع آربابا را آزاد کند. چون تا به آن لحظه تلاش برای آزادی آن بی ثمر بوده. سرگرد صیاد دو فروند هلی کوپتر ۲۱۴ خواست تا روی ارتفاعات همراه ۱۶ نیرو، هلی برن شوند. بعد از تحقیق و تلاش آتش بار بر روی دشمن، علی به این نتیجه رسید که هلی برن راه آزادسازی نیست چون دشمن سنگر محکم و پر از تله داشت. اینبار علی از آسمان و زمین و جناح چپ و راست به فرماندهی سروان شهرام فر و ستوان نوری، آتش بر سر دشمن باریدند و بافتح آربابا کمر ضد انقلاب در بانه شکست. و راه برای پاکسازی شهر فراهم شد. دشمن که مقاومت عجیبی داشت، و حاضر به عقب نشینی نبود به طرف مسجد شهر تغییر سنگر داد و بازهم میخواست ماجرای قرآن و نیزه را تکرار کند اما با زکاوت سرگرد صیاد این حقه اثر نکرد و با اولین گلوله فهمیدند که بهتر است به فکر فرار باشند. اینجا بنی صدر بخاطر اعتماد به علی خود را تحسین میکرد و حتی ابایی نداشت که بگوید صیاد را من کشف کرده ام! روزی که هیچ امیدی به بهبود اوضاع نبود علی نشان داد که قدرت ایمان و اراده و توانمندی چه می کند. بنی صدر هم که مجلس را از جنس خود نمی دید میخواست پایان غائله کردستان را برای محبوبیت خود به عنوان قهرمان ملی نشان دهد! لذا بنی صدر دنبال تقویت علی بود. ولی فرمانده شدن علی با درجه سرگردی آن هم در ارتش که درجه در آن عنصر اساسی است مقداری مشکل بود که با پیشنهاد تیمسار فلاحی به بنی صدر، مبنی بر اعطای درجه به صیاد، سرگرد علی سرهنگ شد‌. اما چیزی که علی از آن میترسید اختلاف بود و درست شبی که قرار بود فردایش عملیات شود، بین دو تن از فرماندهان اختلاف افتاده بود《 بله از اختلاف خیلی میترسیدم و از همان ابتدا با قاطعیت رسیدگی کردم و با توجه به مسئولیتم و محبت برادرها به من، سریع بررسی میکردم...گفتم بچه ها بیایید چند آیه قرآن بخوانیم تا قلبمان به مقدساتی که داریم روشن تر شود.‌‌..》محبت فرماندهان به هم اشک شوق را در چشمان علی حلقه میزد. علی معتقد بود به وحدت قلبها نیاز است. صیاد از امام آموخته بود که وحدت و همدلی رمز پیروزی است و اختلاف از زبان هرکس باشد، از زبان شیطان است. سرهنگ علی از مدتها پیش خطر حمله عراق به ایران را حدس زده بود و اصلا آمدنش به کردستان بخاطر چاره جویی برای این مسئله بود و به هرکس از مقامات سیاسی و نظامی رسیده بود اعلام خطر کرده بود... در همین بین علی با ستاد خود در سنندج تماس گرفت از قضا ستونی که باید به مریوان می رفت راه افتاده بود و حالا با دادن دو شهید به گردنه گارانت رسیده بود این کاروان هم برای پاکسازی و بر قراری پایگاه رفته و هم حامل مقدار زیادی آذوقه و مواد سوختی بود. ناگهان دلش آشوب شد، دل، اورا ندای رفتن داد و عقل دلیلی برای رفتن نداشت. آن شب تسلیم دل شد و راه کردستان را در پیش گرفت. دشمن که بر سر راه ستون منتظر مانده بود اولین گلوله آرپی جی به جیپ فرماندهی خورد و فیاضی راننده جیپ در دم شهید شد...ناگهان صدای بی سیم ماشین بلند شد: حسام حسام صیاد.، سروان هاشمی تنها فرصت کرد بگوید علی ما کمین خورده ایم... گلوله به شصت دستش خورد و گوشی رها شد. که در آستانه بیهوشی جوانی را دید که آرپی جی بر شانه بلند شد و بدون توجه به رگبار شلیک کرد. او حسین خرازی از بچه های اصفهان بود. در این لحظه تازه سرهنگ صیاد به ته ستون رسیده بود《 به محل کمینگاه رسیدم و دیدم که همه فرمانده هان جلو، در کمین افتاده اند دیدم اوضاع خیلی خراب است و در چنین مواردی میدانستم با استقامت و اتکا به خدا راهی در ل ما خواهد انداخت...》آن روز با تدبیر سرهنگ صیاد شیرازی دشمن در دام خود گرفتار شد 《حضور من در آن جا چیزی نبود جز لطف خدا...》 روز ۲۴ مرداد ۵۹ برای فرماندهان و رزمنگان روز مهمی بود همان روزی که صیاد از آن بیم داشت حمله قریب الوقوع عراق به ایران. جلسه ای با حضور فرماندهان ارتش و سپاه تشکیل و مقامات ارتش و سپاه گزارش بررسی های خود را می دادند. سرگرد جاودانی رکن سوم ستاد در پاسخ بنی صدر که برای مقابله با این وضع، راهکار خواسته بود گفت طرح ابوذر را برای مقابله ابلاغ کرده اند. البته با توجه به تغییر نظام سیاسی کشور و انقلاب و طرح یکساله کردن سربازی ها که به خالی شدن پادگان ها انجامیده بود و عدم اقتدار فرماندهان یگان های ارتش، به شدت با کمبود نیرو مواجهه بودند. بنابراین پیشنهاد مشخص قرارگاه مسلح کردن نیروهای انقلابی و بسیج مردمی بود. چون بنی صدر فقط به اندازه بازدید از روستاهای مرزی مانندقصر شیرین، اضطراب داشت که تا تهران هم این حس و حال برایش ادامه نیافت... مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
🇮🇷 سخن‌نگاشت حادثه دهم فروردین به مناسبت چهلم مردم تبریز 👈 حق عظیم یزد بر گردن انقلاب 🔸 رهبر معظم انقلاب: یزدی‌ها حقّ عظیمی بر گردنِ خود انقلاب هم دارند و آن همین مسئله‌ی دهم فروردینی است که در شرایط حسّاسی تشکیل شد؛ یعنی در تبریز کشتار شده بود، حرکت مردم سرکوب شده بود، در یک چنین شرایطی یزدی‌ها جلسه‌ی اربعین تشکیل دادند و خودِ مرحوم شهید صدوقی شرکت کرد. ۹۹/۱۲/۲۵ مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اللهم عجل لولیک الفرج 💠 ✅معاونت خواهران نهاد نمازجمعه استان قم برگزار میکند: 🔺در عید هم عهدی پویش مجازی مشاورین استان قم 🔻 من نذر امام زمانم ارائه خدمات مشاوره پاسخگویی به سوالات شرعی،اخلاقی،اعتقادی،تربیتی توسط اساتید مجرب و متخصص 🕙زمان اجرای طرح از نیمه شعبان تا پایان ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ شمسی ✅مشاوره بصورت تلفنی و کاملا رایگان بوده و فقط در زمان های اعلان شده امکان پاسخگویی میباشد خواهشمند است جهت رعایت وقت اساتید خارج از این زمان تماس گرفته نشود. ✅درصورت هرگونه مشکلات احتمالی یا ارائه انتقاد و پیشنهاد با شماره ۰۹۹۱۶۱۹۱۵۱۷ تماس بگیرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○•🌱 ♥️سلام مــن بــه رقیــه ، بــه خاندان کریمـش 🌸بــه گـوشواره و زلف و بــه اجـتهاد رفیعش ♥️سلام مــن بــه رقیــه ، بــه شــام و کنج خرابــه 🌸به دسٺ و بــال عمویـش،  به تشنگی حبیبش ♥️۱۷شعبان ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها دختر امام حسین علیه السلام مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
یازدهم کمین‌گل سرخ 《...به روزهای وحشتناکی که در انتظار میهن بود می اندیشیدم》 علی همیشه در هر شرایطی به فکر خدمت بود و تفقد هیچ کس حتی شخص رئیس جمهور برایش مهم نبود این تمرکز خالصانه او که فقط برای خدا بود بیش از بیش بر محبت اطرافیان نسبت به او به ویژه بنی صدر می افزود. علی یک افسر گمنام بود و توانسته بود سرنخ کلاف در هم پیچیده ی کردستان را پیدا کند و به پشتانه ایمان و شجاعتش، و به همت گروهی از جونان انقلابی از ارتش و سپاه یکی پس از دیگری، شهرهای کردستان را به زیر پرچم جمهوری اسلامی در آورد و این برای بدخواهان نظام هیچ خوش نبود، پس آن ها هم بیکار ننشستند. علی تعدادی از فرماندهان قرارگاه تحت امرش را عوض کرد و همین شد بهانه ای برای توطئه های علیه او و علی بیخبر از همه جا به سردشت می اندیشید. چون احتمال جنگ و حمله ی عراق بود لذا یکی از گردان های تیپ هوابرد به فرماندهی سرگرد آریان، ماموریت پاکسازی جاده ۶۰ کیلومتری بانه به سردشت را بر عهده گرفت. ولی باز هم دل علی به تشویش افتاد و او را نگران کرد، به بانه آمد، نگرانیش درست بود کاروان در گردنه ی کوخان به کمین دشمن افتاده بود نه راه پیش داشت نه راه پس، و سرهنگ علی همراه تعدادی از پاسداران، خود را به محل حادثه رساند و این آغاز یک جنگ واقعی هشت روزه پر از لحظه های مرگ و زندگی شد، علی تعجب کرد که چطور نیروها این مدت هم دوام آورده اند دشمن تمام راه ها را بسته بود. در زیر آتش بی امان دشمن با دلی پر از درد و ظاهری آرام، به مرکز فرماندهی کاروان رسید. در این بین، خبر آمد مجروحی از دشمن اسیر شده و بخاطر ترس از مرگ، نقشه ی کمین را به نیروهای خودی داد،《 در میان درختچه ها و بوته ها سنگرهای گود کنده بودند که تا سینه ی نیروهایشان می رسید با این طرح ستون باید در همان ساعت اول منهدم می شد اما رشادت بچه ها باعث شده بود آن ها آن گونه که میخواستند موفق نشوند. 》 علی توانست با رشادت بچه ها ارتفاع بالای جاده را نیز از تصرف دشمن خارج کند و روز دوم ستون را سازماندهی کرد و صبح روز سوم به طرف سردشت عازم بود که هلی کوپتر آمد تا برگردد به قرارگاه، گفتنی ها را به فرمانده ستون گفت و خداحافظی کرد دید چهره ها نگرانند و چشم های غم انگیز سربازان و درجه داران، به او خیره بود...در درونش باز هم نزاع عقل و دل به پا شد و نتوانست دل را مجاب کند، ناگهان پا سست شد و برگشت و گفت 《 بچه ها، من هم با شما می مانم 》روز سوم وارد روستای دل آرزان شدند و صبح روز چهارم، باز هم با یک درگیری مخوف همراه بود که رزمندگان تحت امر سرهنگ صیاد قدم به قدم جنگیدند تا رسیدند به روستا ولی تازه دشمن از روستا به استقبالشان آمد اینجا باز هم مانده بود که با وجود افراد بیگناه در روستا آتش دشمن را پاسخ دهد یا دست روی دست بگذارد که در اینصورت چیزی از ستون باقی نماند، پس دل به دریا زد و فرمان آتش داد وقتی دشمن خاموش شد اثری از اهالی نبود و معلوم شد که روستا از قبل خالی بوده. خدا را شکر کرد خون بیگناهی نریخته. 《 از دل آرزان به بعد ما روزی یک کیلومتر بیش تر نمیتوانستیم حرکت کنیم هر لحظه در حال مقابله بودیم شوخی نبود یک ستون قوی نظامی می خواست به سردشت برود و دشمن هم میخواست مانع شود..در مسیر شهید می دادیم...》ناگهان اتوموبیل ایستاد و کشیده شدن ناگهانی ترمز ها دل ها را ریخت علی رفت جلو به راننده تانک گفت چرا ایستاده ای گفت می ترسم علی نگران شد که این ترس به باقی نیروها انتقال نیاید، کوشید او را آرام کند ولی فایده نداشت و جواب داد اگر راست می گویی خودت راه بیفت جلو، علی گفت عزیزم من حرفی ندارم ولی من فرمانده و راهبر این ستونم اگر اتفاقی برای من بیفتد همه شما متلاشی میشوید. هیچ فایده نداشت پس علی با توکل به خدا همراه بیسیم چی اش در کنار تانک اسکورپین به راه افتاد. متاسفانه بین ابتدا و انتهای ستون فاصله افتاد که علی تا برگشت به انتهای ستون که سرعت حرکت را بیشتر کنند، ناگهان صدای انفجار و رگبار قلبش را ریخت، ابتدای ستون در ۱۲ کیلومتری سردشت بود و میخواست زودتر برسد که کمین ضد انقلاب در روستای داش ساوین علی را یاد حادثه ۱۱ماه پیش، شهادت ۵۲ پاسدار اصفهانی انداخت. بچه ها کاملا غافلگیر شده و انگار هیچ امیدی برای نجات نداشتند حتی نمیتوانستند خود را به پناهگاه های طبیعی برسانند، 《 کمی خود را باختم که دیدم یکی از بچه های سپاه به نام فتح الله جعفری که العان از فرماندهان رده بالاست گفت ناراحت نباش بالاخره چندتا فشنگ داریم تا آخرش میزنیم و هر چه خواست خدا باشد همان می شود..》دلش قوت گرفت باز هم‌طرح عملیات به ذهنش رسید که باید نگذارد فرار کنند. نعره تکبیر بچه ها که با قوت علی بلند شده بودند دل دشمن را خالی کرد و تپه ها فتح شد و دشمن پا به فرار گذاشت. پیغامی از دشمن به دستش رسید نوشته بود: سرهنگ صیاد شیرازی.... مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوازدهم کمین گل سرخ < پیغامی از دشمن به دستش رسید نوشته بود:( سرهنگ صیاد شیرازی، ما با پنج هزار چریک شما را محاصره کرده ایم در حالی که تو حتی صد نفر هم سرباز سالم و جنگنده نداری،اگر تسلیم نشوید ما صبح برسرتان خواهیم ریخت و سرهای بریده خود وسربازانت را برای خمینی خواهیم فرستاد!) یارانش دیدند سرهنگ با خواندن پیام دشمن، سجده کرد وقتی علت را پرسیدند گفت《مگر نه اینکه ما در این کوه و بیابان دنبال دشمن هستیم... و حالا خودشان هزار هزار به جنگمان می آیند. باید حداکثر استفاده رااز گلوله هایمان بکنیم باید خوشحال باشیم و خدا را شکر کنیم》یارانش روحیه گرفتند و برای رسیدن دشمن لحظه شماری کردند. در این چند روز بیش از هفتاد شهید و نزدیک ۱۵۰ مجروح داده بودند. با درخواست علی ۶۰ نیروی تازه نفس از قم و اراک رسیدند و با هلی کوپتر شهداو مجروحان به عقب رفتند.نشانه گیری دقیق دشمن در زدن هلی کوپتر ها نشان میداد دیده بان و خدمه ان از نیروهای با سابقه نظامی است. آنان شب هم باید در ارتفاع فتح شده جات راوین به دست سروان شهرام فر، می ماندند بازهم ضدانقلاب مانند گرگ وحشی نزدیک شد که باتجربه علی از نبرد کوخان، ضربه سختی خوردند.صبح می شد از بلندی، مسیر هموارِ سردشت را دیدآماده ورود به شهر شد که اطلاع دادند برای دیدن رئیس جمهور باید به کرمانشاه برگردد.علی بعد از عوض کردن لباس خونی و خاکی، به دیدن آن ها رفت، اخلاص علی با تکبیر حاضران و با سردی بنی صدر روبه رو شد، وقتی بنی صدر فهمید ستون با دادن شهید و مجروح به سردشت رسیده، جاخورد معلوم‌ بود اخباری که شنیده بود متفاوت از اخبار سرهنگ صیاد بود.《 تا آن موقع زیاد شنیده بودم اگر کسی بخواهد خالصانه خدمت کند نمی گذارند، اما فکر نمیکردم برای مایی که جانمان را به کف دست گرفته بودیم هم بزنند...》این آغاز رسمی اختلاف بین او و بنی صدر بود البته اختلاف دو بینش و عقیده، عقیده ای لیبرال که از روی کار آمدن نیروی انقلابی هراسان بود در مقابل دیدگاهی که بعدا خط امام نام گرفت و کاملا به توانایی اسلام اعتقاد داشت‌.بعد از رفتن بنی صدر سرهنگ علی به دارساوین برگشت،تا این که ستون را بدون درگیری شدید وارد سردشت کرد. در حالی که صدام قرارداد الجزایر را پاره کرده بود و جنگ به حالت رسمی میرفت. علی که به تهران آمده بود،دلش در جبهه بود و از وقت کشی بنی صدر گلایمند تا اینکه جلسه برگزار شد ولی هدف در آن زیر سوال بردن تمام زحمات علی بود. بنی صدر و اطرافیانش هیچ شناخت درستی به ضدانقلاب و فعالیت و نوع جنگشان نداشتند یا بهتره بگوییم نمیخواستند داشته باشند و حتی با ریشخند، ضعف قلمداد می کردند《آن روز در آنجا جمله ای گفتم که بعدها میان مسئولان مملکت دهان به دهان گشت و معروف شد، اول دعای امام زمان را خواندم، سپس گفتم:آقای رئیس جمهور خیلی عذر میخواهم در جلسه ای به این مهمی حتی یک بسم الله گفته نشد...من آن قدر این جلسه را ناپاک می دانم که چاره ای جز رفتن به قم و زیارت برای تزکیه ندارم...》هنوز علی و یارانش به منطقه نرسیده بودند که سرهنگ عطاریان با حکمی از بنی صدر به فرماندهی قرارگاه غرب منصوب شد و علی هم باید به سنندج برمیگشت...بعدها خیانت عطاریان ثابت شد. او حتی باعث شد گردان ۱۱۰ با تمام نیروهای خوبش، منهدم شود. با همه تلاش علی برای مقابله با حمله عراق، و دادن طرح به بنی صدر برای مقابله، و عدم دریافت پاسخ؛ متوجه شد عملا کنارش گذاشته اند ولی صیاد کسی نبود که میدان را خالی کند و حالا تمام سرمایه او ارتباطش با سپاه بود، به دوستش یوسف کلاهدوز طرحی داد که اولین گروه پاسداران آموزش ببینند.و بعد برای تکمیل طرح به سرپل ذهاب رفت و با آقای آذربین دیدار کرد که خوشبختانه نتیجه خوبی گرفتند و باخوشحالی رفت بخوابد ساعت ۳ بیدارشد و به راه افتادند اما در زمان خروج از دروازه سرپل ذهاب، علی رغم مهارت راننده، با یک ماشین شاخ به شاخ شدند. بدن بیهوش علی را ابتدا به کرمانشاه بردند، علی به شدت مجروح شده بود و اگر دست روی دست میگذاشتند علاوه براینکه لگن شکسته شده بود، قطع شدن پای او حتمی بود. بعد از عمل جراحی موقع به هوش آمدن متوجه شد کسی در کنارش با صدای محزون و عارفانه دعایی میخواند. او شهید رجایی بود. یکبار هم آقای خامنه ای دو ساعت به دیدارش رفته بود و در مورد کردستان صحبت کرده بود. با پیشنهاد آیت الله خامنه ای تصمیم گرفت مردم را از اتفاقات باخبر کند لذا وقتی خبرنگاران به اتاقش می آمدند لباس رزم می پوشید و درد را پنهان می کرد. حرفهای علی برای مردم جالب بود.با دلی پر از امید به کردستان برگشت و سراغ شهر بوکان و اشنویه که در دست ضد انقلاب بود رفت و با فرمانده لشگر ۶۴ارومیه و سپاه میاندوآب جلسه گرفت. اما《نامه ای به دستم رسید که قرارگاه را به هم بزنم...تمام یگان های تحت اختیارم را از دستم درآوردند...باورم نمی شود...》علی اکنون چه باید می کرد؟... #@mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹گرامیباد دوازده فروردین روز همه پرسی ورای قاطع ملت به جمهوری اسلامی ایران. 🇮🇷 امام خمینی (ره): ♦️صبحگاه 12 فروردین كه روز نخستین حكومت ا... است از بزرگترین اعیاد ملی و مذهبی ماست و ملت ما باید این روز بزرگ را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزی كه كنگره های قصر 2500 ساله حكومت طاغوتی فرود ریخت و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بربست و حكومت مستضعفین جانشین آن گردید . " مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
مطلب در باب روز جمهوری اسلامی و روز رفراندم خیلی زیاد است و البته خاطراتی هم از آن روز طبعاً داریم که لابد نمی‌شود همه‌ی آن مطالب را در این گفتار کوتاه آورد. به طور خلاصه روز جمهوری اسلامی یک مقطع تاریخی بی‌نظیری در تاریخ کشور ماست، زیرا که برای اولین بار بعد از صدر اسلام و پس از فَترَت کوتاه اولین سالهای فتح ایران به دست مسلمین - یعنی که در آن سالهای کوتاه البته حکومتها تا حدود زیادی اسلامی بودند در طول این تاریخ ممتدی که کشور ما داشته - برای اولین بار بعد از آن فَترَت و بعد از آن دوران کوتاه صدر اسلام یک حکومتی اعلان شد، یک نظامی اعلان شد که دارای دو خصوصیت مردمی بودن و الهی بودن هست؛ یعنی جمهوری اسلامی. اصلاً این خاطره را با هیچ خاطره‌ای در تاریخ کشورمان نمی‌شود مقایسه کرد. نقطه‌ی مکمل و متمم انقلابِ بیست‌ و دو بهمن بود یعنی خلاصه محصول بیست‌ و دو بهمن روز جمهوری اسلامی روز دوازدهم فروردین بود. ۱۳۶۴/۰۱/۱۰ ۱۲ فروردین، روز مردم‌سالاری دینی مبارک مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیزدهم کمین گل سرخ تا کردستان به امروز برسد،خون های پاک فراوانی ریخته شده بود اگر می پذیرفت برگردد در برابر این خون های پاک جواب قانع کننده ای داشت؟! 《نماز حاجت خواندم و در سه جمله نوشتم: ما به دستور مرکز آمده ایم و به دستور مرکز برمیگردیم باید شورای عالی دفاع دستور دهد...》 برای مخالفانش این یک سند گرانقیمت هم برای خارج کردن او از صحنه، هم برای محاکمه نظامی بود. نامه به بنی صدر رسید و او به امام رساندتا پیشاپیش دست شورای دفاع را ببندد. امام صیاد را نمیشناخت وچون مسئولیت فرماندهی کل قوارا به بنی صدر داده بود و از مسائل کردستان بیخبر بود فرمود: با ایشان طبق مقررات برخورد کنید. علی که فهمید دیگر در منطقه هیچ کاره است. با آیت الله خامنه ای تماس گرفت، ایشان پشتیبان علی بود و فرمود سریع منطقه را ترک کن. ولی این رفتن آن هم با ویلچر،کوتاه بود. وقتی اخراج خود از نیروی زمینی را فهمید تاب نیاورد و باآیت الله خامنه ای مشورت کرد، پاسخ گرفت مسئله ای نیست خودت را به ستاد مشترک معرفی کن. رفتارها اهانت باربود و درجه علی از سرهنگ به سرگرد تنزل کرد ولی تحمل می کرد. او باید هر شنبه خود را معرفی می کردو بعدها بخاطر مراجعات زیادش دفتری در اختیارش قرار دادند.و هر شب دریکی از مساجد تهران با محوریت کردستان سخنرانی می کرد. این طبق توصیه آیت الله بهشتی بود که هم علی را شناخته بودهم متوجه انحراف بنی صدر، لذا به عنوان یک سد در برابر لیبرال ها بودند.《 تقوای شهید بهشتی خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد اتفاقا بیشتر سوالات در مورد بنی صدر از من بود که طبق توصیه شهید بهشتی از کنار آن ها رد می شدم...》 همه نیروهای انقلابی دنبال راهی بودند که علی را برگردانند و چهار امام جمعه شهید و تعداد دیگری از علمای بزرگ خدمت امام برای بازگشت صیاد رفته بودند ولی امام تمایلی نداشت در اموری که به رئیس جمهور مربوط بود دخالت کند. بعدهم آیت الله رفسنجانی که نتیجه ای نگرفت برای علی وقت ملاقات با امام گرفت.《 با لباس چریکی و عصا به دست خدمت ایشان رسیدم...من هم با صداقتی که داشتم گفتم: حضرت امام ما هر چه اشکال داریم از وجود ایشان است. امام وقتی دیدند من این چنین با صراحت مطالب را گفتم، فرمودند:خیلی خب، پس شما میخواهید بروید من خودم تذکر می دهم》 در غیاب بنی صدر شورا به ریاست آیت الله خامنه ای تشکیل شد و صیاد هم در آن برای توضیح طرح آزادسازی مناطق غرب حاضر شد و نتیجه شد علی با درجه ی سرهنگ تمامی به منطقه برگردد به علت مخالفت بنی صدر که اختیار تمام گرفته بود هرگز اجرا نشد.《 در این کار حکمت آمیز امام، این درس را گرفتم که اگر نظام و حکومتی بخواهد استوار بماند رهبری و همه مسئولینی که بخواهند زیر پوشش حکومت کار کنند باید به مقررات مقید باشند...》علی بنا به فرمایش امام که آبادان باید از محاصره خارج شود توانست از راه دیگر وارد عمل شد و طرحی به نام رحیم صفوی به شورای عالی دفاع داد که دوره آموزش برای تعدادی از نیروهای سپاه بگذارند و خود برای شناسایی به نزدیک ترین خطوط دشمن رفت ۳۳۰ درجه پیرامون آبادان در تسلط دشمن بود و تنها میان دو رود بهمنشیر و اروند نفوذ کمی بود. اما تنها علی بودکه به وحدت ارتش و سپاه و معجزه این طرح باور داشت...عصر روز بیستم خرداد ۱۳۶۰ نامه کوتاهی از امام در رادیو منتشر شد: بسم الله الرحمن الرحیم. ستادمشترک نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران. آقای ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شده اند روح الله موسوی الخمینی. این فرمان در پی خودخواهی بنی صدر بودو دامن زدن به اختلافات داخلی بخاطر بن بستی بودکه در جنگ به آن رسیده بودند‌. و مجلس هم رای به بیکفایتی او دادو در نهایت بدون بازگشت با آن افتضاح خارج شد. بعد هم شهید رجایی رئیس جمهور شد و با شناختی که از علی داشت به او پیشنهاد وزارت دفاع داده بود که علی نپذیرفت. و نتیجه مشورت با امام توسط رجایی، ماموریتی به علی بود؛ که به فرماندهی غرب برود. و علی طبق ارادت به مشهد رفت و بعد به منطقه‌. گرچه علی تنها بود ولی همه برای درکنار او بودن سر از پا نمیشناختند. صبح زود برای معارفه درمراسم لشگر ۲۸ شرکت کرد. به شدت تنها بودو غم تمام وجودش را گرفت که آقای آذربن در گوش علی خواند (لاتخافا،اننی معکما اسمع و اری.)اری وقتی موسی به سوی فرعون رفت خدا این آیه را فرمود. 《این آیه به من انگیزه داد ورفتم پشت تریبون و گفتم من به فرمان آقای رئیس جمهور وتصویب نیروی زمینی مسئولیت منطقه را به عهده گرفته ام...》سرتا پا نشئه خدمت بود.《 اگر آدمی در سنگر اسلام قرار بگیرد خداوند هم او را یاری می کند البته این ها را میگویم نه اینکه مدعی باشم خیلی مخلصم ولی به کارم و انقلاب عشق داشتم. مهم این بود که ببینم تکلیف چیست.》 بازگشت علی روزهای خوبی را برای کسانی که عشق به خدمت داشتند رقم می زد. علی به زودی فهمیدکه بودنش در ارومیه لازم تر است تاسنندج...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیزده به در یعنی: تمام سیزده معصوم -علیهم السلام- چشمشان به در است تا تو بیایی...🌱 •••❈❂🌿🌸❂❈••• مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
🟢 سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم، از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم، از ملَکات پست خودمان خارج شویم، از اعمال زشت خودمان که مانند تار عنکبوت دور ما تنیده است خارج شویم. 📗 یادداشت‏های استاد مطهری، ج۶، ص۱۳۱ مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
چهاردهم کمین گل سرخ ...وضع امنیتی ارومیه خیلی خراب بود چون علی میدانست از دور هم میتواند سنندج را اداره کند لذا در ارومیه ماند و قرارگاهی تشکیل داد که بعدها به عنوان حمزه سیدالشهدا نام گرفت. هنوز یک هفته ای از تشکیل قرارگاه نگذشته بود که جوانی به دیدارش آمد خود را مهدی باکری معرفی کرد فرمانده عملیات سپاه ارومیه بود. واقعا صحنه جالبی بود که فرمانده منطقه از فرماندهان رده ی پائین ترش اجازه بگیرد که به من فرصت بده تا آماده شوم و همپای شما باشم. عملیاتی که نیروهای سپاه و کردهای بارزانی به فرماندهی مهدی باکری و نیروهای ژاندارمری، و نیروهای منتخب لشکر ۶۴ در آن بودند، سه روز طول کشید که سرهنگ صیاد خود برای هدایت، بین نیروها می گشت و شهر در روز سوم آزاد شد. وقت آن بود که سرهنگ صیاد برای گزارش این پیروزی به دیدار آقای رجایی بیاید ولی افسوس این دیدار هرگز میسر نشد و اقای رجایی و باهنر بر اثر انفجار بمب در دفتر ریاست جمهوری به شهادت رسیدند. حال با کمک گردانی از تیپ سقز و نیروهای تیپ گرگان به همراه تعدادی از نیروهای سپاه برای آزادی بوکان وارد عمل شدند، باوجود درگیری شدید با نظارت دقیق علی نظم گرفت و در زیر مواضع پر از آتش دشمن، هر لحظه از نقطه ای به نقطه ی دیگر سر میکشید. در آن لحظه هیچ کس نمی دانست این سرهنگ در لباس بسیجی که چون سربازی عادی خدمت میکند فرمانده نیروی زمینی ارتش است. بعد از پیروزی ثامن الائمه و برگشت تعدادی از فرماندهان عالی رتبه جنگ، هواپیما سقوط کرده و به شهادت می رسند در آن روز صبح پنجشنبه، ۹ مهر ۶۰ اولین نامی که به زبان آمده بود سرهنگ صیادشیرازی بود. آری تیمسار یوسفی آن سرلشگر پیر گفته بود نام این آدم را بخاطر بسپارید... بعد از ارسال نامه هاشمی رفسنجانی به امام در خصوص این تصمیم، امام موافقت نامه ی خود را اعلام کردند و این مهمترین خبر ساعت ۱۴ آن روز بود. وعلی آخرین نفری بود که متوجه شد. او مشغول جنگ با ضد انقلاب بود.《...دیدم همه دارند تبریک می گویند گفتم کار هنوز تمام نشده است. گفتند نه، شما فرمانده ی نیروی زمینی ارتش شده اید. ناخودآگاه غم و کراهتی در قلبم احساس کردم...از فشار مسئولیت و سنگینی اش...》 علی باید برای جلسه شورای عالی دفاع آماده میشد ولی حتی وقت نکرد که لباسش را عوض کند و با همان لباس خاکی بسیجی به تهران رفت. 《 رفتیم جلسه و در آنجا چهار فرمانده لشکر ارتش هم در جلسه بودند. وقتی وارد شدم با خودم گفتم با این ها چطور برخورد کنم،...چون چهار نوع برخورد دیدم اولین بهره برداری که از این صحنه کردم گفتم آقایان فرماندهان لشگرها، فردا تشریف بیارند دفتر من. گفتم شما و شما ساعت شش و شما و شما ساعت هفت》 جلسه ساعت هفت یک ساعت و نیم طول کشید چون روحیات آنان با علی فرق می کرد لذا علی با هوش و زکاوت خود و پذیرفتن خودشان یکی را فرستاد ستاد مشترک و دومی را که روحیه جبهه نداشت با سرهنگ حسنی سعدی عوض کرد که خوب به کار می چسبید. اولین روز کاری فرمانده نیروی زمینی ارتش با سفر به دزفول برای بازدید قرارگاه مقدم نیروی زمینی، انجام شد ولی نپسندید و میخواست به اهواز منتقل شود که اولا باعث افزایش روحیه رزمندگان می شود و دوما هم میخواست برای عملیات های آینده، با سپاه پاسداران و نیروهای بسیج مردمی از مرحله ی طرح تا اجرا همکاری کند. علی نام این ترکیب را ادغام مقدس گذاشته بود. و به این طرح بسیار اعتقاد داشت. او معجزه این ادغام را دیده بود. با وجود مخالفت فرماندهان ارتش، عملیات ثامن الائمه با حضور یگان های لشگر ۷۷ خراسان و ۱۵گردان از سپاه، درستی اعتقاد علی اثبات شده بود. بیست روز بعد به دستور سرهنگ دانشکده فرماندهی و ستاد موقتا تعطیل شد و استادان آن به جبهه آمده بودند تا در ستاد فرماندهی تجارب خود را در عمل پیاده کنند. اکنون همه چشم ها به ادغام مقدس دوخته شده بود و مردم منتظر اخبار پیروزی بودند. قرارگاه مشترک ارتش و سپاه به دستور فرمانده تشکیل شد و خود ابتدا قرآن خواند و باقی فرماندهان با او دعای فرج زمزمه کردند. هم خوشبین بود هم نگران 《سعی می کردیم من و برادر رضایی روی جلسات اشراف داشته باشیم دو وزنه بودیم که همه توجه داشتند...》 اکنون که حصر آبادان شکسته شده بود مردم خواستار آزادی خرمشهر بودند،《 نیروهایمان کم بود و فرمانده مجاز نبود با نیروهایی که در خط دارد تک را انجام دهد. ممکن است تک نگیرد در نتیجه هم خط از دست رود و هم نیروها...》 طببعی بود که با چهارتیپ نیرو نمی شد برای آزادی خرمشهر عملیات کرد پس باید دنبال منطقه ای می گشتند که هم نیروی کمتری ببرد و هم نتیجه ی بیشتری داشته باشد. این مکان را در جبهه ی میانی خوزستان یافتند این نقطه از هر لحاظ نظر کارشناسان را به خود جلب می کرد. وبه راحتی میتوانستند هم شهر بستان را آزاد کنند هم تپه های شنی موجود در منطقه، باعث پراکندگی نیروهای دشمن می شد لذا دشمن تا مرز عقب رانده می شد...
پانزدهم کمین گل سرخ ...برای طراحان آزادی خرمشهر، دو راه وجود داشت: (تک از شمال به جنوب و تک از شرق به غرب) راه اول مانع فوق العاده مشکل، وجود باتلاق وسیعی برای عبور نیروهای خودی بود اما راه دوم که به هدف نزدیک تر بود وجود رودخانه کارون بود که تصمیم گیری راجع به آن را مشکل می کرد. و نهایتا راهکاری توسط فرمانده سپاه(محسن رضایی) پیشنهاد شد که طراحان عملیات پسندیدند و آن تلفیقی از هر دو راه کار یعنی عبور از کارون در منطقه وسیع عملیاتی توسط دو قرارگاه نصر و فتح بود. آن روز که دهم فروردین بود تا دهم اردیبهشت که فرماندهان با چشم گریان و قلوب متوجه خدا، فرمان حمله صادر کردند یک ماه سخت بود و برای علی سخت تر، او فرمانده سرنوشت سازترین عملیات این جنگ بود. سرهنگ صیاد شیرازی نوشت: رهبری این عملیات سرنوشت ساز هم چنان به عهده ولیعصر (عج) می باشد و برای حفظ وحدت فرماندهی مسئولیت و هدایت این عملیات را شخصاً و با توکل به خدا برعهده میگیرم. گرچه، ادغام مقدس برای بعضی از فرماندهان عالی رتبه ارتش قابل قبول نبود و از طرفی فرماندهان سپاه به پیروزی آن خوشبین بودند... علی که مصالح بزرگتر را می دید با بردباری همه را تحمل می کرد. علی تمام وجودش را وقف جنگ کرده بود به طوری که فرصتی نداشت خبری از فرزند بیمارش بگیرد. سرهنگ دستور داد تا از هر امکاناتی برای عبور بچه ها از پل های فرسوده، از طریق هر نهادی استفاده کنند. وقتی خبر رسید که در انبارهای عمومی ارتش در آبیک تعدادی طراده شنی آبی خاکی را شاه در سال ۵۰ از آمریکا خریده ولی بدلیل عدم توانایی در استفاده و غرق شدن سرنشینانشان، به کلی فراموش شده اند علی دستور داد تا ۴۸ ساعت دیگر در منطقه باشند. هر کدام میتوانستند ۸ تانک را انتقال دهند اردیبهشت رسید ولی جبهه خودی هنوز آمادگی چنین عملیاتی نداشت اما اگر دشمن بعثی بعد از شکست فتح المبین، زمان بازسازی داشت، عملیات آزادسازی خرمشهر کار سختی بود بنابراین باید در شروع حمله درنگ نمی کردند. 《در آن روز بیش تر از همه بعد روحی و روانی بود که حاکم می شد و درست عکس همین حالت را در دشمن می دیدیم.》در شب دهم، ساعاتی بعد از عبور تانک ها، و بعد از فرستادن تعدادی گلوله به سوی تانک ها، دشمن خبر نداشت که چهل هزار نیروی پیاده و هزاران خودرو و صدها تانک از کارون گذشته اند...فرمان حمله صادر شد《بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله القاصم الجبارین، یا علی بن ابیطالب》در دو محور قدس و فتح بچه ها پیروز شدند ولی در نصر بچه ها موفقعیت چندانی نداشتند لذا باید قبل از پاتک سنگین دشمن و عکس العمل آنان وضع موجود تثبیت می شد در این بین بدترین خبری که به علی دادند جدایی تعدادی از فرماندهان سپاه در جنوب شرقی فکه بود《 ...موفقیت ما در گرفتن زمین و اسیر نیست بلکه در این است که همه برای خدا با هم باشیم...》عراق با تصور اینکه ایران قصد بندر بصره را دارد قسمتی از نیروهایشان را به عقب فرستادند و این را سرهنگ صیاد و تعدادی از فرماندهان، پیش بینی کرده بودند پس علی از شدت خوشحالی آمد تا مسیر را با ماشین برگردد.حالا جهان چشم به خرمشهر داشت، ولی علی نتوانست فرماندهان خسته جنگ را برای ادامه بدون وقفه جنگ راضی کند و این وقفه یک ساعت طول کشید، از طرفی شکست های پی در پی صدام دوستان عربش را در منطقه به وحشت انداخت، اما او به تعدادی از فرماندهانش، نشان داد. خلاصه در این سردرگمی که بخاطر کمبود نیرو، کمی زمان، حمله به بصره یا محاصره خرمشهر پیش آمده بود، دو فرمانده که از جلسات به نتیجه نرسیدند به اهواز آمدند و در خلوت راه چاره را یافتند. خبر محاصره خرمشهر نیروهای مردمی را به جبهه می آورد《...حالت عجیبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می خواهد به اجرا در بیاورد در این طرح اطمینان پیروزی هست...》 عملیات با یک ساعت تاخیر آغاز شد چون در ابتدا فرماندهان جنگ از نحوه کار سوال کردند و بعد قانع شدند که مجالی برای بحث نیست این هم در واقع نتیجه تند ابلاغ کردن دستور بود تا بر مبنای تصمیم فرمانده، وارد عمل شوند. فرماندهان قرارگاه کربلا در ساعت۲۲/۲۵ روز اول خرداد ۹تیپ نیرو را روانه میدان کردند به اضافه یک تیپ احتیاط. نیروهای محور راست موفق به ایجاد شکافی در بین دشمن و نیروها شدند 《اما از دو محور دیگر هیچ خبری از پیشرویشان نمی آمد، نگران بودم از شدت خستگی بعد از نماز صبح احساس کردم دیگر چشمانم بسته می شود...در عالم خواب و رؤیا دیدم سیدی عالیقدر که عمامه ای مشکی دارد وارد قرارگاه شد چهره اش گرفته بود به احترامش همه از جا برخاستیم من زودتر از بقیه دویدم و دستش را گرفتم بغلش کردم و دیدم با تبسمی زیبا به من نگریست و اظهار محبت کرد چنان به وجد آمدم که از خوشحالی به گریه افتادم و با صدای گریه خودم از خواب پریدم متوجه شدم از بی سیم صدای تکبیر گفتن می آید، فهمیدم دو محوری که کارشان گیر کرده بود، توانسته اند به اروند برسند》....
شانزدهم کمین گل سرخ آن شبی که قرار بود عملیات شروع شود باراش بارن آغاز شده بود همه فرماندهان آن را به فال نیک گرفتند،چون باعث می شد دشمن از فعل و انفعالات رزمندگان ایرانی غافل بمانداما با شدت باران نگران گم شدن مسیر بچه های رزمنده بودند ، ساعتی بعد همه نیروها پشت خاکریز منتظر فرمان حمله بودند ناگهان صدای غرش توپ ها و غریو موشک ها با رعد و برق در هم پیچیدند طبق دستور فرماندهی عملیات، توپخانه لشگر ۱۶ منطقه ای را در جنوب اهواز زیر آتش گرفتند تا جهنمی را برای نیروهای بعثی درست کنند که گمان کنند حمله ایران از آنجا صورت گرفته است.و به کلی از منطقه کرخه غافل شوند. ۵ دقیقه بعد رزمندگان با فریاد الله اکبر به خاکریز دشمن زدند و این لحضات برای علی و دوستانش به سختی میگذشت. بعد از چهل دقیقه با پیامی از لشگر ۱۶ گفتند خاکریز دشمن شکافته شده است. محور شمال هم که منتظر خبری از آن بودند، درساعت یک و ۳۸ دقیقه (خاکریز عصا شکل از شمال شکسته شد) ولی از محور جنوب خبرهای خوشی نمی آمد در این محور هر دو نیروی خودی و دشمن تلفات زیادی داده بودند آن شب ستاد تبلیغات جنگ خبر عملیات را به اطلاع مردم رساند نام این عملیات را طریق القدس نامیدند ولی به دستور سرهنگ صیاد به دلایل امنیتی هیچ فیلمی از صحنه عملیات پخش نکردند.اما رادیو عراق منکر عظمت این عملیات شد. روز دوم عملیات بعد از رشادت بچه ها، شهر بستان آزاد شد و شادی تمام ایران را فراگرفت و مردم برای آزادی خرمشهر لحظه شماری کرده بودند. روز بعد تعدادی از مسئولین لشگری و کشوری به شهر بستان برای بازدید آمدند ولی بعثی ها که این شکست را تحمل نداشتند وحشیانه خانه ها را با هواپیما و توپ خانه می زد. روز ۶۰/۹/۱۰ از طرف سپاه پیشنهاد پایان عملیات کربلای ۱ را دادند که مورد تایید نزاجا قرار نگرفت زیرا با وجود موفقعیت، به تمام اهداف نرسیده بودند و بخاطر کمبود نیرو نیازمند نیروی بیشتری بود، لذا فرمانده نیروی زمینی با این پیشنهاد مخالف بود. دو فرمانده تصمیم داشتند به اهواز بروند و بدون دخالت نیروهای دیگر به یک تصمیم برسند، گروهای شنود ارتش و سپاه مکالمات مشکوکی، شنید! از سرتاسر جبهه گزارش خواستند ولی مورد مشکوکی نبود ساعت ۲۳و۴۰ دقیقه یک گردان عراقی به ستادش اعلام کرد قصد دارد به مواضع سابقش برگردد ده دقیقه ای این گونه گذشت که از ستاد دشمن این پیام به یگان های عراقی مخابره شد: (صدام‌حسین به شما سلام می رساند و به همه نیروها آفرین می گوید) شکی نبود این رمز آغاز یک عملیات است. ساعتی بعد فرمانده یکی از گردان های عراقی، پیام داد که به نزدیکی هدف رسیده اند ولی در هیچ جا هیچ مورد مشکوکی گزارش نشد! آیا این یک جنگ روانی است¿؟ آقای ذاکری افسر اطلاعات قرارگاه و آقای علی اسحاقی مسئول اطلاعات قرارگاه سپاه، به تجزیه و تحلیل پرداختند درست زمانی که میخواستند بپذیرند که یک عملیات روانی است معلوم شد دوباره از طرف پل سرآبله قصد اشغال مجدد بستان را دارند اگر این اتفاق می افتاد آیا برای ایران و نیروهای مسلح حیثیتی باقی میماند آنجا بود که سرهنگ صیاد شیرازی خوش درخشید. 《شب نگران کننده ای بود هر چه صحبت داشتیم فراموش کردیم باید دستوری ابلاغ می شد بررسی کردم به کدام نیروها میتوانم دستور بدهم، یک گردان تانک قوی از دشمن در حال ورود بود و فرمانده آن مدام تشویق می شد...》 به لطف خداوند همان فرمانده ی عراقی که چشم امیدش گرفتن درجه از صدام بود و مرتب دم از موفقعیت می زد اعلام کرد من زیر رگبار آرپی چی قرار دارم و بعد هم صدا قطع شد در آن سو امید صدام و ژنرال هایش نابود شد و در این سو سرداران لشگر اسلام به سجده افتاده بودند علی برای تشکر و دادن درجه به فرمانده (سرگرد کیومرث مخبری)خود به محل رفت،فرمانده گفت (تشکر لازم ندارم من برای خدا کار میکنم...) عملیات طریق القدس با شکست سنگین دشمن و تلفات ۸۰۰ نفره به پایان رسید. امام خمینی در پاسخ تبریک فرماندهان جنگ نوشتند( آنچه برای این جانب غرور انگیز و افتخار افرین است روحیه بزرگ و قلوب سرسار از ایمان و اخلاص و روح شهادت طلبی این عزیزان است که سرباز حقیقی ولی الله الاعظم ارواحنا فدا هستند...) صدام و ژنرالهایش میدانستند که چه شکست سختی خورده اند لذا دنبال این بودند مجددا تنگه چزابه را مال خود کنند از شریکانش کمک خواست، حتی پادشاه اردن قوای یرمک را به قشون دشمن داد، هر چه آتش داشتند بر سر مدافعان تنگه ریختند《هرلحظه آمار شهدا بالا می رفت حدود ۱۸۰۰ شهید برای نگهداری چزابه داده بودیم با آنکه امام سفارش کرده بودند که من و آقای محسن رضایی تاآنجا که ممکن است جلو نرویم چون در آن زمان پیدا کردن کسان دیگر مشکل بود. سوار جیپ شدم و با شهید ردانی پور فرمانده سپاه سوم صاحب الزمان(عج) خط را در پیش گرفتیم وقتی راهی پیدا نشد گفت: برادرها اگر موافق باشید چراغ ها را خاموش کنیم و به چهارده معصوم توسل بجوییم...》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفدهم کمین گل سرخ ...در روزهایی که فرماندهان ارتش و سپاه سخت درگیر اجرای عملیات کربلای یک (طریق القدس) بودند سرهنگ صیاد به افسران طراح در قرارگاه عملیاتی دستور آماده سازی طرح کربلای ۲ را صادر کرد ولی مدتی طول کشیدش تا بتوانند با یک راهکار مناسب وارد عمل شوند و با عملیات کربلای ۱ پیروزی در طریق القدس بدست آمد. گسترش عملیات باید با یک تفاهم بین ارتش و سپاه ایجاد میشد. بر همین اساس روز ۱۳ اسفند، پنج قرارگاه قدس نصر فتح فجر و کربلا تشکیل شد. سرهنگ صیاد، بزرگی کاری که داشتند را می دانست لذا دفتر فرماندهیش را در تهران ول کرد و دائم در جبهه سرکشی داشت. آن قدر کمبود وقت داشت که استراحتش به همان زمان تردد مسیر دوپایگاه صورت گرفت. وقتی روحیه رزمندگان را می دید با آن شعارهای حماسی، دوست داشت مانند یک رزمنده گمنام در میان آنان باشد. هرکسی با بهترین تخصص موجبات پیشروری نیروها و استقرار در بهترین محل را فراهم می کرد حاج احمد متوسلیان هم ، در یکی از روستاهای دزفول به کریم رحیم دلیری اعتماد کرده بود و راهکاری برای رسیدن نیروها به پشت توپخانه دشمن یافته بود《از زیباترین صحنه هایی که یادم هست، وحدت و یکپارچگی قبل از عملیات بود، ازبچه هایی که در این صحنه خیلی زحمت کشیدند نمونه ارتشی را بگویم سرتیپ دو کریم عبادت بود و بچه های سپاه هم که اسوه بودند برادر احمد کاظمی بود...》 درکوچه و بازار سخن از عملیات بزرگی بود و پیروزی های حمله های اخیر و قول هایی که مسئولان نظام در سخنرانی هایشان داده بودند حکایت از این داشت که ایران عملیات بزرگی را در پیش دارد اما فرماندهان جنگ هر روز با مانع جدیدی بر میخوردند و عملیات به تعویق می افتاد تا سرانجام دشمن دریافت ماجرا چیست.و پیش دستی کرد و از دو محور که برای کربلای ۲ کار می شد حمله کرد. در این بین رسانه های جهان با تکرار این خبر کوشید با عظیم جلوه دادن دشمن، فرماندهان جنگ را منصرف کند. تصمیم شد با فرمانده کل قوا امام خمینی مشورت کنیم که برادر محسن رضایی به خاطر کمبود وقت با اف پنج به تهران برای دیدار امام رفت و برگشت امام با آرامش کامل فرمود (بروید حمله کنید که ان شاءالله پیروزید) سرانجام غروب روز اول فروردین انتظار به پایان رسید و این پیام از فرماندهی جنگ به قرارگاه های تابعه ارسال شد (از قرار گاه کربلا به قرارگاه قدس،فجر،نصر و فتح: ساعت ۰:۳۰ روز ۶۱/۲/۱ تعیین و شروع عملیات با کد بسم الله قاصم الجبارین یا زهرا علیها سلام خواهد بود.) عملیات با قول شفاعت بعد از شهادت و همراه امام باشند تا شهادت، شروع شد و قرارگاه قدس و فتح پیش روی خوبی داشتند ولی در دو قرارگاه دیگر کار قابل توجهی انجام نشد. روز دوم صدام و سپهبدش هشام الفجری خود را به دشت عباس رسانده بود تا آن را پس بگیرد. آتش دشمن سنگین بود علی که دید نیروهای خودی در حال تضعیف شدن هستند خود را به وسط معرکه رساند《 وضعیت عجیبی بود بررسی کردم متوجه شدم فرمانده تیپ ترسیده است و موجب عقب نشینی شده بود. یک فرمانده گردانی بود که بین آن ها خیلی شجاعت داشت به نام لهراسبی که لرستانی بود قبلا او را می شناختم در عملیات طریق القدس خیلی فداکاری کرده بود...گفتم تو فرمانده تیپ شو گفت مگر می شود گفتم این درجه ات تو بشو فرمانده تیپ ...البته شخصیت فرمانده قبلی را حفظ کردم...》 این تدبیر علی چاره ساز شد. و نیروی عقب رفته با روحیه ی شگفت آوری چنان ایستادگی کرد که ستون عظیم زرهی عراق تا چهارشب کاری از پیش نبرد و نیمه های شب صدام با غرش توپ های ایرانی از خواب برخاست و چاره دای جز این که لشگر ۱۰ زرهی را از دشت عباس به رقابیه بکشاند. نداشت و توانست نصر و قدس را به محاصره درآورد.《چون طرحی برای ادامه تک نداشتیم. باید همان موقع طرح را میریختیم دوتایی به این نتیجه رسیدیم تنگه عین خوش نگه داشته شودآن هم از جناح شمالی و چپ دشمن...》 بی شک این مرحله حساس ترین بخش عملیات بود بر فراز ارتفاعات ابوصلیبی خات دو سایت رادار و موشکی بود که برای حاکم عراق از چنان حیثیتی برخوردار بودند که روزی مستانه وار گفته بود اگر کسی سایت ها و ارتفاعات را فتح کند من کلید بصره را به او می دهم. سازماندهی بچه ها در شیارها به سرعت صورت گرفت. ولی ساعتی بعد خبر رسید ۱۵۰ تریلی تانک بر، از تنگه ابوغریب عبور کرده و اگر می رسید یگان های نفوذی قتل عام می شدند. 《 پاهایم رغبت نداشت...همه نظر می دادند بهتر است بگوییم نیروها برگردند دیگر دستور فرمانده نبود و یک شورایی تشخیص داده بود. رفتم به طرف بی سیم که بگویم برگردند.》 این جا بود که باز هم دل علی در برابر عقلش قد علم کرد 《 با هرکدام از فرماندهان جداگانه صحبت کردم همه گفته بودند دلمان نمی خواهد نیروها برگردند ولی در جمع با زبان تخصص حرف زده بودند.》 《تصمیم خودم را گرفتم گفتم ابلاغ نمی کنم برگردند بگذار باشند》 در آن لحظات سنگین تقدیر این گونه رقم خورد که...
هجدم کمین گل سرخ ...در آن لحظات سخت 《ساعت سه شد یا سه و نیم، نزدیک صبح چیزی به روشنایی هوا نمانده بود، توی اتاق جنگ حالتی شد که نمیتوانم توضیح بدهم، رغبت فرمان دادن را نداشتم چه بگویم؟ به فرماندهان، ابلاغ کردم با همان نام مقدس یا زهرا حمله را شروع کنند و دعای توسل را شروع کردیم این دعای توسل چنان غلظتی داشت که در هیچ نقطه ای در چندسالی که در جبهه بودم در تمام اتاق های جنگ موردش را ندیده بودم...》 آن صبح فرماندهان عالی رتبه قرار گاه کربلا هنگامی به خود آمدند که بی سیم ها خبر از تصرف سایت ها می دادند ماجرا این بود فرمانده باهوش آن نیروها که از تیپ ۲۷ محمد رسول الله بود مسیر را گم می کند تا به خواست خدا ساعت ها با تاخیر بر سر دشمن در کمین نشسته برسند و دشمن به خیال خام خود که ایرانی ها سر نمی رسند به خواب می رود. 《فرمانده اسیر شده یکی از تیپ های عراقی را که نمیدانم تیپ شماره چند بود آوردند ... آن فرمانده می گوید آن قدر با خیال راحت رفتیم و خوابیدیم که حتی لباس راحتی هایمان را هم درآوردیم. با لباس زیر خوابیدیم تا این که ساعت ۳ونیم متوجه شدیم بالای سرمان هستید》 سالها بعد وقتی داماد فراری صدام در اردن افشا کرد که اگر ایرانی ها زودتر رسیده بودند صدام را هم اسیر کرده بودند تازه فهمیدند چه شکاری را از دست داده اند. عملیات فتح المبین روز هشتم فروردین تمام شد که علاوه بر آزادی دوهزار کیلومتر زمین اشغالی، شانزده هزار اسیر از دشمن گرفته شد بعدها وقتی از سپهبد صیاد عزیز پرسیدند بالاترین امتیاز را به کدام عملیات می دهید گفت 《 بدون هیچ گونه تردید، باید بالاترین امتیاز را به فتح المبین بدهیم...》 این موفقعیت ها دشمن را عصبانی کرد و نقشه ی ترور علی را کشیده بودند اما تقدیر می خواست این فرمانده دوست داشتنی و باهوش هنوز نور چشم مردم بماند لذا زمانی که علی نتوانسته بود به دیدار امام برای گزارش برود و سرهنگ خرسندی که معاون هماهنگ کننده اش بود جای خود فرستاد، منافقین پلید که برای این روز ورود کرده بودند در ارتش، متوجه می شوند که صیاد آنجا نیست هرکه بر سر راهشان بود را ترور کردند و سرهنگ خرسندی نیز با تنی مجروح چشم خود را بخاطر اینکه با هدف تیر خلاص سرش را نشان کرده بودند، از دست داد. و آن ها توانستند فرار کنند. در این جنایت حمله به نیروی زمینی، سیزده نفر شهید و هفت نفر مجروح بودند. آن طور که ایران و همه جهان فکر میکردند با آزادی مناطق اشغالی به ویژه خرمشهر جنگ تمام نشد و در مقابل پایه های حکومت صدام لرزید البته این را خبرگزاریهای جهان اعلام کردند و این جنگی که برای پایان دادن به جمهوری اسلامی تدارک دیده بودند می رفت تا ریشه متجاوز را بخشکاند بر همین اساس کمیته ای از روابط خارجی سنای آمریکا وارد منطقه شدند و بعد از بازگشت اعلام کردند ( پیروزهای هشت ماه اخیر نتیجه تجدید قوای نیروهای مسلح ایران، نیروی انسانی بیش تر ایران و هماهنگی بهتر ارتش منظم و پاسداران انقلابی است) وزیر دفاع وقت آمریکا گفت: پیروزی های ایران به نفع آمریکا نخواهد بود و وزیر خارجه آمریکا نیز گفت (اکنون لحظه ورود آمریکا به منطقه است) دولت آمریکا سراسیمه به یاری عراق شتافت و حمایت های پی در پی و کمک های بی دریغش از عراق، به نام کمک های حیاتی به بغداد مشهور شد. نام عراق از لیست کشور های تروریست خارج شد و محدودیت فروش تسلیهات به آن لغو شد. آمریکا جنایت های خود را این گونه توجیه کرد ( این عمل آمریکا به منظور تنبیه ایران و باز کردن راهی برای عراق از بن بست است ایران در این جنگ از برتری محسوسی برخوردار است و این ناخوشایند ) لذا عراق به پشتوانه همین حمایت ها، اعلام کرد آماده آتش بس است. ایران می دانست عراق دنبال فرصتی برای بازسازی و حمله مجدد است؛ پاسخ داد به شرطی آتش بس را میپذیرد که اولا ارتش عراق از باقی خاک ایران عقب نشینی کند ثانیا سازمان ملل متجاوز و آغاز گر جنگ را رسماً اعلام کند. در تجاوزگری عراق هیچ کس، شکی نداشت اما سازمان ملل تحت فشار آمریکا از این خواست ایران سرباز زد و این بر نگرانی ایران افزود و نتوانست به بی طرفی مجامع بین المللی اعتماد کند و فرماندهان ارزشمند و زحمت کش فهمیدند چاره ی دیگری جز ادامه جنگ ندارند تا به یک صلح شرافتمندانه برسند و این تصمیم در شورای عالی دفاع و در حضور امام گرفته شد. لذا علی افسران عملیاتی اش را فرا خواند تا سرنوشت جنگ را مشخص کنند و چاره ای جز ورود به خاک عراق نبود این اجازه از امام خمینی گرفته شد. فرماندهان منطقه، شلمچه و بصره را برای حمله نهایی خود برگزیدند و با رسیدن به بصره یا نزدیکی آن کار رژیم صدام تمام بود اکنون با آزادسازی خرمشهر و سیل داوطلبانی که رو به سوی جنگ نهاده بودند و نیز اوضاع بد روحی و روانی ارتش عراق، رسیدن به این هدف دور از دسرس نبود اما تقدیر چیز دیگری بود.....
🔴 خدا رحمت کند آقای مشکینی را؛ یکبار قبل از انتخاباتی در خطبه هایش انتخابات را تشبیه می کرد به و می فرمود: 🔻صحنه انتخابات است. ▪️کسی که در انتخابات شرکت نمی کند گویا دارد یزید را می کند. ▫️کسی که در انتخابات شرکت می کند ولی رای سفید می دهد انگار در کربلا است ولی تیر به سوی هدف خاصی نمی اندازد. 🔸کسی که به غیر صالح رأی می دهد گویا دارد علیه امام حسین شمشیر می زند. 🔹کسی که می گردد و اصلح را انتخاب می کند گویا دارد از امام حسین دفاع می کند. 🔺رأی مسئولیت آور است. با دقت و بصیرت رأی دهیم. مصلای قدس قم خواهران @mosallgodse
نوزدهم کمین گل سرخ ...《 علی در فراخوان افسرانش گفت: بایستی توجه داشت که مسئله لبنان در موضوع جنگ ایران و عراق تاثیری نداشته باشد》 امام خمینی متوجه این دام (حمله لبنان به اسرائیل ) شد، فرمود: راه قدس از کربلا می گذرد. 《 حضرت امام فرمودند این نیروهایی که بردید آن جا، اگر خون از دماغشان بیاید من مسئولیتش را قبول نمی کنم بگویید سریع برگردند. بلافاصله با سوریه تماس گرفتیم و گفتم: گردان سریع آماده حرکت شود و برگردد.》 عملیات رمضان برای بازپس گیری مناطق تحت اشغال عراق شروع شد ولی بنا به دو دلایل به موفقعیت نرسید در بعد تخصصی و در بعد اعتقادی. البته نظر صیاد این بود که بعد اعتقادی بر بعد تخصصی می چرد. بُعد تخصصی یعنی مهندسی رزمی برای زدن به موقع و دقیق خاکریز دشمن و بُعد اعتقادی یعنی داشتن روحیه عالی رزمندگان اسلام. که در این عملیات رزمندگان روحیه ای چون عملیات فتح المبین را نداشتند. و بعضی جاها از آن اتحاد خبری نبود بلکه ارتش جایی میگفت من و جایی سپاه می گفت من و این علی را به خوف می انداخت. امام نیز با فشردن دست علی و محسن رضایی در دست هم، بر این اتحاد تاکید داشت. امام بخاطر کمک به اخلاص رزمندگان و بر حق بودن جبهه خودی و کمبود نیرو در پیامی به مردم حضور در جبهه ها را واجب کفایی دانستند و مردم در قالب طرحی به نام لبیک یا خمینی داوطلبانه وارد جبهه شدند. لذا امام حمایت همه جانبه شرق و غرب را از دشمن هیچ می دانستند. نگرانی صیاد بخاطر امکان عدم اتحاد بین ارتش و سپاه باعث شد درخواست ملاقاتی به دفتر ریاست جمهوری و بعد با دفتر امام داشته باشد او بخاطر وضع روحی آشفته مصمم بود با آنان مشورت کند اما قبل از این دیدار به حرم امام رضا رفت و در آنجا با یک صفای بیش از پیش با آیت الله خامنه ای صحبت کرد قرار دیدار به جمعه افتاد و در این بین دفتر امام هم موافقت خود را اعلام کرده بود. هر چه که بود این ملاقات ده_پانزده دقیقه ای حال خوبی برای او ایجاد کرد و سریع به دفتر خود برگشت و کارش را شروع کرد. ۱۸ بهمن سال ۶۱ ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه عملیات گسترده ایران با فرمان سرهنگ صیاد و محسن رضایی اعلام شد. نامش شد والفجر مقدماتی. دنباله این عملیات طرح ریزی والفجر یک بود که به چاه های نفتی عراق در العماره رسیدند. ولی باز هم با وجود موفقعیت شش محور از هشت محور نتوانستند به دستاورد مورد نظر برسند و علت هم ایجاد رخنه در نیروها بود چون نیاز بود فقط از یک جا فشار بیاورند و در باقی جاها تظاهر به مقاومت کنند که اینچنین نشد. و توان نیروها با وجود تلفات سنگین تمام شده بود. در روز سوم اسفند ۶۲ عملیات خیبر بعد از یکسال کار شناسایی، توسط تعداد کمی از نیروهای سپاه، اعلام شد. این همان عملیاتی بود که در منطقه زید موفقعیت چندانی نداشت ولی در جزیره مجنون توانست جزایر را تصرف کند و کارشناسان نظامی را شگفت زده کنند. اما بازهم کم آوردند و عراق در این منطقه به طور جدی از سلاح شیمایی استفاده کرد و در این عملیات محمد ابراهیم همت یکی از سرداران محبوب سپاه به شهادت رسید. دنیا پیروزی مطلق ایران را نمی پذیرفت و در برابر مقاومت ما از هیچ نوع تلاشی مانند قرارداد یک میلیارد دلاری آمریکا برای فروش تسلیحات و فروش ۴و نیم میلیارد دلار اسلحه به عراق از طرف شوروی تا حمله به نفتکشهای ایرانی در جزیره خارک، برای کمک به عراق کوتاهی نکرد. اما دشمن به این ها هم بسنده نکرد و حمله به شهرهای ایران را ناجوانمردانه آغاز کرد. و مردم بی دفاع شهر و کوچه را با موشک های شوروی هدف قرار داد. سرانجام با تصمیم فرماندهان عملیات بدر در واپسین روزهای سال ۶۳ در هور آغاز شد ساعت ۲۳ روز ۱۹ اسفند ۶۳ فرمان عملیات بدر از طرف فرماندهان، صیاد و رضایی اعلام شد. و نیروها توانستند در محورهای میانی و جنوبی و شمالی دشمن را در هم شکنند گرچه عراق هم با حمله شیمیایی دست به پاتک سنگینی زد ولی نتوانست موفقعیت خاصی کسب کند در این عملیات که اغلب نیروها شهید و مجروح شدند مهدی باکری نیز با وجود اصرار محسن رضایی که خواست او به عقب برگردد، خود را به نیروها رساند ولی تیر دشمن بر پیشانی او نشست و بعد هم قایق حامل او توسط هواپیمای عراقی بمباران شد و برای همیشه برنگشت...دستاورد این عملیات تصرف ۸۰۰ کیلومتر از اراضی هور و آزادی ۱۳ کیلومتر از جاده خندق بود... قدرتهای بزرگ دنیا همچنان از صدام دفاع می کردند، هدف این بود ایران را وادار به صلحی کنند که مورد پسند آنان باشد ولی مسئولان ایرانی از مردم خواستند با شرکت در راهپیمایی روز قدس، حمایت خود را از ادامه جنگ اعلام کند. و با وجود تهدید عراق مبنی بر اینکه این تظاهرات را به خاک و خون میکِشد مردم بین صلح تحمیلی و کشته شدن دومی را انتخاب کردند و میلیون ها ایرانی روزه دار با کفن به خیابان ها ریختند و عراق هم نتوانست کاری کند و کشورهای اروپایی تصمیم گرفتند که جمهوری اسلامی را بپذیرند...